داستان زندگی و کاری من به آنجا رسید که در شرکت نوآوران سرآمد شریف مشغول به کار شدم. شرکتی که تا هم اکنون عجیب ترین فضایی است که در آن حضور داشتم. جایی که مفهوم ارزش داده نشدن به زمان و پول به والاترین معنای خود می رسید (و شاید هنوز می رسد)، جایی که بزرگ ترین سرمایه ها را چه مالی و چه انسانی به سمت خود جذب می کند و به راحتی آن ها را کنار گذاشته و یا از بین می برد. می خواهم در مورد یک سال کار خود در بخش های مختلف این شرکت بنویسم، داستانی که بارها به صورت داستان برای همسرم و دوستانم تعریف کرده ام ولی هرگز آن را به تحریر در نیاورده بودم.
همان طور که در پست گذشته بیان کردم، شروع کار من برای ترجمه ویدئوهای مدیریتی و اقتصادی بود. احتمالاً با سایت کورسرا آشنا باشید، یکی از پلتفرم هایی که دروس و حرفه های مختلف را به صورت آنلاین آموزش می دهد و در صورتی که تمایل داشته باشید می توانید با پرداخت بهای کلاس پروژه تحویل دهید، تمرین تحویل دهید، امتحان دهید و در انتها نیز مدرک کلاس را دریافت کنید. کاری که در شرکت جدید قرار بود انجام دهم، این بود که کلیپ های کورسرا را که قبلاً دانلود شده بودند، به صورت کامل ترجمه کنم تا در ادامه به کمک تیم های دیگرِ تدوین و صداگذاری، ویدئوها دوبله شوند و قابل ارائه به دانشجویان و دانش آموزان فارسی زبان شوند. این اولین توضیحی بود که در روز نخست کاری به من ارائه شد و به همراه آن، به توری در محیط شرکت برده شدم. تمام شرکت بوی حرفه ای بودن می داد، اتاق های تمیز و باز، افرادی که سخت مشغول کار بودند، تعداد زیادی از دخترها و پسرها که جلسه جدی برگزار کرده بودند و طبقات مختلفی که هر کدام مربوط به یک بخش از کار بود. حتی اتاقی وجود داشت که کاورهای سبزرنگ برای فیلم برداری قرار داده بودند که با دیدن آن به شدت ذوق کردم. بعد از تمام شدن تور، انگیزه ام دوچندان شده بود و افتخار می کردم که توانستم به این سرعت وارد چنین شرکت آبروداری شوم.
از ویژگی های بسیار ارزشمند این شرکت، واقع شدن آن در غرب تهران بود. برای من که در طرشت زندگی می کردم، پیاده رفتن یا با دوچرخه رفتن سرکار بسیار لذت بخش بود. (دوچرخه ای که در همین شرکت به سرقت رفت!) روزها و هفته های نخست کاری خود را به ترجمه کردن کلیپ های مختلف می گذراندم. کلیپ هایی که هم برای من بار آموزشی داشتند و هم تکنیک های ترجمه ام را مرور می کردند. مرحله بعد از ترجمه شدن ویدئو، صداگذاری بود. به همین منظور من ترجمه ها را که در یک فایل متنی نگارش کرده بودم با دقت زیاد با مکس های گوینده زمان بندی کرده بودم، کاری که از خود ترجمه بعضاً بیشتر وقت می گرفت. پس از آن که چندین بار سراغ دوستان صداگذار را گرفتم و با در بسته رو به رو شدم، اولین اعتراض خودم را اعلام کردم. اعتراض را به مدیر خودم مجید خان رساندم، به من گفت که کار را فعلاً بدون توجه به دوستان صداگذار ادامه دهم چرا که سر آن ها "شلوغ" است. به همین دلیل من نیز ادامه دادم تا جایی که کلیپی برای ترجمه باقی نماند. با تمام شدن این کار، برای اینکه زمان خود را بگذرانم در مورد سایر بخش های مرتبط با این کلیپ ها پرسیدم. متوجه شدم که در کنار صداگذاری، تدوین هایی نیز باید صورت گیرد که کار اولیه آن به کمک فوتوشاپ است. فوتوشاپی که طی چند جلسه با یکی از همکاران گل، داریوش عزیز، توانستم متوجه شوم و آن ها را انجام دهم. این شد که کارهای فوتوشاپ را شروع کردم و در کنار آن نیز سعی کردم از بقیه شرکت سر در بیاورم تا در صورتی موجود بودن فضا به آن ها نیز کمک کنم.
شرکت نوآوران یک شرکت "استارت آپ استودیو" است یا حداقل خود را به این نام معرفی می کند. معنای اصلی استارت آپ استودیو این است که چندین استارت آپ مختلف با محصولات متفاوت زیر چتر یک مدیریت کل فعالیت می کنند و از ویژگی های آن ها این است که تیم مخصوص به خود را دارند. شاید در برخی موضوعات دارای منبع مشترک باشند که می تواند آبدارچی و رئیس دفتر باشد ولی در صورتی که هر محصول در جای خود نیاز به کار داشته باشد، نیاز به تیم خود نیز دارد. شرکت نوآوران دارای محصولات متنوع بود، بعضاً خیلی متنوع، ولی حرفه و توانایی و مدیریت به درستی پخش نشده بود. محصولاتی که وجود داشت همگی اپلیکیشن های موبایلی بودند از جمله اپلیکیشن آموزش زبان، اپلیکیشن فروش بیمه، اپلیکیشن ورزشی، اپلییشن آموزش MBA، اپلیکیشن بانکی و دیگر اپلیکیشن های که به سرعت به وجود می آمدند و می رفتند. زمانی که در حال آماده کردن فایل های فوتوشاپ بودم سعی کردم با بقیه بچه های تیم آشنا شوم و در صورت نیاز به آن ها کمکی بکنم که در برخی مواقع نیز مثمر ثمر واقع می شد. تا پایان تابستان این روند ادامه پیدا کرد. پایان تابستان زمانی بود که پیامی از سمت مدیرم به من رسید. پیامی با این مضمون که برنامه های ویدئوهای مدیریت و اقتصاد تغییر کرده اند و قصد داریم که از استادان داخلی برای آموزش مدیریت و اقتصاد استفاده کنیم. این به این معنا بود که تمام زحماتی که در سه ماه تابستان انجام داده بودم قرار بود دور ریخته شود و این اولین بار بود که از نزدیک تمام شایعاتی که در مورد مدیریت نوآوران شنیده بودم از نزدیک می دیدم. مدیر اصلی شرکت که تصمیمات لحظه ای می گیرد و نیرویی نیز مقابل آن وجود ندارد.
پایان یافتن پروژه به معنای پایان یافتن کار من نیز بود. در این زمان بود که مورد لطف یکی از همکاران واقع شدم و او من را به سمت پروژه خود دعوت کرد، پروژه اپلیکیشن فروش بیمه. فعالیت جدیدی که باید انجام می دادم به صورت خلاصه این بود که باید ریشه فرمول های بیمه را به دست می آوردم، به بیان دیگر محاسبه می کردم که عدد نهایی که بیمه ها برای طرح های خود اعلام می کنند چگونه به وجود می آید. با دست آوردن این فرمول ها می توانستیم خود این اعداد را به شکل های مختلف تولید کنیم و با شرکت های مختلف بیمه جهت فروش قرارداد ببندیم. در نتیجه ماه های من به دست آوردن این فرمول ها در اکسل گذشت. در میانه مسیر فرد جدیدی به نام احمد به تیم نیز اضافه شد که قبل از آن بر روی اپلیکیشن ورزشی کار می کرد. ورود او به تیم نظم جدیدی را وارد کرد. همچنین تیم های فنی و طراحی منسجم تری حول پروژه بیمه تشکیل شد و سبب شد پروژه با سرعت بیشتری به مسیر خود ادامه دهد. ولی تمام این خوبی ها به سرعت پایان یافت، مانند تمام پایان یافتن هایی که قبل از آن وجود داشت. من به چشم خودم شاهد بحث و خروج بسیاری از دوستان و همکاران شدم. برخی مدیرم بودند و برخی همکارهای خوبم بودند. با رفتن هر یک بخش هایی از پروژه های مختلف از بین می رفت و فرد جدیدی که جایگزین می شد مدت ها کلنجار می رفت تا پروژه را در مسیر قبلی خود بیندازد. برای تیم قوی بیمه نیز اتفاق مشابهی افتاد و با بحثی که بین احمد به عنوان مدیر تیم و مدیریت اصلی شرکت رخ داد، شیرازه تیم از هم پاشید و تمام زحماتی که تا آن روز برای این محصول کشیده شده بود پایان یافت.
برای من چه اتفاقی افتاد؟ من جان سخت تر از این حرف ها برخورد کردم. البته دلیل اصلی نرفتنم از شرکت، نبودن مسیر بعدی بود. آن زمان دانشگاه نیز شروع شده بود و بخشی از انرژی من صرف درس های مدیریت می شد برای همین به صورت کامل روزهای خودم را منفی ارزیابی نمی کردم. همچنان انگیزه داشتم که با برقرار شدن یک تیم منسجم و کار حرفه ای، محصولی خوب را به بازار ارائه دهیم، اتفاقی که ماه ها رخ نداده بود. به همین دلیل پروژه بیمه را به سمت دیگری بردیم. سمتی که بتوانیم بدون حضور تیم طراحی و برنامه نویس آن را پیش ببریم و این اتفاق هم افتاد. چندین ماه بر روی مسیر سرمایه گذاری زمانی شد و به صورت تقریباً یک نفره این پروژه را زنده نگهداشتم. پروژه حتی به نقطه ای رسید که با سرمایه گذاری کوچک از سمت مدیریت می توانستیم یک پروژه بسیار بزرگ را شروع کنیم ولی این اتفاق رخ نداد و سرنوشت دیگری در انتظار من بود. فرد جدید وارد تیم شد و از من خواسته شد که پروژه MBA که ابتدا جزئی از آن بودم را دوباره وارد شوم. همان طور که گفتم، مخالفتی با مدیریت وجود نداشت چرا که مخالفت منجر به خروج از شرکت می شد. به همین دلیل پذیرفتم و با مدیر جدید کار را از سر گرفتم.
کار با مدیر جدید نیز برای من تجربه ارزشمندی شد. خانم سهرابی که انرژی و روحیه بالایی را وارد کار کرد و با خود می گفتم اگر این فرد نتواند تغییری در این سیستم ایجاد کند، هیچکس نمی تواند. دیری نپایید که اولین مدیرم در نوآوران، هادی (که همان ابتدای کار در اثر بحث با مدیریت خارج شده بود) با من تماس گرفت و گفت اگر قصد خروج از شرکت با وی صحبت کنم. من نیز که دیگر از این تعداد پاس کاری بین تیم های مختلف و نتیجه نگرفتن خسته شده بودم، تمایل زیادی برای ایجاد گزینه جدید برای خود داشتم. پیشنهاد را پذیرفتم و در نتیجه آن مصاحبه ای در دانشگاه با هم داشتیم. مصاحبه ای که در ابتدای امر قصد پذیرفتن پیشنهاد را نداشتم ولی به قدری برایم جذاب شد که مقاومت بی فایده بود. زمانی که هادی به من گفت که احمد به همراه تیمی که در بیمه داشتیم همگی در این شرکت جدید هستند، فقط یک موضوع در ذهنم شکل گرفت. اینکه باید با خانم سهرابی صحبت کنم تا پروژه به بخش انتهایی خود برسد و پس از آن قادر خواهم بود که وارد شرکت جدید شوم. شرکتی که در آن زمان با نام کیوبیت استودیو به من معرفی شد و هم اکنون آن را با نام تومن می شناسیم.
در پست بعدی خاطره 1.5 ساله از حضور در تومن را بازگو خواهم کرد.
به امید روزی دیگر،
یاهو