نظامی گنجوی یکی از عجایب ادبیات فارسی است. سروده های گنجوی از یکسو در نهایت زیبایی و اثر گذاری هستند، بطوریکه کمتر فارسی زبانی وجود دارد که مستقیم یا غیر مستقیم تحت تاثیر پرتو زیبایی های منظومه هایی چون «خسرو و شیرین» یا «لیلی و مجنون» نباشد. اما از سوی دیگر سخن نظامی یکی از راز آلوده ترین آثار و مخلوقات موجود در ادبیات فارسی است.
راز آلودگی کلام نظامی به دلیل بکارگیری زبان فنی و مغلق گویی از جنس «کلیله و دمنه» نصرالله منشی یا «مرزبان نامه» وراوینی نیست. بلکه تمثیلات بکار رفته در سخن نظامی غالبا خصلتی چند لایه داشته، چنانکه در هر لایه ای نفوذ می کنیم معنای عمیقتری بر ما روشن می گردد.
«مخزن الاسرار» نام اولین اثر از پنج گنج نظامی است. این منظومه آغاز شکوهمندی دارد که از همان ابتدا مشخص می سازد نظامی به دنبال انجام کاری بزرگ و سترگ بوده.
بسمالله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
فاتحه فکرت و ختم سُخُن
نام خدایست بر او ختم کن
پیش وجود همه آیندگان
بیش بقای همه پایندگان
سابقه سالار جهان قدم
مرسله پیوند گلوی قلم
با ذکر بسم الله، درگنج را می گشاید، و بلافاصله از «سخن» و «قلم» می گوید.
بعدا در گفتار «برتری سخن منظوم از منثور»، مشخص می شود که به عقیده نظامی، شعرا می توانند رتبه ای نزدیک یا حتی هم مرتبه با انبیاء پیدا کنند. نظامی می گوید که شعر رسالتی کاملا جدی به عهده دارد.
قافیه سنجان که سخن برکشند
گنج دو عالم به سخن درکشند
خاصه کلیدی که درِ گنج راست
زیرِ زبان، مردِ سخن سنج راست
نکته بسیار مهم اینجاست که از نظر نظامی این رسالت از طریق فلسفه بافی و زبان پیچیده و دقیق و عمیق علمی حاصل نخواهد شد. بلکه هنر شاعر آنجاست که چنان مفاهیم بلند و پیچیده ای را با زبانی گرم و زیبا و سرگرم کننده بیان نماید. و اساسا آن مفاهیم بلند معنوی با هیچ زبان دیگری قابل بیان نیستند. این همان مطلبی است که امروز با عنوان «فرم و محتوا» مطرح می شود. یعنی نظامی می گوید بدون فرم، محتوایی در کار نیست. چون کلید در گنج، زیر زبان مرد سخن سنج و قافیه سنج است.
پس مرتبه و جایگاه شاعران بسیار رفیع و بالا است.
آنکه ترازوی سخن سخته کرد
بَختوَرانرا به سخن بَخته کرد
بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانند به آن دیگران
باید توجه داشت، منظور از «سخن پروران» و شاعران در اینجا هر شاعری که قافیه سرهم می کند و دری وری می بافد نیست. بلکه منظور کسی است که به سخن ناب رسیده و شعری می سراید که خود آیتی از آن جلال و زیبایی مطلق هست. چنانکه خود نظامی تاکید می کند:
تا نکند شرع تو را نامدار
نامزد شعر مشو زینهار
شعر تو را سدره نشانی دهد
سلطنت مُلکِ معانی دهد
شعر تو از شرع بدانجا رسد
کز کمرت سایه به جوزا رسد
شعر برآرد به امیریت نام
کالشعراء امراء الکلام
و حتی صراحتا شعراء را با انبیاء، هم رسالت و هم مسیر می داند.
پرده رازی که سخن پروریست
سایهای از پرده پیغمبریست
پیش و پسی بست صفت کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
یعنی انبیا در گذشته آمدند و کلام خود را در ظرف زمانه خود بیان کردند. از آن به بعد نوبت شعراست تا همان کلام را مجددا از درون وجود خود برویانند تا در قالب زیبایی شناختی زمانه نو ریخته شده و همچنان جاری باشد.
پس کار شعرا تکرار گفته های انبیا هم نیست، بلکه شعرا به همان حقیقتی می نگرند که انبیا می دیدند، و این حقیقت واحد است که وحدت میان این دو را فراهم آورده.
این دو نظر محرم یکدوستند
این دو چو مغز آنهمه چون پوستند
و سخنی که ناظر به آن حقیقت واحد باشد، لاجرم عصاره زندگی که همان زیبایی است را در خود دارد.
هر رطبی کز سر این خوان بود
آن نه سخن پارهای از جان بود
اما وصف زیبایی باید خود زیبا باشد و اثری از آن زیبایی را در خود داشته باشد. فرم همیشه مقدم بر محتواست. انسان سخنور نه وزیر شعار است و نه گزارش نویس ادارات دولتی و غیر دولتی. بلکه باید کلام نافذ و موثر داشته باشد. همانطور که روایت شده انسان از تراشیده شدن گِل آفریده شد، تفکر پیچیده و عمیق هم باید با دندان دل جویده و نرم شود و به شکل سخن منظوم و زیبا درآید تا فرو بردن و بلعیدن آن سهل و آسان گردد.
جان تراشیده به منقار گِل
فکرت خائیده به دندان دل
و نظامی معتقد است جای سخنوران و شاعران در بهشت است.
آنکه درین پرده نوائیش هست
خوشتر ازین حجره سرائیش هست
اما بهشت کجاست؟ این بهشت یا «خوشتر سرائی» که نظامی می گوید، همان معنایی است که فردوسی در ابیات پایانی شاهنامه بیان کرده بود:
چو این نامور نامه آمد به بُن
ز من روی کشور شود پُر سُخُن
از آن پس نمیرم که من زندهام
که تخم سخن من پراگندهام
هر آنکس که دارد هش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
نظامی مخزن الاسرار را در حدود سن 35 سالگی سرود. اثر دوم وی منظومه «خسرو و شیرین» است که در حدود چهل سالگی بدان مشغول شد. نظامی خود در مقدمه خسرو و شیرین اشاره می کند که چهل سالگی اوج پختگی انسان است.
چو عمر از سی گذشت یا خود از بیست
نمیشاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل ساله فرو ریزد پر و بال
و جالب اینجاست که عدد چهل در اثر قبلی، یعنی مخزن الاسرار هم کرارا دیده می شود. بعنوان مثال، مخزن الاسرار حاوی بیست مقالت و بیست حکایت است که مجموعا می شود چهل. به نظر می رسد نظامی خود را آماده می کرده تا در چهل سالگی کار بزرگ زندگیش را انجام دهد.
در مقدمه خسرو و شیرین به ما می گوید که فردوسی داستان خسرو و شیرین را بطور گذرا اشاره کرده و عبور نموده بود. لذا نظامی به آن داستان بازگشته تا ناگفته ها را بازگو کند.
حکیمی کاین حکایت شرح کردست
حدیث عشق از ایشان طرح کردست
چو در شصت اوفتادش زندگانی
خدنگ افتادش از شست جوانی
به عشقی در که شست آمد پسندش
سخن گفتن نیامد سودمندش
نگفتم هر چه دانا گفت از آغاز
که فرخ نیست گفتن گفته را باز
گفتار اندر داستان خسرو و شیرین در شاهنامه فردوسی بیشتر ناظر بر وقایع تاریخی و پادشاهی است. اما نظامی وارد داستان عاشقانه خسرو و شیرین می شود. به همین دلیل نظامی آن را هوس نامه می نامد.
مرا چون مخزنالاسرار گنجی
چه باید در هوس پیمود رنجی
ولیکن در جهان امروز کس نیست
که او را درهوس نامه هوس نیست
هوس پختم به شیرین دستکاری
هوسناکان غم را غمگساری
چنان نقش هوس بستم بر او پاک
که عقل از خواندنش گردد هوسناک
مخزن الاسرار در عین بلاغت و زیبایی، پیچیده ترین و ثقیل الفهم ترین اثر نظامی هم هست. گویی نظامی در مخزن الاسرار خودش را مخاطب قرار داده و تلاش می کند با مکاشفه و مراقبه به درجه ای از خلوص برسد که زبان قصه گویش به منبع و منشاء این قصه ها در اعماق ناخودآگاه ذهنش متصل گردد. به بیان دیگر، در مخزن الاسرار ما پشت صحنه فیلم و نمایش هایی را می بینیم که در چهار اثر بعدی از خمسه نظامی روایت می شوند.
نکته پر اهمیت دیگر، دوگانه زن و مرد است که در تمام داستانها تکرار می شود. در مخزن الاسرار، نظامی از معراج پیغمبر می گوید. طبق روایت ها، پیغمبر در سفر معراج بر مرکبی، با نام «براق»، سوار شد که چهره ای شبیه به یک زن داشت. در همان مخزن الاسرار، نظامی از معراج خودش هم می گوید که چطور از مَنیّت خود جدا شده تا به دنیای درون برسد. همین مطلب را در خسرو و شیرین هم می بینیم. خسرو ابتدا فردی است که در منیت خود اسیر گشته. باید نیرویی بیرونی، یعنی شیرین، او را از این منیت بیرون کشیده و رها نماید. و در هفت پیکر هم گویا یک نیروی زنانه در اعماق وجود بهرام گور وجود دارد که موجب تغییر و تحول او می شود. داستان های نظامی بر خلاف داستان های کلاسیک، شخصیت های ایستا و تیپیک ندارد. بلکه شخصیت ها مانند شخصیت ها در فرم درام، پویا و در حال تغییرند. در داستان های نظام از زن، زنانگی می بینیم و از مرد، مردانگی. اما این زنانگی و مردانگی در ارتباط با هم هستند. زن مانند نیرویی بیرونی است که با یک ظرفیت درونی در مرد متصل گشته و موجب حرکت و گذار و پویایی می شود.
معراج نظامی دقیقا معکوس معراجی است که اغلب تصور کرده اند. یعنی به جای پرواز و صعود به آسمانها، نظامی سعی می کند از آسمانها و افلاک فرود آید تا به خود و درون خود و دل خود برسد، تا آنجا حقیقت را ملاقات نماید.
گفت فرود آی و ز خود دم مزن
ورنه فرود آرمت از خویشتن
منکه بر آن آب چو کشتی شدم
ساکن از آن باد بهشتی شدم
آب روان بود فرود آمدم
تشنه زبان بر لب رود آمدم
عروجی که نظامی از آن می گوید، پایین آمدن از خود است. این عروج همان معنایی است که بعدا سعدی هم گفت:
بلندی از آن یافت کاو پست شد
درِ نیستی کوفت تا هست شد
وقتی خودپرستی و ظاهر پرستی را کنار می نهد، عالم معنا بر وی آشکار گشته و صدای دل را می شوند که داستانسرایی می نماید. و این چشمه زیبایی مطلق که در پنج گنج نظامی می بینیم انشایی است که آن صدای دل بر نظامی دیکته می کرده، تا جایی که در پایان پنج گنج به ما می گوید که هاتف درونش پیر گشته و دیگر صدایش را نمی شنود. پس، اشعار نظامی از ناخودآگاه او روییده، و نه اینکه نظامی بطور خودآگاه نشسته باشد و سخن بافی کرده باشد، که همان کاری است که خودهنرمند بینان دیروز و امروز کرده و می کنند.
نظامی به ما می آموزد که زیبایی دیدنی است، و نه تصور کردنی. واقعی است و نه وهم و خیال. حتی زیبایی شعر هم دیدنی است، و اشعار نظامی دیدنی اند، و نه خواندنی. در مخزن الاسرار او تاکید می کند که پیغمبر در معراج، خداوند را با چشم سر دید و نه خیال.
چون سخن از خود به در آمد تمام
تا سخنش یافت قبول سلام
آیت نوری که زوالش نبود
دید به چشمی که خیالش نبود
دیدن او بی عَرَض و جوهرست
کز عَرَض و جوهر از آنسو تَرست
مطلق از آنجا که پسندیدنیست
دید خدا را و خدا دیدنیست
دیدنش از دیده نباید نهفت
کوری آنکس که بدیده نگفت
دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر این چشم سر
درک این مطلب به هیچ وجه دشوار نیست. وجود دیدنی است. آنچه می بینیم موجود است، و نه وهم و خیال. زیبایی در ادراک وجود است. آن مفاهیم انتزاعی که از خداوند رایج گشته با معنایی که منظور نظر نظامی است تفاوتی اساسی دارد. یک وجود بیشتر امکانپذیر نیست، و این وجود دیدنی است، با چشم سر هم دیدنی است. و اگر کسی تصوری غیر از این از خداوند دارد، تصور و تعریفش از او نادرست و اشتباه است.
هست ولیکن نه مقرر بجای
هر که چنین نیست نباشد خدای
کفر بود نفی ثباتش مکن
جهل بود وقف جهاتش مکن
پس کسی که وجود را می بیند، زیبایی را درک کرده و به وجد می آید.
خورد شرابی که حق آمیخته
جرعه آن در گِلِ ما ریخته
به همین دلیل، بر خلاف دین مدارانی که در گذشته و حتی امروز، تضاد و تقابلی میان لذت و شادی از یک سو و عبادت و زهد از سوی دیگر قایل بوده اند، نظامی این دو را کاملا در هم آمیخته و همراه یکدیگر می بیند.
اگر صد سال مانی ور یکی روز
بباید رفت ازین کاخ دل افروز
پس آن بهتر که خود را شاد داری
در آن شادی خدا را یاد داری
از آنجا که درک زیبایی فرح انگیز است، پس شادی و خوشی هم می تواند یادآور زیبایی باشد.
فردوسی هم بارها همین پند حکیمانه را تکرار کرده بود.
چنین گفت خرم دل رهنمای
که خوبی گزین زین سپنجی سرای
بنوش و بناز و بپوش و بخَور
ترا بهره اینست زین رهگذر
این از یک نظر همان معنایی است که بعدا مولانا هم در دیوان شمس آورد:
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و بادهجویم کردی
سجادهنشین با وقاری بودم
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
و جای دیگر، باز مولانا می گوید:
ما را ز هوای خویش دف زن کردی
صد دریا را ز خویش کف زن کردی
من پیر فنا بودم جوانم کردی
من مرده بودم ز زندگانم کردی
با وجود تفاوت هایی که میان نظرگاه و شیوه و موضع نظامی و مولانا دیده می شود، ولی باز می بینیم در این نکات هر دو به یک نقطه می رسند. نظامی شاعر بزم و هوس، و مولانا شاعری که فی البداهه بالای منبر وعظ شعر می سرود. نظامی که شعرا را هم پایه انبیا می داند، و مولانا که از شعر و شاعری و شعرا بیزار است. چطور اینها با اینهمه وجه تفارق، باز به یک نقطه می رسند؟
نکته دقیقا همینجاست که وقتی انسان جویای حقیقت باشد، تفاوتی نمی کند از کدام مبدا و از کدام مسیر حرکت می کند. چون مقصد یکیست. مقصد یکیست چون حقیقت یکیست.
شاهنامه فردوسی به کاخی بلند و پر شکوه می ماند که سند هویت ملی ایرانی است.
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
نظامی وارد این کاخ شده و درون کاخ را با داستانهای خود مزین می نماید. بطوریکه در خسرو و شیرین می گوید:
نهادم تکیه گاه افسانهای را
بهشتی کردم آتش خانهای را
چو شد نقاش این بتخانه دستم
جز آرایش بر او نقشی نبستم
نکته بسیار پر اهمیت اینجاست که نظامی بستر داستان را برای بیان آن مفاهیم و مطالب عمیقی مورد استفاده قرار داده که از ابتدا مورد نظرش بوده اند.
اگر چه در سخن کاب حیاتست
بود جایز هر آنچه از ممکنات است
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن
یعنی هرچند در بیان سخن می توان از هر قالبی استفاده نمود و حتی در بیان داستان هیچ انسان عاقلی توقع ندارد همه چیز واقعی و بر پایه قوانین علمی و حقایق تاریخی و غیره باشد، اما نظامی قالب مستند را برای بیان داستانش انتخاب می کند. این نکته بسیار پر اهمیت است که حتی داستان های مستند مدیومی هستند برای بیان نظرگاه راوی. اما در مورد نظامی، این نظرگاه حاصل انباشت یک میراث عظیم فرهنگی و تمدنی است، که تنها یک قلم آن شاهنامه فردوسی است.
اگر شاهنامه فردوسی را رزم نامه بنامیم، پنج گنج نظامی بزم نامه یا به قول خودش «هوس نامه» است. فردوسی هویت جمعی و ملی ما را شکل داده. و نظامی هویت فردی و درونی ما را. فردوسی با زبان حماسه پرده های حکمت را گشوده و نظامی با زبان قصه های عاشقانه. فردوسی برای ما نقل می کند که خسرو پرویز و بیستون و غیره از کجا آمدند و چه جایگاهی در تاریخ ما داشتند. نظامی کیفیات و جزئیات اینها را روشن می کند و ما را قادر می سازد ظرایف و زیبایی های آنها را از نزدیک مشاهده و لمس کنیم. وقتی خسرو و شیرین را می خوانیم، بازدید از بیستون و یادگارهای آن زمان هم معنا و مفهوم دیگری پیدا می کند و دیگر بازدید از چند تخته سنگ و سنگ نوشته نیست.
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهائی کز ایشان یادگار است
اساس بیستون و شکل شبدیز
همیدون در مداین کاخ پرویز
هوسکاری آن فرهاد مسکین
نشان جوی شیر و قصر شیرین
همان شهر و دو آب خوشگوارش
بنای خسرو و جای شکارش
حدیث باربد با ساز دهرود
همان آرام گاه شه به شهرود
این داستانگویی را حتی در تخلص و نام نظامی هم می بینیم. ارزش عددی «نظامی» معادل عدد 1001 است که یادآور داستانهای هزار و یک شب و شهرزاد قصه گوست. به یاد داریم که شهرزاد شبها قصه گویی میکرد و روزها استراحت می نمود. به همین ترتیب، نظامی خطاب به خود می گوید:
بر صفت شمع سرافکنده باش
روز فرو مرده و شب زنده باش
نظامی گنجوی دومین ستاره از پنج اختر فروزنده آسمان ادب و فرهنگ ایرانی است. خود نظامی هرگاه از عنوان و تخلص «نظامی» استفاده می کند، منظورش آن شاعر و شخصیت بلند مرتبه ای است که آرزو داشته و تلاش می نموده به آن درجه و جایگاه برسد. که الحق والانصاف هم رسیده.
ای سخنت مهر زبانهای ما
بوی تو جانداروی جانهای ما
دُور سخا را به تمامی رسان
ختم سخن را به نظامی رسان