سپهر عدوانی
سپهر عدوانی
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

تومن، یکی برای همه و همه برای یکی؟

برای هر فردی ممکن است اتفاقی رخ دهد که مسیر زندگی یا مسیر فکری اش را تغییر دهد. این اتفاق می تواند صحبت کردن با یک فرد خردمند، خواندن یک کتاب، یک تجربه تلخ مانند فوت یک عزیز یا یک تجربه شیرین مانند تولد فرزند باشد. می توانم بگویم که این اتفاق مانند عاشق شدن است، اگر از کسی بپرسی که تا به حال چنین تجربه ای داشته یا خیر، یا می تواند دقیقاً بگوید که چه زمانی و با چه کسی آن را تجربه کرده است یا اینکه شک دارد اتفاق افتاده باشد. برای کسی که شک دارد، هنوز این اتفاق رخ نداده است. برای من؟ پس از آن که کمتر از یک سال در شرکت نوآوران فعالیت کردم، کار کردن در شرکت تومن و همکاری و هم صحبتی با دوستانی که در این مجموعه فعالیت می کردند پاشنه آشیل برای تغییر مسیر فکری من شد. به این دلیل می گویم پاشنه آشیل چرا که به صورت همزمان با رویدادی دیگر بود که این نگاه جدید در من را شکل داد. این موضوع را برایتان بیشتر باز می کنم.

شروع کار

اولین برخورد من با تومن، اولین برخوردم با هادی بود. کسی که به خاطر من از شرکت (سمت سهروردی) به دانشگاه (مترو شریف) آمده بود تا درباره شرکت جدید خود و امکان همکاری با من صحبت کند. از شرکتی گفت که به کمک چند نفر ایجادش کرده بود و حالا که مسیر آن کمی مشخص تر شده، قصد داشت من را به تیم اضافه کند. اسامی که نام برد، مدیری که قرار بود با وی کار کنم، همه و همه باعث شد که به سرعت موضوع را بپذیرم و آمادگی خود را اعلام کنم.

در ابتدای کار، بدون من شرکت 5 عضو داشت. مدیرعامل (هادی)، مدیر محصول (احمد)، UI/UX (امین)، فنی Back-End (فرنود)، فنی Front-End (رضا). هنگامی که من به تیم اضافه شدم، این تیم 5 نفره به همراه علی که کارهای سخت افزاری را انجام می داد، چندین ماه بود در حال هماهنگ شدن بودند. بر روی یک پروژه کوچک نیز کار می کردند تا در عمل نیز هماهنگی خود را تست کنند. با ورود من، شرکت در حال قرار گرفتن در مسیر اصلی خود یعنی دنیای فینتک بود. جایی که قصد داشت از طریق یک اپلیکیشن پرداخت موبایلی مبتنی بر کیوآرکد، تلفن همراه را به ابزاری برای تمام پرداخت های یک فرد تبدیل کند. البته این موضوع از همان ابتدا مشخص نبود و در نتیجه تحقیقات من به کمک سایر اعضای تیم، محصول پس از 4 ماه حضور من در این شرکت روانه بازار شد. زین پس، مسیر پر پیچ و خم تست کردن، امتحان کردن توسط مشتری، راضی کردن تمام ذینفعان و جنگ برای گرفتن تراکنش شروع شد که البته تا اکنون نیز ادامه دارد.

قصد ندارم اینجا بحث کاری بکنم، بیشتر دوست دارم در مورد آموخته هام بگم که شاید برای شما که خواننده این متن هستید نیز جالب باشد. آموخته های من در این شرکت به دو بخش مختلف تقسیم می شد. یک بخش حرفه ای بود که مرتبط با کاری بود که انجام می دادم. دیگری مربوط به بهبود روابط بین فردی، تحمل استرس، ارائه کردن و مفهوم سازی و به طور کلی، بالا بردن EQ بود. در اینجا هر دو بخش را به صورت جداگانه توضیح خواهم داد.

آموزه های حرفه ای

هنگامی که کار من در تومن آغاز شد، با یک سؤال مشخص رو به رو شدم. هر آنچه در مورد صنعت پرداخت وجود دارد را نیاز است بدانیم تا بتوانیم تصویر مشخصی را طراحی کنیم. گشتن به دنبال اطلاعات باعث شد تا کاستی هایی که تا آن زمان در تحقیق کردن و به دنبال پاسخ گشتن داشتم را اصلاح کنم. روز به روز دقتم در پاسخ دهی به سؤالات افزوده شد تا در نهایت به پاسخ دهنده اصلی سؤالات در شرکت تبدیل شدم. منسبی که در کنار قدرتی که در سازمان به من می داد، اعتماد به نفس من را بالا می برد.

موضوع دیگر، یافتن راه های متفاوت برای کسب اطلاعات بود. در این مسیر، نیاز به برقراری ارتباط با افراد متفاوت و یا حتی جلسات حضوری یافت می شد که سبب بالا رفتن توانایی مذاکره در من گشت. در اوایل هنگام صحبت کردن با یک نفر برای کسب اطلاعات دستپاچه می شدم و یا بسیاری از سؤالات مورد نیاز را نمی پرسیدم. به کمک احمد توانستم این مجموعه را کامل تر کنم و هر آنچه برای توضیح دادن یک مسأله مورد نیاز است را به دست آورم.

آموزه های رفتاری

این بخش به راستی با بخش پیشین در هم تنیده اند و آموزه های رفتاری، مخصوصاً برای یک کارشناس توسعه کسب و کار، جزء آموزه های حرفه ایش محسوب می شود. با این حال این بخش را به صورت جداگانه می نویسم چرا که برای من ارزش جداگانه ای داشت. هر آموزه رفتاری را به همراه یک فرد می آورم، افرادی که در توسعه شخصی من تأثیر به سزایی داشتند.

اولین نفر بدون شک احمد، مدیر سابق من در دو شرکت نوآوران و تومن است. انضباط کاری و رفتاری احمد برای من در بالاترین درجه قرار داشت و این انضباط را به سمت من نیز روانه می کرد. انضباطی که هم اکنون در فضای کاری و زندگی شخصی خود دارم، تا بخش خوبی مدیون احمد هستم. احمد به من یاد داد که چگونه متمرکز باشم، چگونه مسائل را به صورت کلی نگاه کنم و به صورت کلی، چگونه پاسخ کامل تری برای سؤالات بیابم. هنگامی که با موضوعی جدید رو به رو می شدیم و سؤالی ذهنم را مشغول می کرد، صحبت با احمد همیشه آرامش بخش بود چرا که منطقی فکر می کرد و این منطق را به تو نیز انتقال می داد. در انتهای بحث هیچ موضوعی روی زمین باقی نمی ماند.

فرد بعدی، همکار عزیزم در طول این 1.5 سال است. کسری بدون اینکه خودش بخواهد، تأثیر زیادی بر روی نوع فکر کردنم گذاشت. شخصیت کسری با من خیلی متفاوت بود. من از نظر منطقی و کاری به احمد شباهت خیلی بیشتری داشتم ولی کسری شخصیت آزادتری بود. این آزادی هم در تفکر او بود و هم در صحبت کردنش. ذهنش را رها می کرد تا فراتر از مسائل کنونی رود. بر روی خود کار کرده بود تا بتواند در رفتارهای بین فردی بیشترین کارآمدی را داشته باشد. بدون دلیل حرفی را نمی زد و بحث ها را به صورت کنترل شده پیش می برد. برای من که پراکنده گویی جزئی از حرف زدنم بود، مددی بود تا این بخش ها را ترمیم کنم. کمکم کرد تا سنجیده سخن بگویم، نسبت به اطرافم کنجکاوتر باشم و افراد را بهتر درک کنم. به من یاد داد که بیشتر "چرا" بگویم و این موضوع بیشتر از کار، در زندگی شخصی به من کمک کرده است. چند بار از او حضوری تشکر کرده ام و جا دارد که بار دیگری در این فضا نیز از او تشکر کنم.

تومن فضای حرفه ای داشت و این حرفه ای بودن را در من تشدید کرد. تجربه 1.5 ساله ام در تومن نه تنها من را با انسان های ارزشمندی آشنا کرد بلکه در نتیجه تعاملات با آن ها، انسان بهتری شدم. در نتیجه تعامل با آن ها، استرس ها را بهتر مدیریت می کنم، روابطم را بهتری کنترل می کنم و خودم را بهتر اراه می دهم. حضور در تیم محصول، کسب و کار، تیم مدیر عامل و همچنین کمک کردن به تیم های بازاریابی، فنی، مذاکره، داده، پشتیبانی مشتری همگی باعث شدند تا انسان های با ارزشی را در دایره خود داشته باشم. صحبت کردن روزانه با تمام این افراد و حل کردن مسائل متفاوتی که با آن رو به رو می شدیم، دنیایی برای من ساخت که یقین داشتم در ادامه زندگی از تمام بخش های آن استفاده خواهم کرد.

وداع با تومن

در ماه های پایانی حضورم در تومن، برنامه های مهاجرتم کاملاً مشخص شده بودند. یکی از دلایلی که شاید مسئولیت بیشتری در این دوره سمت من نیامد، همین موضوع بود. شاید هم این گونه نبوده است. به هر حال نمی توانم بگویم در ماه های آخر کارم در تومن خوشحال بودم. دچار یکنواختی کاری شده بودم و چون تا چند ماه بعد قرار بود از شرکت خارج شوم، به خودم نیز اجازه نمی دادم در پروژه بزرگی وارد شوم. با تمام بالا و پایین ها، این چند ماه نیز گذشت و در شهریور ماه 98 بود که از شرکت خداحافظی کردم. من و همسرم در تاریخ 14 شهریور ماه برگ جدید زندگی خود را آغاز کردیم. در این تاریخ بود که به استانبول آمدیم تا در کشوری جدید، زبانی جدید و شرایط کاری جدید خود را محک بزنیم.

پ.ن: در ماه های نهایی حضور در ایران، در حال انجام فعالیت مهم دیگری نیز بودم که پایان نامه ارشدم بود. در پست بعدی در مورد این پایان نامه خواهم نوشت تا در ادامه به زندگی جدید در استانبول بپردازم.

توسعه فردیeqهوش هیجانیانضباطمهاجرت
سلام، سپهر هستم. شریف مدیریت خوندم و بعد از فارغ التحصیلی به همراه همسر گلم اومدیم استانبول. ایشون دکتری میخونه و من هم کار می کنم. در این بین، می خوام از تجربه های زندگی ام بنویسم. کاملاً خودمانی : )
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید