سپهر گلستانیان
سپهر گلستانیان
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خاطره‌ای از بیست سال بعد!

ساعت ۵:۰۰ صبح از خواب بیدار شدم، زنم هنوز خوابه. صورتم رو آب زدم و رفتم صبحونه ویژه خودم رو زدم بر بدن. ترکیب کره بادوم زمینی و موز و دارچین و عسل! چقدر انرژی گرفتم!! خب دیگه بریم شرکت.

این کارت زدن برای ورود به کمپ شرکت هم دردسریه‌ها، ولی خب برای مسائل امنیتی لازمه. حالا الان که برای شروع کار زوده، بریم یکم بدوییم. خوبیش اینه رختکنمون دوش هم داره، اخه ما خیلی به سلامت کارمندهامون اهمیت می‌دیم، هم جسمی هم روانی. تازه اونوریم که برید یکسری امکانات تفریحی هم داریم. مهمه که در حین کار کردن به آدم بتونه خوش هم بگذره. خب دیگه برم دوش بگیرم که به جلسه اول صبحم برسم.

[وارد اتاق جلسات می‌شیم] سلام، حال شما چطوره خوب هستین؟ قربان شما. بفرمایید، خواهش می‌کنم.

نه بابا الکی گفتم، اصلا از این تعارفا خوشم نمیاد. درستش اینه:

[وارد اتاق جلسات می‌شیم] به به سلام مشتی! ردیفی؟

آره این درسته، همه با هم تو شرکت اینجوری‌ایم. با اینکه عضو هیئت مدیره شرکتم، هنوزم تو کارای تحقیقاتی شرکت کلی کار می‌کنم. حالا به دلیل مسائل کاری نمیشه بگم چیه دقیق ولی خیلی چیز خفنیه.

چقدر گشنمه، بریم ناهار. انقدر دستمون برای ناهار تو شرکت بازه که اصن نمی‌دونم کجا برم من الان. هر گوشه رو نگاه کنی یه رستورانی، کافه‌ای چیزی هست! اونم همه مجانی!! تازه اجازه می‌دن اگه خواستی دو نفر رو هم بیاری با خودت. بریم یکم بخوابیم و بعدم بریم دوباره سر کار. [من روی صندلی راحتی در حال خمیازه کشیدن] بچه‌ها خدایی اذیت نکنین یه دقه بخوابم، دارم می‌میرم از خواب.

دیگه بسه خواب. بریم به معارفه نیروهای کارآموز و استخدامی جدیدمون برسیم. هر سال براشون جشن می‌گیریم. هر سال یک چنین روزی وقتی اولین روز کاریشون رو تموم می‌کنن براشون یک همچین جشنی می‌گیریم که هم با هم آشنا شن، هم خاطره خوبی براشون باشه. انرژی اونا رو که می‌بینم خودم دوباره کلی انرژی می‌گیرم.

این ترافیک همتم که هیچ وقت تمومی نداره. چی؟ چرا همت؟! نکنه فکر کردی من رفتم خارج؟ نه بابا! این همینجا ایرانم! آخیش، بالاخره رسیدیم خونه. به به! تو باغ رِ نگاه! این باغبونمون خیلی کارش درسته. هر چی پول می‌گیره حلالش! اصلا حالم رو جا آورد این باغ، از این ماه دو برابر می‌کنم دستمزدش رو.

اون گوشه خونمون یه حالت سینما طور درست کردم. خونوادگی یه قرارداد نانوشته داریم که جمعه شب‌ها همه با هم می‌شینیم فیلم می‌بینیم. راستش رو بخواید، این اون زمانیه که من کل هفته رو به عشق رسیدن بهش می‌گذرونم. بعد فیلم هم می‌شینیم دور هم در مورد فیلم بحث می‌کنیم.

دیگه دیروقته. کم کم همه آماده می‌شیم برای خواب. دیگه شب بخیر و کارای شب بخیری و اینا. فردا صبح قراره ون رو آتیش کنیم و یک هفته بریم تو دل جنگل!


فانتزیآیندهخاطرهیادداشت شخصی
من یک دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعتم. به تازگی نوشتن رو شروع کردم؛ ببخشید اگه غلط نوشتاری دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید