نوشته نیکوس کازانتزاکیس
ترجمه محمد قاضی
انشارات خوارزمی
زوربای یونانی داستان همراهی تصادفی یک جوان نویسنده روشنفکر و بودایی مسلک و الکسیس زورباست که با هم به جزیره کرت سفر می کنند و زمانی را با هم در این جزیره سر می کنند. این هم نشینی و به رفاقتی عمیق و متحول کننده برای جوان - که در داستان ارباب نامیده میشود - تبدیل می شود. زوربا در ابتدا یک عامی بیسواد جلوه می کند که همانطور که داستان پیش می رود رویه های جدیدی از شخصیتش را نمایان می سازد بدون این که این تصویر مخدوش شود متوجه می شویم که با فردی روبرو هستیم که فلسفه خاص خودش برای زندگی را ساخته و جواب بسیاری از حیرانی هایی که ارباب دارد از میان فلسفه ساده و لذت جویانه زوربا هویدا می شود.
در داستان ما هم با زوربا همراه میشویم و با پندها و اندرزهایی که شاید برای ما عجیب و گاهی غیر قابل قبول باشد آشنا میشویم. اما هر چه داستان پیش میرود شخصیت و گذشته زوربا برما بیشتر هویدا می شود و این گونه می نماید که این فلسفه از میان گذشته ای پر فراز و نشیب، خشن و بی رحم شکل گرفته است.
روزبا بزرگترین گناه را رد کردن هم خوابگی با زنان می داند. بهترین نحوه ارتباط را رقص. مذهب را بازیچه و راهبان و کشیش ها را کاسب کاران این بازیچه. جان آدمیان را عزیز و جنگ و تعصب را خوار میشمارد. زوربا برای ما یاد آور رباعیات خیام است. تاکید بر غنیمت شمردن آن و لحظه و لذت جویی و در عین حال برای همین زندگی تلاش و سخت کوشی مثال زدنی کردن. مترجم هم در خلال داستان سعی کرده این این شباهت تفکرات زوربا و رباعیات خیام را به ما یاد آور شود.
زوربا اثری یونانی
دریچه دیگری که این داستان به نگاه مخاطب باز میکند. دریچه ایست به یونان بین دو جنگ جهانی. جامعه ای در گیر سنتها، با تعصباتی که شاید برای خواننده ایرانی آشنا باشد. در این میان رگههایی از کینهای دیرین میان یونانیان و ترکان عثمانی قابل مشاهده است. رسوم، جشنها و سنتهای این جامعه از خلال این داستان برای ما نمایانده میشود. مانند اثر دیگر همین نویسنده داستان مسیح باز مصلوب، این داستان بسیار داستانی یونای است.
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
قسمت قابل توجهی از داستان حول این می گردد که زوربا و ارباب تصمیم به راه اندازی یک سیم نقاله ای می گیرند که الوارها را از بالای کوه به ساحل برساند آنها الوار ها را بار قایق کنند و سود خوبی را نصیب خود سازند. زوربا وقت زیادی را صرف طراحی و اجرای این برنامه میکند پول نسبتا زیادی خرج این داستان میشود و در روز افتتاح با یک فاجعه روبرو می شویم. با همان سه تکه الوار اول نقاله کاملا از هم میباشد و تمام پروژه با یک شکست مفتضحانه با پایان می رسد.
اما زوربا و ارباب انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشد با یک بی خیالی رشک بر انگیز شروع به می گساری می کنند. چنان تلاش شبانه روزی برای این طرح انجام دادند و در یک چشم به هم زدن دود شد و به هوا رفت، اما روزبا و ارباب – که دیگر شاگردی در مکتب زوربا شده - فارغ از غم زمانه شدند و خوش گذراندند. این تصویر شاید گویا ترین تصویری است که داستان از فلسفه عملی زندگی زوربا به ما نمایش میدهد.
مترجم، زوربای ایرانی
مقدمه بیشتر از این که در مورد اثر یا نویسنده باشد در مورد خود مترجم است. مترجم در مقدمه بیشتر سعی در یافتن شباهت میان خود و شخصیت اپیکوری زورباست. تا آنچه که می توان اصل مقدمه را جمله ای دانست که خود در انتها میگوید. زوربای یونانی به روایت زوربای ایرانی.