سپهر عدوانی
سپهر عدوانی
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

شروع روزهای نخست در ترکیه

شاید برخی تصور کنند که زندگی کردن در ترکیه خیلی ساده تر از زندگی کردن در کشورهای دیگر اروپا و شاید هم آمریکا و کانادا باشد. این حرف هم درست است و هم غلط. مهاجرت کردن از ایران به هر کشوری چالش های متنوعی دارد و ترکیه نیز با وجودی همسایگی آن با ایران، از این موضوع مستثنا نیست. زمانی که من از شهر شیراز برای تحصیل به تهران آمدم، عظمت این شهر فراتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم و ماه ها و شاید سال ها طول کشید تا به این مکان جدید عادت کردم. حال زمانی که خانه و آشیانه خود را رها می کنید و در کشوری جدید با قوانین جدید، فرهنگ جدید و مهم تر از همه زبان جدید اقامت می گزینید، دوباره این فرآیند یادگیری و انطباق از سر گرفته می شود. در این پست کمی از روزهای نخست مان در ترکیه برایتان می گویم.

همان طور که در پست قبل گفته بودم، ما از فرودگاه مرزی یوکسکووا به سمت استانبول پرواز کردیم. (در صورتی که پست های قبلی من را دنبال نکرده اید، در بایو مشخص است که به چه قصدی به استانبول حرکت کردیم.) فرودگاه یوکسکوا بین دو کوه قرار دارد، اجازه اوج گیری راحت را به هواپیما نمی دهد و معمولاً 30 دقیقه اول پرواز با پیچ های ممتد و اوج گیری های بعضاً دلهره آور هواپیما همراه است. با وجودی که ما در ابتدا پرواز مستقیم یوکسکووا استانبول را برای یک تاریخ مشخص خریداری کرده بودیم، پس از ایمیلی که از دانشگاه به غزاله ارسال شد متوجه شدیم که برای انجام کلاس های TA دروس، کارگاه هایی برقرار شده است که حضور در آن ها اجباری است و شروع این کارگاه ها 2 روز قبل از تاریخ بلیتی بود که ماه پیش خریداری کرده بودیم. در نتیجه مجبور به کنسل کردن این بلیت شده و بلیتی دو مسیره از آنکارا خریداری کردیم. پس پرواز ما از یوکسکووا به آنکارا و سپس به استانبول می رفت. پروازمان کم و پیش عادی بود و پس از این دو پرواز خود را در فرودگاه جدید استانبول یافتیم در حالی که خورشید هنوز غروب نکرده بود.

از زمان پیاده شدن از هواپیما، چک کردن پاسپورت، گرفتن چمدان ها و خارج شدن از فرودگاه غرق در تماشای محیط اطراف بودم. فرودگاه جدید استانبول واقعاً عظمت داشت و در اطرافم از هر نژاد و کشوری حضور داشتند. پس از آن که از درب فرودگاه خارج شدیم، منتظر دیدن اسم مان بین افرادی بودیم که منتظر مسافران خود هستند (بله، درست مثل فیلم ها) چرا که از قبل با هتلی که قرار بود دو روز اول زندگی مان در استانبول را در آن بمانیم هماهنگ کرده بودیم که Transfer ماشین سراغمان بفرستند که خیال مان از حمل و نقل تا هتل آسوده باشد. یک فولکس واگن عظیم منتظر ما بود و با احترام وسایل ما را در ماشین خود قرار داد و به سرعت به سمت هتل به راه افتاد.

هتلی که برای 2 روز رزرو کرده بودیم، Hotel Times بود که در محله Mecidiyeköy (محله مجیدیه) قرار داشت. [در نگارش کلمات ترکی، حرف "ج" به صورت "c" نوشته می شود.] به محض اینکه به نزدیک هتل رسیدیم با اولین بساط این شهر آشنا شدیم که یکشنبه بازار بود، دقیقاً جلوی درب هتل. در نتیجه ماشین مجبور شد که در فاصله دورتری از هتل پارک کند و فردی از هتل به سمت ما آمد و به سمت هتل راهنمایی کرد. هتل به نسبت معمولی ای بود ولی برای شروع کار ما خیلی خیلی کارآمد. وسایل را به داخل اتاق بردیم و روی تخت های هتل دراز کشیدیم و با یک نفس عمیق متوجه شدم که، "واقعاً رسیدیم."

بعد از آن که کمی استراحت کردیم از هتل خارج شدیم تا به نیاز اولیه خود پاسخ بگوییم، غذا. خدا را شکر از ویژگی های خوب این شهر، وجود خوراکی در هر کوچه پس کوچه ای است، آن هم نه غذای معمولی، غذای خانگی حتی. ما نیز یک مسیر که در پشت هتل بود را گرفتیم و به سمت خیابان اصلی راه افتادیم و در میانه راه، یکی از همین غذاهای خانگی ما را جذب خود کرد و اولین وعده غذایی را در استانبول خوردیم. پس از صرف غذا نیز به سمت خیابان مسیر خود را ادامه دادیم و برج های اطراف را نگاه کردیم و برندهای مختلف فروش لباس و غذا را از دور دیدیم و دنیای جدید خود را محک زدیم. دنیایی که قرار بود حداقل به مدت چهار سال تمام روزها و شب های ما باشد.

روز بعد، اولین روز حضور ما در دانشگاه بود. صبح اول وقت با حوصله از خواب بیدار شدیم و پس از آماده شدن به مکان صبحانه هتل رفتیم تا روزمان را با شکم سیر آغاز کنیم. از مسائل ساده ای که در ایران متأسفانه از آن بهره نمی بریم، ویژگی های Google Map است. از هتل مقصد را دانشگاه انتخاب کردیم و مسیری مشخص شد که نزدیک به 1 ساعت راه داشت. لازم است روی نقشه به شما نشان دهم که دانشگاه غزاله در کجای استانبول قرار دارد:

همان طور که در شکل بالا مشاهده می کنید، دانشگاه کُچ در یکی از شمالی ترین بخش های منطقه اروپایی و در Rumelifeneri قرار دارد. دسترسی به این منطقه از طریق مترو تا آخرین ایستگاه و از آن جا اتوبوس های بزرگ و کوچک تا خود دانشگاه بود. ولی ما برای اینکه دیر به معارفه نرسیم، از مترو تاکسی گرفتیم که 40 لیر برای ما هزینه برداشت ولی خب، به موقع رسیدیم تا روز اول را با استرس کمتری آغاز کنیم.

دانشگاه کُچ
دانشگاه کُچ

حال که به اینجا رسیدیم اول کمی در مورد خود دانشگاه بگویم. دانشگاهی که غزاله دوران دکتری خود را در حال حاضر در آن می گذارند، دانشگاه کُچ (Koç Üniversitesi) نام دارد. این دانشگاه یک دانشگاه بسیار جوان محسوب می شود و از سال 1993 کار خود را آغاز کرده است (همسن من). این دانشگاه متعلق به هلدینگ کُچ یکی از بزرگ ترین هلدینگ های ترکیه است. هلدینگی که مؤسس آن یکی از بزرگان صنعت و از خیرین ترکیه وهبی کچ (Vehbi Koç) است و شرکت های بسیار متنوعی در زمینه تولید و خدمات را به وجود آورده است. (در پست دیگری درباره هلدینگ کچ به صورت کامل تری خواهم نوشت.)

دانشگاه کچ با وجود تعداد کم دانشجویی که سالانه می گیرد (نزدیک به 6000 دانشجو) طیف بسیار متنوعی از رشته های مهندسی، پزشکی و انسانی را پوشش می دهد. این دانشگاه هم اکنون یکی از 3 دانشگاه برتر ترکیه محسوب می شود و همانند دانشگاه شریف در ایران، دانش آموزان برتر، این دانشگاه را به عنوان دانشگاه مقصد خود انتخاب می کنند. (در ترکیه نیز فرآیند کنکور مانند ایران است که در پست دیگری درباره آن خواهم گفت.) طبق برخی رده بندی ها، دانشگاه کچ دانشگاه 1 ترکیه محسوب می شود ولی به دلیل جوانی و کامل نشدن بسیاری از برنامه هایی که مدیران این دانشگاه در نظر دارند، در برخی رتبه دوم و در برخی رتبه سوم را در اختیار دارد. با این حال تلاش مدیران اجرایی این دانشگاه مبنی بر بالا بردن رنک این دانشگاه در سطح بین المللی است و این امر سبب شده است که تلاش بسیاری برای جذب هیئت های علمی های خود از دانشگاهی برتر جهان بکند. همچنین بسیاری از پروژه ها و بورس هایی که TÜBİTAK یا Scientific and Technological Research Council of Turkey (بنیاد نخبگان ترکیه) برای دانشجویان در نظر می گیرد، نصیب این دانشگاه می شود. همه این موارد توضیحاتی بود که کم و بیش در روز اول معارفه دانشگاه برای دانشجویان انجام شد و ما به آن گوش فرا دادیم.


این بخش از شروع کار ما، بخشی بود که از قبل مشخص بود قرار بود چگونه پیش برود. بخشی که مشخص نبود محل زندگی و سایر مسائل شخصی برای زندگی در ترکیه بود که در پست های بعد به آن ها خواهم پرداخت.


به امید روزی دیگر،

یاهو

ترکیهمهاجرتاستانبولچالش
سلام، سپهر هستم. شریف مدیریت خوندم و بعد از فارغ التحصیلی به همراه همسر گلم اومدیم استانبول. ایشون دکتری میخونه و من هم کار می کنم. در این بین، می خوام از تجربه های زندگی ام بنویسم. کاملاً خودمانی : )
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید