از یک نظر و بطور کلی می توان دوران مدرنیته را دوران گریز از مذهب دانست، و البته پست مدرنیته نوعی اعلام شکست بشریت است در مقابل آرمانهای مدرنیته. بشر مدرن تلاش می کرد در کلیه زمینه ها به "خودآگاهی" برسد. این تلاش ابتدائا شمایلی صادقانه و معصومانه داشت. باورهای رایج و سنتی به چالش کشیده می شدند تا رویه های عقلانی و با پشتوانه علمی جایگزین آنها شوند.
اما مشکل اینجا بود که هرچه بشریت در علوم بیشتر پیشرفت می کرد، دستیابی به یافته های علمی دشوارتر می شد. اتفاقا یکی از دستاوردهای دنیای مدرن همین پیشرفت سریع علوم و فنون بود، و همین کار را خراب می کرد! بشر با تناقضی عجیب روبرو شده بود. از یک سو تلاش می کرد با گسترش علم پاسخ تمام سوالات را بطور "خودآگاه" دریابد، اما از سوی دیگر هر چه حجم دانش و علم بیشتر می شد انتقال و دریافت آن در سطح عمومی غیر ممکن تر. چطور می شود از یک مهندس مکانیک توقع داشت از دستاوردهای علوم دیگری همچون میکروبیولوژی یا روانشناسی کودک مطلع باشد تا بتواند در زندگی بطور "خودآگاه" تصمیمات عقلانی اتخاذ کند؟
وقتی مسجل شد که چنین چیزی ممکن نیست، سر و کله پست مدرنیسم پیدا شد. انسان پست مدرن برای حل این مشکل ناگهان یاد همان راه حل قدیمی و سنتی افتاد، یعنی تقسیم کار اجتماعی. نیازی نیست همه کس از همه علوم سر در بیاورد، بلکه کافیست ببینیم متخصصان (بخوانید مجتهدین) چه می گویند. اما مشکل دیگر اینجا بود که در بسیاری موارد متخصصین نظرات متفاوت و ضد و نقیضی داشتند. قاعدتا باید هر کسی تمام این نظرات را با دلایل علمی هریک بررسی کند تا بتواند درجه اعتبار هرکدام را بسنجد. اما این هم از عهده هر کسی بر نمی آید. اولین پیش نیاز چنین کاری داشتن میزانی تخصص و معلومات در موضوع مورد بررسی است، که باز به مشکل اول منتهی می شود.
این مشکل هم از طریق راه حل آشنای دیگری مرتفع شد. به جای پرداختن به بررسی علمی نظرات متخصصین، در پست مدرنیته کافیست خود فرد متخصص را بشناسیم. اگر فرد مورد اعتمادی بود، ما لااقل در آن موضوع می شویم مقلد او، و به این ترتیب عده بخصوصی از متخصصین که در چشم عموم شناخته شده تر هستند می شوند مراجع تقلید پست مدرن. توجه داشته باشید که ملاک شناسایی اصلح حتی رتبه و اعتبار علمی نیست، بلکه کافیست در انظار عمومی شناخته شده باشد. و به این ترتیب حتی اصل تخصص هم دیگر زاید می شود. هر ننه قمری که بتواند از طریق رسانه ها و شبکه های اجتماعی به اندازه کافی جلب توجه کند می شود "تاثیر گذار" (influencer).
خاصیت دیگر این نظم اجتماعی پست مدرن این است که نیازی نیست همه افراد جامعه مستقیما یکی از این "تاثیر گذاران" را دنبال (follow) کنند. بلکه یک کسر کوچکی از جامعه که تحت تاثیر قرار گرفتند، همان خودش موجی اجتماعی براه می اندازد و دیگران هم همراه موج همسو و همگرا می شوند. و اینگونه است که ناگهان می بینیم چیزی "مد" می شود. این مدها می توانند هر چیزی باشند. از مدل لباس و آرایش و سرخاب و سفیدآب گرفته تا مطالبات اجتماعی مانند "MeToo#" یا "پول ما رو برداشتن بردن سوریه میدن عربها بخورن".
عقل گرایی و علم گرایی نه در مدرنیته واقعا محقق شده بود و نه در پست مدرنیسم. اما تفاوت این دو در این است که در مدرنیته این آگاهی بطور ضمنی وجود داشت که آن "خودآگاهی" آرمانی هنوز بدست نیامده و تلاشی هرچند مذبوحانه در جهت رسیدن به آن وجود داشت. اما در پست مدرنیته آن آگاهی از میان رفته و جایش را به توهم "خودآگاهی" و علم گرایی داده است.
اما چرا مذبوحانه؟ مگر علم گرایی فی نفسه چیز بدی است؟
خیر، چیز بدی نیست، بلکه از بزرگترین فضایل انسانی هم هست. اما این تصور که می شود مذهب و شریعت را دور انداخت و علم را به جایش قرار داد انتهایش می رسد به همین مذهب و شریعت جدیدی که نامش پست مدرنیته است و اجمالا در بالا وصفش رفت. چرا؟
چرایش باز می گردد به همان تناقضی که در وصف شیوه زندگی مدرن اشاره کردیم. حتی بزرگترین و نامی ترین دانشمندان هم در یک یا چند حوزه علمی محدود صاحب تخصص و عمق علمی می شوند. در سایر زمینه ها ناچارند رویه ای را که توان محک علمی زدن به آن را ندارند بپذیرند. اما این رویه ها از کجا می آید؟ از همان باورهای عمومی که با عنوان "سنت" می شناسیم.
سنتها هم دو نوعند. یک سری سنتهایی که قرنها یا هزاران سال در جامعه ای جاری بوده اند و در طول نسلها استفاده و کاربری اجتماعی محک خورده اند. یک سری سنتها هم جدیدند و اخیرا "مد" شده اند. یعنی مد هم نوعی سنت است، فقط آن سابقه تاریخی را ندارد. هر دو نوع سنت می تواند شامل سنتهای خوب یا مشکل دار باشد. پس می ماند اینکه ببینیم ترجیح ما به سمت سنتهای قدیمی است یا سنتهای جدید.
عده ای تصور می کنند هر چیزی جدیدش بهتر است. کهنه پرستی مذموم است و باید همیشه به دنبال چیزهای نو بود. درست مثل اسکناس نو که از اسکناس کهنه بهتر است.
اما سنتها چندان شباهتی به اسکناس ندارند. به دارو بیشتر شباهت دارند. مثالی میزنیم.
یکی از مسایل رایج میان مردان ریزش مو یا همان کچلی است که در اثر افزایش سن در بسیاری از آقایان بروز می کند. در سال 1992 دارویی جادویی کشف شد که می توانست این مشکل را حل کند. این دارو که فیناستراید نامیده می شود تا پایان دهه اول قرن بیست و یکم به یکی از پرطرفدارترین داروها تبدیل شد. عملکرد آن به اینصورت است که ترشح هورمون دی هیدرو تستوسترون را که از عوامل اصلی ریزش مو در مردان است کند می کند. در اثر مصرف این دارو، نه تنها ریزش مو متوقف می شود، بلکه موهایی که قبلا ریخته شده اند هم به تدریج دوباره در می آیند.
از مقالات علمی و مطالعات بالینی که منتشر شده اند اینطور به نظر می رسید که این دارو هیچ عوارض جانبی جدی نداشته. تنها در کمتر از 1% از بیماران به ناتوانی جنسی (اختلال و ناتوانی از دستیابی به حالت نعوظ) انجامیده، که آن هم با متوقف کردن مصرف دارو از میان می رود.
اما با شیوع مصرف این دارو به تدریج داده های علمی جدیدتری بدست آمد. اولا، تعداد افرادی که دچار عوارض جانبی جدی می شدند خیلی بیشتر از 1% بود. ثانیا، علاوه بر اختلال در نعوظ، در بسیاری افراد به رشد سینه ها به حالت زنانه هم می انجامید (در حال حاضر این دارو برای تغییر جنیست مرد به زن هم تجویز می شود). ثالثا، مشخص شد عوارض بیماری آنطور که تصور می شد برگشت ناپذیر نبوده و می تواند تا پایان عمر باقی بماند.
بنابراین وقتی شما همیشه سنتهای جدید را به سنتهای قدیمی ترجیح می دهید، مانند این است که داوطلبانه شروع به مصرف دارویی می کنید که اثرات آن در گذشته آزمایش و مشاهده نشده است. اینجاست که ارزش تجربه نسل های قبلی نمودار می شود.
بطور کلی انسانهای مدرن دچار توهم علم گرایی هستند، اما فی الواقع تنها اتفاقی که افتاده خروج از یک مذهب و ورود به مذهبی دیگر است. باز مثالی میزنیم. در اسلام خوردن گوشت گاو و گوسفند و مرغ حلال است، اما گوشت خوک و گوشت سگ حرامند. همان گاو و گوسفند و مرغ هم باید بر اساس رویه مشخص شرعی ذبح شوند، اگر نه حرام می شود. اکثر لامذهب هایی که از اسلام خارج شده اند با خیال راحت گوشت گاو و گوسفند و مرغ که بطور غیر شرعی ذبح شده باشد را مصرف می کنند. بیشتر این افراد با مصرف گوشت خوک هم مشکلی ندارند. اما معمولا به گوشت سگ که می رسند ناگهان ترمز کرده و از مصرف آن جدا پرهیز می کنند!
حال این سوال پیش می آید که این شیوه تصمیم گیری بر پایه چه اصولی شکل گرفته؟ مسلما بخش اعظم این افراد از جزئیات علمی لازم برای تشخیص اینکه چه گوشتی برای مصرف مناسب است بهره ای ندارند. پس لابد از قراین دیگری به این تشخیص رسیده اند. اما این قراین دیگر چیست؟ می تواند به اینصورت باشد که "اگر واقعا گوشت خوک یا گاو و گوسفند غیر حلال مشکلی داشت، اینهمه مردمان غربی در اروپا و آمریکا که گوشت خوک یا گاو و گوسفند غیر حلال می خورند باید زودتر از ما به مشکل می خوردند".
به نظر استدلال جالبی می رسد. اما چرا همین استدلال را در مورد گوشت سگ استفاده نمی کنند؟ همانطور که مصرف گوشت خوک در تمدن غربی رایج است، مصرف گوشت سگ هم در تمدن چینی رایج است، که البته تمدن کوچکی هم نیست و پر جمعیت ترین کشور جهان است.
اما مساله اینجاست که معمولا افرادی که از اسلام خارج می شوند فرهنگ غربی را می پذیرند. پس باید به "شریعت" جاری در جوامع غربی عمل کنند. پذیرش این شریعت در عرصه ناخودآگاه رخ می دهد. یعنی اصلا استدلالات عقلی و منطقی در این امر دخیل نیستند، بلکه فرد به سادگی در ناخودآگاه خود حس می کند این مسیر درست است. و این دقیقا تعریف مذهب است.