ویرگول
ورودثبت نام
سپهر سمیعی
سپهر سمیعیعلوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۷ دقیقه·۱ ماه پیش

تفاوت طب سنتی و طب مدرن

تفاوت طب سنتی و طب مدرن همان تفاوت حکمت و فسلفه است.

بنیان طب سنتی بر حکمت نهاده شده و بنیان پزشکی مدرن بر پایه فلسفه. به همین دلیل کسی که مدرک دکتری می گیرد با عنوان PHD یا Philosophy Doctor شناخته می شود. چون پایه همه علوم مدرن فلسفه است.

در رویه فلسفی همیشه با یک سلسله استدلال های عِلّی و معلولی سر و کار داریم. در شیوه علمی دو نوع ارتباط میان مشاهدات تشخیص داده می شود:

1- همراهی یا Correlation

2- علت و معلول یا Causation

مثلا وقتی مشاهده می شود افراد در سن بالای 50 سال بیشتر سکته قلبی می کنند، ارتباط همراهی میان افزایش سن به بالای 50 سال و سکته قلبی برقرار می شود.

اما وقتی مشاهده می شود اثرات سم سیانور موجب زنجیره ای از واکنش های شیمیایی در بدن می شود که دستگاه عصبی را مختل کرده و موجب مرگ می شود، میان سیانور و مرگ ارتباط علت و معلول برقرار می شود.

در حالت اول تنها دو پدیده در یک جامعه آماری همراه با هم مشاهده شده اند و هیچ ارتباط مستقیمی میان آنها پیدا نشده است. اما در حالت دوم کاملا مشخص است که پدیده اول موجب بروز و ظهور پدیده دوم می شود.

علم با کنار هم قرار دادن این مشاهدات و یافته ها به نتیجه گیری هایی می رسد که در میدان کاربردی مورد استفاده قرار می گیرد.

مثلا وقتی فهمید سیانور موجب مرگ می شود و هسته میوه سیب حاوی سیانور است، توصیه می کند از خوردن هسته سیب پرهیز شود چون امکان مسمومیت وجود دارد.

یا وقتی میان افزایش میزان کلسترول در خون و افزایش احتمال سکته قلبی یک رابطه همراهی مشاهده کرد، و از طرفی می بیند برخی غذاها مانند زرده تخم مرغ حاوی حجم بالایی کلسترول هستند، توصیه می کند از خوردن زرده تخم مرغ پرهیز کنیم چون موجب افزایش احتمال سکته قلبی می شود.

اما همین علم بعد از مدتی مشاهده می کند جوامع آماری که به توصیه های علمی عمل کرده و زرده تخم مرغ مصرف نمی کنند بسیار بیشتر از جوامع آماری که به این توصیه ها عمل نکرده و زرده تخم مرغ زیادی مصرف می کنند دچار سکته قلبی می شوند!

بعد با تحقیقات بیشتر (و البته پس از اینکه عده زیادی سکته کردند و مردند) مشخص می شود اولا در زرده تخم مرغ ویتامین K2 هست که برای سلامت قلب بسیار ضروری است. و ثانیا سکته قلبی اصلا ربطی به بالا رفتن کلسترول نداشته و آن رابطه همراهی مشاهده شده کاملا گمراه کننده بوده.

به این ترتیب علم دایما با دستیابی به مشاهدات جدید نتیجه گیری های کاربردی جدیدی ارائه می دهد که در آزمون زمان برخی معتبر باقی مانده و برخی پس از مدتی نامعتبر می شوند. در متد علمی هیچ گزاره ای مطلقا درست نیست و هر چیزی می تواند در پرتو یافته های جدید اعتبار خود را از دست بدهد.

لیکن حکمت یک دستگاه فکری ایجاد می کند که به کلی با رویکرد فلسفی متفاوت است.

فلسفه از مشاهدات جزئی به قوانین کلی می رسد، و سپس از قوانین کلی به نتایج کاربردی می رسد.

حکمت دقیقا مسیر برعکس را طی می کند. از نتایج کاربردی شروع می کند و بر اساس آنها یک نظام کلی تعریف می کند که مشاهدات جزئی را توضیح می دهد.

در فلسفه اگر یکی از قوانین کلی بر اثر مشاهدات جدید زیر سوال رفته و نامعتبر شود تمام نتایج کاربردی که پس از آن تعریف شده بود هم نامعتبر می شود. مثلا وقتی مشاهده شد جوامع آماری که مصرف کلسترول پایین تری دارند نسبت به جوامعی که مصرف کلسترول بالاتری دارند بیشتر دچار سکته قلبی می شوند، این نتیجه گیری کاربردی که غذاهای حاوی کلسترول بالا از قبیل تخم مرغ و مغز گوسفند و غیره مضر هستند هم بی اعتبار می شود.

اما در حکمت چون کار از نتایج کاربردی شروع می شود، نیازی به اثبات اعتبار آن مدل کلی نیست. لذا وقتی گفته می شود «غذاهای با طبع سرد موجب یبوست می شوند»، اگر مثلا مشخص شود عرق نعناع یا فلان خوراکی که با طبع سرد تعریف شده موجب شکم روش می شود، هیچ خللی در اعتبار مدل کلی یا نتایج کاربردی که ظاهرا در نتیجه آن تعریف شده اند ایجاد نمی شود.

در واقع حکمت به دنبال دستیابی به قوانین کلی آنگونه که علم فلسفی به دنبال آن است نیست. قوانین به ظاهر کلی در رویکرد حکمت تنها رسانه ای هستند برای انتقال تجربیات کاربردی، به گونه ای که در ذهن مخاطب باقی بماند.

مثلا اگر گفته شود عسل گرم است و از جنس آتش، به این معنا نیست که واقعا جنس عسل از آتش است. بلکه صرفا نوعی علامت گذاری است که اثرات متابولیک عسل را به زبان ساده و به طوری که در حافظه مخاطب باقی بماند خلاصه می کند.

کسانی که این تفاوت بنیادی را نمی فهمند، با معیارهای فلسفی به سراغ گزاره های حوزه حکمت می روند و نتیجه می گیرند اینها همه خرافات و کلاهبرداری است!

تفاوت اساسی دیگر میان حکمت و فلسفه این است که گزاره های فلسفی با قطعیت تعریف می شوند، و لذا همیشه یک برداشت واحد از آنها استفاده می شود. مثلا وقتی گفته می شود «تخم مرغ ضرر دارد چون کلسترول آن بالا است»، چه یک فرد بی سواد باشیم و چه یک پزشک فوق تخصص قلب و عروق، هر دو یک برداشت واحد از این گزاره خواهیم داشت.

لیکن گزاره های حکمت معمولا نسبی هستند و در تناسب با متغیرها و گزاره های دیگر تعریف می شوند. لذا همیشه برداشت افراد با توجه به میزان تجربه ای که دارند متفاوت می شود. مثلا در طب سنتی قواعد مزاج شناسی بسیار خلاصه و ساده به نظر می رسند. لیکن تشخیص یک طبیب حاذق و پر تجربه هرگز همسنگ و همسان تشخیص یک طبیب تازه کار یا یک فرد بی تجربه در حوزه طب سنتی نیست. یکی ممکن است مزاج یک نفر را بلغمی تشخیص دهد، دیگری سودایی، دیگری دموی، و دیگری صفراوی. همه از یک مجموعه قواعد طب سنتی استفاده می کنند، ولی با توجه به تجربه هر طبیب از مشاهدات یک دریافت متفاوت پیدا می کند.

بنابراین، فلسفه گزاره های دقیق ارائه می کند، اما به دلیل کثرت جزئیات دچار پیچیدگی بی پایان شده و نهایتا این پیچیدگی موجب گم شدن تصویر کلی و کلان و مجهول ماندن آن می شود و به همین دلیل علم را هرگز کرانه ای نبوده و نیست. لیکن حکمت از گزاره های بسیار ساده و عام و کلی گویی های همه فهم و فاقد پیچیدگی و فارغ از دقت علمی استفاده می کند، اما استفاده از این گزاره ها مستلزم تجربه زیاد و شهود قوی و انبوهی مهارت کاربردی است.

به عبارت دیگر، فلسفه علم خودآگاه است و حکمت علم ناخودآگاه.

تفاوت میان پزشک انترن و بی تجربه با پزشک حاذقی که چهل سال طبابت کرده دقیقا در همین تجربه است. هر دو یک درس را خوانده اند. اتفاقا پزشک انترن تازه فارغ التحصیل شده و دانش و مطالعاتش بروزترند. اما پزشک پیر با تجربه به مرتبه حکمت رسیده و جوان انترن بی تجربه مانند یک راننده گل دست که پشت فرمان نشسته و گاز و ترمز را اشتباه می گیرد است و اگر تیغ جراحی به دستش بدهیم علیرغم هفت سال درس خواندن در دانشکده پزشکی، ممکن است به جای ختنه طرف را اخته کند، یا به جای برداشتن زائده زیر ابرو، چشمش را کور نماید...

در خصوص اعتبار و اعتمادپذیری نسبت به این دو رویکرد متفاوت یعنی علم فلسفی و علم حکمی، هر دو رویکرد خطاپذیرند و نقاط قوت و ضعف خود را دارند.

همانطور که بارها گزاره های علمی در پزشکی مدرن توسط یافته های جدیدتر علمی نقض شده اند، در مورد گزاره های طب سنتی که ناشی از حکمت هستند هم امکان تشخیص غلط به دلیل نبود تجربه کافی در طبیب وجود دارد.

و البته نقطه ضعف دیگر طب سنتی وابستگی زیاد آن به منابع قدیمی است که اگر چه در طول زمان و نسل اندر نسل آزموده شده اند، لیکن به هر حال دنیای گذشتگان با دنیای امروز متفاوت بوده و حجم عظیم تغییرات در سبک زندگی امروزی و محیط زندگی کنونی نسبت به نسل های گذشته خود عامل نامعتبر شدن بسیاری از توصیه های طب سنتی شده است.

لیکن در عین حال طب مدرن هم دچار این نقطه ضعف بزرگ است که بسیاری از گزاره ها و توصیه های آن که بر پایه مشاهدات و یافته های جدید هستند هنوز از آزمون زمان عبور نکرده اند و ما با عمل نمودن به این دستورالعمل های مدرن و جدید در حقیقت موش های آزمایشگاهی نسل های بعدی می شویم.

لذا اینجا هم ما محکوم به انتخاب هستیم. نه طب سنتی و راهبرد مبتنی بر حکمت تاریخی کارگشای مطلق است و نه علم مدرن و مبتنی بر فلسفه. هر دو نقاط قوت و ضعف خود را دارند و ما ناچاریم به هر دو توجه کنیم و اگر در موضوعی همرای بودند، تقریبا تکلیف روشن است. و اگر اختلاف نظر میان دو رویکرد بود، وظیفه تشخیص و انتخاب میان این دو بر عهده تک تک افراد. و هر انتخابی کنیم مسئولیت آن انتخاب هم با خودمان خواهد بود.

طب سنتیطب مدرنفلسفهحکمت
۲۸
۲۹
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید