خوشبختی همان ذات و ماهیتِ «خویش» است. خوشبختی و خویش متفاوت از هم نیستند. هیچ خوشبختیای در چیزهای بیرونیِ این دنیا وجود ندارد. ما به خاطر جهالتمان گمان میکنیم که میتوانیم از چیزها به خوشبختی برسیم. زمانی که ذهن به بیرون میرود رنج را تجربه میکند. در حقیقت زمانی که امیال و آرزوهایش برآورده شد به جایگاه اصلیاش بازمیگردد و از شادیِ «خویش» لذت میبرد. بهطور مشابه در وضعیت خواب، سامادهی (خویش آگاهی) و بیهوشی هم همین را تجربه میکند. و هنگامیکه چیزهایی که آرزویش را دارد به دست آمد، یا چیزهایی که از آنها بیزار است از بین رفت، ذهن درونی شده و از شادیِ نابِ «خویش» لذت خواهد برد. بنابراین ذهن بیوقفه بهطور متناوب از خویش بیرون آمده و به آن بازمیگردد. سایهی زیر درخت دلپذیر است و از طرفی خارج از آن در فضای باز گرما سوزان است.
کسی که در زیر آفتاب قرار دارد، هنگامیکه به سایه میرسد، احساس خنکی میکند. کسی که مدام از سایه به زیر آفتاب میآید و دوباره به سمت سایه میرود یک ابله است. یک فرد خردمند همیشه در سایه میماند. بهطور مشابه ذهن کسی که حقیقت را میشناسد برهمن (حقیقت غایی) را ترک نمیکند. اما از طرف دیگر ذهن نادان در دنیا میچرخد و احساس بدبختی میکند و برای مدت کوتاه به برهمن بازمیگردد تا خوشبختی را تجربه کند. درواقع آنچه دنیا مینامیم فقط فکر است. زمانی که دنیا محو شود، هنگامیکه دیگر فکری باقی نماند ذهن شادی و خوشبختی را تجربه میکند و زمانی که دنیا ظاهر شود باز بهسوی رنج و بدبختی میل میکند.
رامانا ماهارشی
وقتی شما یک ماشین یا یک آپارتمان میخرید یا دوستی را ملاقات میکنید خوشحال هستید. چرا این چیزها برای شما خوشحالی میآورند؟ شما به شخص خاصی یا ماشین و آپارتمانی که از آجر و سیمان ساخته شده جذب میشوید. این فولاد و لاستیک و بنزین نیستند که به همراه ماشین خوشحالی میآورند و همینطور در خصوص یک فرد این گوشت و خون و مغز آن فرد نیست که برای شما خوشحالی میاورد. وقتی شما شاد هستید خویش را درون خود شناسایی میکنید و از خواسته رها هستید. وقتی یک ماشین میخرید آرزوی شما به ثمر رسیده و میل و خواسته شما برای ماشین، شما را ترک میکند. وقتی با دوستی ملاقات میکنید دیگر آن میل ملاقات از بین رفته است. وقتی خانهای میخرید میل شما برای داشتن خانه، دیگر آنجا وجود ندارد. این خالی بودنِ بدون میل و آرزو به شما شادی میدهد. اگر بدانید که این خالی بودن از میل و آرزو است که به شما شادی و خوشبختی میدهد آنگاه میتوانید همیشه ذهنتان را خالی نگهدارید. آنگاه دیگر کجا مشکلی با شاد بودن وجود خواهد داشت؟ در هرکجا که هستید چه هنگام راه رفتن، صحبت کردن، نشستن، برخاستن، خوابیدن میتوانید خوشحال باشید.
پاپاجی
زمانی ذهن ارضا میشود که شما به چیزی که دوست دارید برسید در این هنگام ذهن در قلب* آرام میگیرد. وقتی ذهن در قلب آرام بگیرد شادی بهخودیخود از پسش خواهد آمد به خاطر اینکه شادی همان ذات حقیقی توست. هرزمان که ذهن برای جستجوی چیزی بیرون میرود تا تو را خوشحال کند، تا زمانی که چیزی که میخواهی را به دست نیاوردهای خوشحال نیستی. زمانی که آن را به دست آوردی دوباره ذهن در قلب آرام میگیرد و تو خوشحال میشوی. تمام مدت تو در این فکری که چیزی در بیرون از تو وجود دارد که شادی و خوشبختی برایت به همراه خواهد داشت. رسیدن به آن هدف برایت شادی عظیمی همراه خواهد داشت. درواقع آن موضوع و هدف هیچ ارتباطی به شادی ندارد. بلکه شادی زمانی اتفاق میفتد و زمانی شما رضایت خواهید داشت که ذهن در قلب آرام میگیرد. پس ما برای اینکه همیشه شاد باقی بمانیم باید یاد بگیریم که ذهن را در قلب آرام نگهداریم. تا زمانی که به ذهن اجازه ندهیم از قلب بیرون بیاید میتوانیم در هر شرایطی شادباشیم.
درست مثل شخصی که زیر آفتاب داغ نشسته و در حال سوختن است و سپس به زیر سایه درختی میرود و احساس راحتی میکند. بهمحض اینکه این شخص احساس راحتی کرد دوباره زیر آفتاب میرود و دوباره آفتاب داغ او را میسوزاند و او دوباره به سمت سایه درخت پناه میبرد. فقط یک احمق میتواند چنین کاری بکند اما این دقیقاً همان کاری است که ما انجام میدهیم ما به بیرون میرویم تا دنبال چیزی بگردیم که خوشحالمان کند و بعد زمانی که چیزها از بین رفتند احساس بدبختی میکنیم این در حالی است که ما میتوانیم خودمان همین احساس عظیم آرامش و شادی را داشته باشیم.میتوانیم به درون فیلم به هرکجا که میخواهیم برویم و این احساس شادی درونمان هیچ تغییری نکند. شادی، خویش حقیقی تو است. تو آنی.
باید همیشه نسبت به آن آگاه باشی. باید این نکته را با خودت یادآوری کنی که: من مجبور نیستم که به اینجاوآنجا بروم. اگر من به اینجاوآنجا میروم به خاطر این است که خودم میخواهم و این مطلقاً هیچ ارتباطی با شادی من ندارد. اینکه من جاهای مختلفی بروم و کارهای مختلفی انجام دهدم مرا آدم بهتری نخواهد کرد. تمام دانشی که نیاز داری، درون خودت است. تمام شادی و سروری که نیاز داری، درون خودت است. تمام عشقی که نیاز داری، درون خودت است و ازآنجاییکه خویشِ تو همه فراگیر و حضوری مطلق است بنابراین به هرکجا بنگری و هر جا بروی درون خویشت هستی. فقط یک خویش وجود دارد. زمانی که آن خویش را بشناسی دیگران هم همان خویش خواهند شد، دنیا همان خویش خواهد شد، درختان، آسمان، سیارات و کل کیهان همان خویش است بنابراین هر جا بروی و هر کاری انجام دهی خویش را خواهی دید و خویش همیشه عشق و محبت و صلح و سعادت است. ازآنجاییکه تو دیگر چیزی را جدای از خودت نمیبینی دیگر چیزی نمیتواند تو را ناراحت کند به این خاطر که تو در حال دیدن خویشت هستی."
رابرت آدامز
*منظور از قلب همان آگاهی یا منشاء است.
بخشی از تمثیل مری و جین
وقتی جین گرایش اسرارآمیزی را نسبت به دیوید احساس میکند و شروع به ملاقات هم میکنند او حس عجیبی دارد که اگر به دیوید نزدیکتر شود ممکن است دردی را که در قلبش داشته و همیشه در طول زندگی سعی میکرده تا از آن فرار کند آرام بگیرد. او به نحوی احساس میکند پیوستن به دیوید دردی را که در طول تمام زندگیاش از آن فرار میکرده است را تسکین خواهد داد.
بالاخره او و دیوید باهم وارد رابطه میشوند و زمانی که در دوستی و رابطه جنسی غرق میشوند جین بهطور موقت از درد اشتیاقی که داشت رهایی میابد؛ اما واقعاً چه اتفاقی افتاده است؟ چرا جین چنین اشتیاقی را احساس میکند؟ چنین شهودِ احتمال رهایی از درد از کجا به او الهام شده؟ و زمانی که با دیوید درآمیخت چه بر سرِ دردی که داشت آمد؟
در لحظه پیوستنش با دیوید یک رهایی موقت از همه محدودیتهایی که جین خودش را با آنها تعریف میکرد وجود دارد. ذهن محدود جین موقتاً فرومیریزد و در این لحظه او طعم ذات حقیقی خود را که همان ذات آرام مری است که در تیتینانو به خواب رفته است را میچشد.
و اینک، البته زمانی که جین و دیوید از هم جدا هستند این تعلیقِ موقت درد و رنج به پایان میرسد و جین هر آنچه او را پیشتر محدود میکرد را دوباره احساس میکند. درد و رنج دوباره به سطح میآید و او به خاطر میاورد «آه، آخرین باری که با دیوید یکی بودیم درد از بین رفته بود». درنتیجه یکی شدن با شخصی یا با عینیتی یا فعالیتی بایستی راه رهایی از درد و رنجم باشد.
بنابراین جین دوباره و دوباره به سمت چیزهای بیرونی، اجسام، فعالیتها و روابطی کشیده میشود تا تسکین دردش را پیدا کند. درواقع هر بار که او با چیزی بیرونی، فعالیت، مواد یا هر رابطهای یکی و آمیخته میشود تسکینی موقت میابد و در او باوری به وجود میاید که تنها راه رهای از درد و رنج به دست آوردن عینیتها و فعالیتها و مواد و روابط است؛ و درنتیجه به این امور معتاد میشود. مثل همه مردمی که بهنوعی به چیزی اعتیاد پیداکردهاند.
روپرت اسپایرا
کانال تلگرام تفحص خویش
What is happiness?
Happiness is the very nature of the Self; happiness and the Self are not different. There is no happiness in any object of the world. We imagine through our ignorance that we derive happiness from objects. When the mind goes out, it experiences misery. In truth, when its desires are fulfilled, it returns to its own place and enjoys the happiness that is the Self. Similarly, in the states of sleep, samadhi and fainting, and when the object desired is obtained or the object disliked is removed, the mind becomes inward-turned, and enjoys pure Self-happiness. Thus the mind moves without rest alternately going out of the Self and returning to it. Under the tree the shade is pleasant; out in the open the heat is scorching. A person who has been going about in the sun feels cool when he reaches the shade. Someone who keeps on going from the shade into the sun and then back into the shade is a fool. A wise man stays permanently in the shade. Similarly, the mind of the one who knows the truth does not leave Brahman. The mind of the ignorant, on the contrary, revolves in the world, feeling miserable, and for a little time returns to Brahman to experience happiness. In fact, what is called the world is only thought. When the world disappears, i.e., when there is no thought, the mind experiences happiness; and when the world appears, it goes through misery.
A person who has been going about in the sun feels cool when he reaches the shade. Someone who keeps on going from the shade into the sun and then back into the shade is a fool. A wise man stays permanently in the shade. Similarly, the mind of the one who knows the truth does not leave Brahman. The mind of the ignorant, on the contrary, revolves in the world, feeling miserable, and for a little time returns to Brahman to experience happiness. In fact, what is called the world is only thought. When the world disappears, i.e., when there is no thought, the mind experiences happiness; and when the world appears, it goes through misery
Ramana Maharshi
You might purchase a car or buy an apartment or meet a friend and you are happy. Why do these things bring you happiness? You are attracted to a particular person, or to a particular car, or to a particular apartment made of bricks and cement. It is not the steel, the rubber, or the benzene that brings happiness with the car. Nor is it the bones, flesh, blood, or marrow in a person. When you are happy you recognize the Self within the self, and you are free of desire. When you get a car your hope is gone, your desire for the car has left you. When you meet a friend your desire for the meeting is no longer there. When you buy an apartment your wanting to have an apartment is no longer there. This emptiness without desire or hope has given you happiness. If you know that it is this emptiness from the hope and desire that brings you happiness then you can always keep your mind empty. Then where is the problem to be happy wherever you are - walking, talking, sitting, standing, sleeping - you can be happy.
Papaji
When the mind is satisfied that you have something that you love in your life, the mind rests in the heart. When the mind rests in the heart, happiness ensues all by itself. For happiness is the very nature of yourself. Whenever the mind goes out searching for something to make you happy, then you are not happy until you accomplish whatever you want to do. Once you're accomplishing it, once it's done the mind rests in the heart and you have happiness. All the time you believe that it is the thing outside of you that brings you the happiness. It's the object that has brought you great happiness. The object has absolutely nothing to do with it. It is when you are satisfied and the mind rests in the heart and you become happy. So we learn to make the mind rest in the heart all of the time and we will always be happy. We can be happy under all circumstances.... As long as you do not allow the mind to come out of your heart you have to be happy.
It is like the person who sits in the hot sun and burns then goes under a shade tree and feels comfortable. As soon as the person is comfortable he goes back into the sun again and again the sun burns him. So he runs back under the shade tree. Only a fool would keep running back into the sun then go back under the shade tree. But that is exactly what we do. We go out searching for things to make us happy. And then when the things wear off we become miserable. Whereas we can sit by ourselves and have tremendous peace and happiness. We can go to a movie, we can go anywhere we want and the happiness never changes. The happiness is your Self. You are That.
You have to always be aware of this. You have to realize that I don't have to run here or run there or go here or go there. If I'm going here or going there it's because I want to but it has absolutely nothing to do with my happiness. It will not make me a better person if I go anywhere or do anything else. All the knowledge that you need is within yourself. All the peace that you need is within yourself. All the joy that you need is within yourself. All the love that you need is within yourself. And since your Self is all-pervading, omnipresence, therefore anywhere you look, anywhere you go you are in your Self. There is only one Self. When you know that Self others become that Self, the world becomes the Self, the tree becomes the Self, the sky becomes the Self, the planets becomes the Self, the whole universe is the Self. Therefore wherever you go whatever you do you are seeing the Self. And the Self is always love and compassion and peace and bliss. That’s why nothing can make you unhappy. For you're not seeing something apart from you. You're seeing your Self.
Robert Adams