ویرگول
ورودثبت نام
سپهر سمیعی
سپهر سمیعیعلوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی...

سعدی قصیده ای دارد که در تفسیر هر بیتش می شود یک مقاله مطول نوشت. از آن دسته سروده های سعدی است که هر چه خواننده ای بیشتر سرد و گرم روزگار چشیده باشد، به همان میزان بیشتر قادر به لمس نکات و معانی مورد اشاره در آن خواهد بود.

ایضا، از آن دسته سروده هایی است که هر چه زمان از آن می گذرد گویی تازه تر و بروزتر می گردد. انگار شیخ امروز در میان ما زندگی کرده و این قصیده را سروده. اصول حکمت مانند قوانین ریاضی است که در هر زمانی صادق و استوار بوده و هست و خواهد بود. برعکس باورها و شعارهایی که پیروان ایسم های سطحی هر از چندی ورد زبانشان می گردد و پس از چند صباحی از مد افتاده و به دست فراموشی سپرده می شود. چون حکمت حاصل تجربیات زندگی است و شعارهای آن ایسم ها حاصل خیالپردازی های فلاسفه.




ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست

مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست

خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟

حَیَوان را خبر از عالم انسانی نیست

داروی تربیت از پیر طریقت بستان

کادمی را بتر از علت نادانی نیست

روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد

نتوان دید در آیینه که نورانی نیست

شب مردان خدا روز جهان افروزست

روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست

پنجهٔ دیو به بازوی ریاضت بشکن

کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

حذر از پیروی نفس که در راه خدای

مردم افکن‌تر ازین غول بیابانی نیست

عالِم و عابد و صوفی همه طفلان رهند

مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست

با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی

کالتماس تو به جز راحت نفسانی نیست

خانه پُر گندم و یک جو نفرستاده به گور

برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست

ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند

بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست

آخری نیست تمنای سر و سامان را

سر و سامان به از بیسر و سامانی نیست

آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد

عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست

وانکه را خیمه به صحرای فراغت زده‌اند

گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست

یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد

مشنو ار در سخنم فایده دو جهانی نیست («دو جهانی» بر وزن «رُجحانی» خوانده شود)

حاصل عمر تلف کرده و ایام به لغو

گذرانیده، به جز حیف و پشیمانی نیست

سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی

به عمل کار برآید به سخندانی نیست

تا به خرمن برسد کشت امیدی که تراست

چارهٔ کار به جز دیدهٔ بارانی نیست

گر گدایی کنی از درگه او کن باری

که گدایان درش را سر سلطانی نیست

یارب از نیست به هست آمدهٔ صنع توایم

وانچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست

گر برانی و گرم بندهٔ مخلص خوانی

روی نومیدیم از حضرت سلطانی نیست

ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟

تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست

دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود

هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست



در همین یک قصیده چکیده یک عمر زندگی پر عزت شیخ سعدی گنجانیده شده. از ویژگی های سخن سعدی یکی هم این است که معمولا نیازی به تفسیر ندارد و خود به گویا ترین شکل ممکن مطلب را می رساند. اگر قرار باشد نکاتی که سعدی در هر بیت از این قصیده بیان کرده تفسیر کنیم، هر کدام بحثی طولانی و کسل کننده خواهد شد و قطعا آن گیرایی و زیبایی اصل سخن سعدی را نخواهد داشت.

لیکن اینجا روی چند بیت اندکی مکث می کنیم.

روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد
نتوان دید در آیینه که نورانی نیست

قطعا همه ما انسانهای بسیاری را دیده ایم که از مواهب و نعماتی در زندگی برخوردارند که ای بسا ما و بسیاری دیگر پیش خود تصور می کنیم اگر کسی چنین امکاناتی در اختیار داشته باشد خوشبخت ترین انسان روی زمین خواهد بود. اما وقتی از نزدیک به زندگی این انسانها نگاه می کنیم متوجه می شویم نه تنها از زندگی لذت نمی برند، بلکه به شدت عذاب هم می کشند.

اشاره سعدی به همین نکته است که اگر والاترین زیبایی های عالم هم مقابل چشمان کسی باشد، تا خود آن شخص قادر به درک زیبایی نباشد هرگز از آن بهره ای نخواهد برد.

از سوی دیگر، کسی که بصیرت و چشم قادر به تشخیص زیبایی را داشته باشد جز زیبایی چیزی نخواهد دید.

شب مردان خدا روز جهان افروزست
روشنان را به حقیقت، شبِ ظلمانی نیست

اما کلید رسیدن به چنین بصیرتی چیست؟ چه تفاوتی هست میان آن کسی که بهترین امکانات و مواهب در اختیارش هست و همچنان جز نکبت و بدبختی چیزی در زندگی حس نمی کند، با آن کسی که هیچ ندارد و همچنان هم دلش گرم است و هم دَمَش.

با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو به جز راحت نفسانی نیست

رفاه طلبی و آسایش خواهی ماهیتی مشابه سراب دارد. هر چه بیشتر به دنبالش می دوی بیشتر از تو دور می شود.

جهل و نادانی همان شیطان است که در گوش انسان می خواند «برای رسیدن به آسایش باید به دنبال کسب کردن اسباب و امکانات آسایش باشی، این که از بدیهیات عقل و منطق است»!

سعدی این زمزمه شیطانی را با این بیت طعنه آمیز پاسخ می دهد:

ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست

پس اگر برای رسیدن به آسایش نباید به دنبال اسباب و امکانات آسایش باشیم، به دنبال چه چیز دیگری باشیم؟

آخری نیست تمنای سر و سامان را
سر و سامان به از بیسر و سامانی نیست

یعنی از یکسو یادآوری می کند که حرص و طمع هرگز به انتها نخواهد رسید.

سعدی هفتصد سال پیش این مطلب را بیان کرده، در حالیکه امروز بیش از هر زمان دیگری صحت آن را در عمل می بینیم. 10% از جمعیت جهان، بیش از 70% از کل ثروتهای جهان را در اختیار دارند، در حالیکه 50% از جمعیت جهان تنها 2% از کل ثروتهای جهان نصیبشان شده. اما دندان طمع آن 10% قطعا همچنان تیزتر 90% دیگر است!

https://www.forbes.com/sites/pedrodacosta/2019/02/12/wealth-inequality-is-way-worse-than-you-think-and-tax-havens-play-a-big-role/?sh=1a9a482feac8

همان معنایی که مولانا هم گفته بود:

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

اما از سوی دیگر سعدی ادعا می کند هیچ سر و سامانی بهتر از بی سر و سامانی نیست. چطور چنین چیزی ممکن است؟! آیا این جمله متناقض نیست؟

در نظر انسان جاهل و بی خرد البته که متناقض است. اما مرد خردمند قطعا می داند تا عرصه کارزار فراهم نباشد پهلوانی معنا و مفهومی نخواهد داشت.

مانند برخی بازی های کامپیوتری که رمز و کد تقلب دارند و از همان ابتدای بازی می توانی با زدن یک دکمه تمام موانع را حذف کنی و بی دردسر به مرحله بعد بروی. چند بار که این کار را کردی متوجه کسل کننده بودن و بی معنایی بازی خواهی شد.

در مواجهه با نابسامانی و ناگواری های زندگی دو راه وجود دارد. یکی اینکه بنشینیم و خاک بر سر خودمان بریزیم و عاجزانه ناله و شیون سر دهیم و احیانا چند خسارت و خِسران دیگر هم بر مشکلات بیافزاییم. و دیگری اینکه به توصیه سعدی عمل کنیم:

یارب از نیست به هست آمدهٔ صنع توایم
وانچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست
گر برانی و گرم بندهٔ مخلص خوانی
روی نومیدیم از حضرت سلطانی نیست
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست

اگر این معنا را دریابیم و ارزش لحظات عمر را دریابیم، هرگز عاجز و درمانده نخواهیم ماند و زیر هیچ فشاری کمر عزّتمان خم نخواهد شد. اما اگر از همین یک نکته غافل بمانیم، ناگهان روزی به خود می آییم و می بینیم عمر رفت و چیزی جز نکبت و ذلت نصیبمان نشد.

دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود
هیچت از عمرِ تلف کرده پشیمانی نیست

عمر ارزشمندتر است یا پول و ثروت؟ کدام انسان عاقلی می پذیرد عمرش را با پول و ثروت معاوضه کند؟ اگر بگویند می توانی ثروتمندترین انسان جهان باشی، اما در عوض چند روز دیگر خواهی مرد، چه کسی حاضر به معامله خواهد شد؟

پس چطور به همین راحتی لحظات عمر را که می توانیم به شادی و خوشی بگذرانیم در غم بی پولی و کمبود امکانات رفاهی می گذرانیم؟

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%AD%DA%A9%DB%8C%D9%85-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D8%AC-%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-sxvvhvaa41so


سعدیشعر فارسیحکمتزیبایی شناسیرفاه
۲۰
۶
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید