ویرگول
ورودثبت نام
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

در افغانستان چه می گذرد؟

این مطلب را بارها تاکید کرده ایم که جوامع به دو دسته کلی همگرا و واگرا تقسیم می شوند. توسعه متقارن اصلی ترین پیشنیاز همگرایی اجتماعی است و جوامعی که اصطلاحا «در حال توسعه» نامیده می شوند همیشه دچار درجاتی از واگرایی اجتماعی بوده و با تضادهای عمیق اجتماعی و سیاسی درگیر می شوند.

توسعه نامتقارن تنها عامل واگرایی اجتماعی نیست، لیکن اکثر شکاف های اجتماعی در شرایط توسعه نامتقارن فعال و تشدید می گردند. بعنوان مثال، شکاف قومیتی میان انگلیسی ها، اسکاتلندی ها، و ایرلندی ها در دورانی که منچستر به قلب صنعتی بریتانیا تبدیل شده و در عین حال سایر نواحی هنوز بافت سنتی داشتند به اوج خود رسیده بود. اما به تدریج که سایر نواحی پیوندهای ارگانیکی با اقتصاد نواحی مرکزی مانند منچستر پیدا کردند این تضادها بسیار کمرنگ شده و هویت واحدی بطور مشترک در تمام نواحی امپراطوری بریتانیا شکل گرفت که بر هویت قومی و محلی ارجحیت یافته بود. نتیجتا زمانی که جنگ های جهانی در اروپا آغاز شد، کل امپراطوری بریتانیا بصورت یک ملت واحد در برابر قوای متخاصم ایستاده بودند و اینطور نبود که فی المثل ایرلندی ها با آلمانی ها علیه حکومت مرکزی انگلیس متحد شوند!




افغانستان مانند بسیاری از جوامع جهان سوم دارای یک بافت اجتماعی واگراست که ناشی از توسعه نامتقارن در کنار وجود شکاف های تاریخی، قومیتی، زبانی، مذهبی و فرهنگی است. نبود و سستی پیوندهای ارگانیک اقتصادی فی مابین اقشار و نواحی مختلف افغانستان باعث شده تا هویتی مشترک و ملی هرگز به معنای واقعی شکل نگیرد. هر بخش از جمعیت افغانستان با توجه به مشابهت های فرهنگی و پیوندهای اقتصادی به یک سو گرایش پیدا کرده. عده ای با پشتون های پاکستان همسو شده اند، عده ای با فارسی زبانان ایران احساس نزدیکی می کنند، عده ای غربگرا و متمایل به آمریکا و اروپا شده اند، عده ای به سلفی های همسو با عربستان سعودی گرایش پیدا کرده اند، الخ.

آمریکاییها می خواستند در چنین جامعه ای که تا مغز استخوان دچار تفرق و واگرایی است یک نظام حکومت دموکراتیک برقرار کنند! طبیعتا از همان ابتدا مشخص بود چنین پروژه ای به شوخی بیشتر شباهت داشته و قطعا شکست خواهد خورد. گذشته از اینکه طی بیست سال اشغالگری آمریکا در افغانستان همیشه بخش قابل توجهی از مناطق افغانستان در کنترل نیروهای متخاصم و چریکی طالبان بود، دموکراسی آمریکایی در همان بخشی که علی الظاهر در کنترل دولت کابل بود هم نتیجه ای جز اثبات ناکارآمدی نداشت.

یکی از شاهکارهای دموکراسی آمریکایی در افغانستان زمانی بود که دو نامزد ریاست جمهوری همزمان اعلام پیروزی کردند! پدیده ای که البته اندکی بعد در خود آمریکا هم کمابیش تکرار شد! هر چند در آمریکا نهایتا یکی از نامزدها وادار به پذیرش شکست گردید، اما در افغانستان دولت میان هر دو مدعی پیروزی در انتخابات تقسیم شد تا نه سیخ بسوزد و نه کباب. تا جایی که گفته می شد روزهای زوج دولت در اختیار اشرف غنی است، روزهای فرد دکتر عبدالله، و شبها هم طالبان حکومت می کند!

طبیعتا وقتی یک چنین وضعیت دوگانگی و تفرقه و واگرایی هم در سطح اجتماعی و هم در سطح سیاسی وجود داشته باشد، حاصل کار چیزی جز ناکارآمدی و فساد و فلج شدن در کلیه زمینه های اجرایی نیست.




این وضعیت درحالی بود که آمریکاییها همچنان در افغانستان تلفات و هزینه می دادند. بعلاوه، حضور گسترده آمریکا در افغانستان در اصل با هدف آمادگی جهت لشکر کشی به ایران صورت گرفته بود. اما پس از بیست سال این مطلب کاملا قطعی شده که لشکر کشی به ایران آرزویی محال بوده و آمریکا قدرت و توان چنین ماجراجویی را ندارد. از سوی دیگر، حضور پایگاه های آمریکایی در افغانستان بیش از اینکه برای ایران تهدید آمیز باشد، برای خود آمریکا تهدید آمیز بود. چون حجم وسیعی از نیروها و نفرات و تجهیزات آمریکایی در تیررس مستقیم ایران قرار داشت و در صورت بالا گرفتن تنش می توانست میزان آسیب پذیری آمریکا را افزایش دهد.

بنابراین چاره ای جز پذیرش شکست و عقب نشینی از افغانستان باقی نمانده بود. تردیدی نبود که آمریکا باید از افغانستان عقب نشینی کند، اما سوال اصلی اینجا بود که بعد از این عقب نشینی استراتژی آمریکا در خصوص افغانستان به چه شکل باید باشد؟ آیا باید اجازه دهد افغانستان مانند عراق و سوریه به جولانگاه نیروهای همسو با ایران تبدیل شود؟ تاثیر این عقب نشینی بر همسایه شرقی یعنی چین، و همسایه شمالی یعنی روسیه چه خواهد بود؟

دقیقا همینجاست که نیروهای طالبان که تا دیروز تهدیدی علیه منافع آمریکا در افغانستان محسوب می شدند می توانند به یک فرصت طلایی بدل شوند.

با خروج آمریکا از افغانستان، تسلط نیروهای طالبان بر این کشور می تواند کاملا در راستای منافع آمریکا قرار گیرد. زیرا اولا طالبان بطور تاریخی در تضاد با فارسی زبانان و شیعیان و ایران بوده. ثانیا، طالبان در افغانستان می تواند زمینی برای رشد و گسترش سلفی های چچنی و ضد روسی فراهم نماید. و ثالثا، اویغورهای چینی می توانند زیر بال و پر طالبان رشد کرده و تهدیدی جدی علیه امنیت ملی جمهوری خلق چین ایجاد کنند. بنابراین آمریکا می تواند به جای درگیری، لااقل بصورت غیر رسمی با طالبان وارد اتحاد شده و از آن حمایت نماید. سیاستی که مشابه آن را هم در قبال نیروهای داعش و سایر گروه های تروریستی در سوریه اتخاذ کرده بود و هم در همین افغانستان در زمان اشغال این کشور توسط شوروی شاهد آن بودیم.

آمریکا از سه جهت می تواند برنده نهایی در میدان افغانستان باشد:

اول، در صورتی که طالبان بر کل افغانستان مسلط شده و سیاست حمایت از دشمنان ایران، روسیه، و چین را در پیش گیرد. در اینصورت افغانستان برای ایران و چین و روسیه همان وضعیتی را پیدا خواهد کرد که پاکستان برای هند چنین وضعیتی دارد. تروریست ها از خاک این کشور بعنوان زمین امن برای سازماندهی و تدارک حملات خود استفاده خواهند نمود.

دوم، در صورتی که برای جلوگیری از حالت اول هر یک از دولتهای ایران، روسیه، و چین در افغانستان وارد شده و اقدام به مداخله مستقیم نظامی نماید. در اینصورت باتلاق افغانستان و هزینه های حضور نظامی در آن اینبار گریبان رقبای آمریکا را خواهد گرفت. درست مانند روزهای خوش گذشته که شوروی در افغانستان زمین گیر شده بود!

سوم، در صورت بروز جنگ داخلی در افغانستان، ناامنی در خاک افغانستان هم شرایطی مشابه وضعیت اول فوق الذکر ایجاد کرده و هم مانع از پیوند یافتن ایران و چین و روسیه از طریق خاک افغانستان شده و اجازه شتاب یافتن و محقق شدن پروژه های توسعه این سه کشور را نخواهد داد.

بنابراین، آمریکاییها انتظار دارند با خروجشان یا جنگ داخلی در افغانستان اوج بگیرد، یا ایران و چین و روسیه وارد میدان شوند، و یا طالبان بر کل افغانستان مسلط شده و نقشی مشابه نقش عربستان سعودی در منطقه بازی نماید.

هزینه های بروز جنگ داخلی در افغانستان یا ورود و مداخله مستقیم نظامی توسط ایران یا روسیه یا چین کاملا روشن و واضح است. اما حالت سوم به آن سادگی که در ظاهر به نظر می رسد نبوده و بزرگترین نقطه ضعف استراتژی آمریکا هم دقیقا در همین گزینه سوم است.




همانطور که جامعه افغانستان بسیار واگراست، نیروهای طالبان هم تضادهای درونی بسیاری دارند. درست مانند نیروهای القاعده و داعش که تضادهای درونی بسیاری داشته و بارها دچار انشعاب و درگیری های درونی شدند.

به یاد بیاوریم در اوایل جنگ سوریه، تمام نیروهای معارض و معاند بصورت یکپارچه علیه حکومت مرکزی سوریه می جنگیدند. آمریکا و اروپا امیدوار بودند حکومت سوریه مانند حکومت معمر قذافی در لیبی به سرعت سقوط نماید. اما با حمایت ایران از دولت سوریه، جنگ به درازا کشید و دولت سقوط نکرد. همین طولانی شدن جنگ و گذر زمان کافی بود تا تضادها و اختلافات درونی نیروهای داعش و دیگر معارضین و تروریست های ضد دولتی بیرون زده و درگیری و کشمکش درونی میان آنها بالا بگیرد. همین موضوع نهایتا موجب شد تا حکومت بشار اسد انسجام بیشتری پیدا کرده و نهایتا دست بالاتر را پیدا کند.

همین موضوع در خصوص طالبان هم صادق است. طالبان نیرویی یکدست نیست. در داخل نیروهای طالبان گرایشات متنوع و متعددی وجود دارد. عده ای از طالبان متمایل به همکاری با آمریکا هستند، عده ای متمایل به پاکستان، عده ای متمایل به سلفی ها و داعشی ها، عده ای متمایل به ایران، و همینطور گرایشات دیگر.

نکته مهم دیگر ماهیت نیروهای طالبان است که نیرویی چریکی و غیر متمرکز و فاقد سلسله مراتب فرماندهی منسجمی است که در نیروهای نظامی کلاسیک مرسوم است. به همین دلیل فرماندهان میدانی و گروه های مختلفی که تحت پرچم طالبان قرار گرفته اند آزادی عمل و اقتداری بیش از فرماندهان ارشد و عالی طالبان دارند. چیزی که نیروهای طالبان را به هم پیوند داده بیش از اینکه حاصل عوامل وحدت بخش درونی باشد، ماحصل فشارها و عوامل بیرونی است. طبیعتا با تغییر معادلات و کم و زیاد شدن وزن فشارها و عوامل بیرونی، گرایشات گروه های مختلفی که امروز متحدین طالبان شناخته می شوند می تواند تغییر نماید. در اثر این تغییرات، یا جهت حرکت و گرایشات و سیاست های فرماندهان عالی باید به سمتی تغییر نماید که بتواند تمام نیروهای وفادار به خود را کماکان همگرا نگه دارد، یا شکاف میان نیروها تشدید شده و موجب شکل گیری انشعابات و جدایی بخشی از نیروها خواهد شد. حالت دوم هم محتمل تر است و هم در گذشته کراراً اتفاق افتاده.

تحلیل پذیری نیروهای سیاسی زمانی افزایش می یابد که شرایط برای همگرایی این نیروها در جهت و سمت و سوی مشخصی فراهم شده باشد. لیکن در شرایط واگرایی اجتماعی و سیاسی، تحلیل عملکرد چنین نیروهایی بسیار دشوار و توام با خطا و ریسک بسیار زیاد خواهد بود. دقیقا در همین شرایط است که هنر سیاست پررنگ می گردد.

مذاکرات مستقیم جمهوری اسلامی ایران و همچنین جمهوری خلق چین و حتی دولت روسیه با نیروهای طالبان دقیقا به همین دلیل است که هر سه به درستی تشخیص داده اند امروز عرصه افغانستان عرصه دیپلماسی است، نه مداخله نظامی. هر گونه مداخله نظامی از سوی یک یا چند نیروی خارجی می تواند نیروهای طالبان را تحت فشار برای تداوم اتحاد درونی خود قرار داده و نهایتا این نیروی چریکی را به ابزاری کارآمد در خدمت پیشبرد منافع آمریکا در افغانستان و منطقه تبدیل نماید.

اما عدم مداخله مستقیم در افغانستان، راه را برای بروز اخلافات درونی طالبان باز کرده، و همچنین می تواند با هنرمندی، طالبان را به سمت و سویی هدایت نماید که با منافع همسایگان منطقه ای خود همگرا شود.

بعلاوه، دولت مرکزی افغانستان که عملا دست نشانده آمریکا بود نه تمایلی به همگرایی با ایران و چین و روسیه داشت و نه هرگز آنچنان محلی از اعراب در افغانستان داشت که دفاع از آن ارزش هزینه دادن را داشته باشد. از نظر قومی و زبانی هم دولت مرکزی چندان رجحانی نسبت به طالبان نداشت و هر دو عمدتا برخاسته از قوم پشتون بودند و هیچکدام نماینده وفاق ملی در افغانستان نبود.



با توجه به این موارد کاملا طبیعی است اگر می بینیم غربگرایان و رسانه های معاند و ضد ملی در ایران که هنوز که هنوز است حضور نظامی ایران در سوریه را نوعی ماجراجویی و هدر دادن منابع و ثروتهای ایران در منطقه می دانند، همزمان با «نه غزه، نه لبنان» گفتن همچنین آوای «آه، اندوه افغانستان کشت مرا» سر داده اند!

خط مشی رسانه های معاند و غربگرا به این ترتیب است که تا حد ممکن با جو سازی و تحریک افکار عمومی، ایران را به مداخله نظامی در افغانستان ترغیب کنند تا جبهه جنگ دیگری در شرق باز شده و فشار از جبهه غرب و نیروهای آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی در عراق و سوریه و حتی یمن برداشته شود.

ثانیا، این را هم می دانند که حالت اول خیلی بعید است ولذا سعی می کنند اقلاً با ترسیم جمهوری اسلامی بعنوان حامی طالبان، برای عدم مداخله نظامی ایران در افغانستان هزینه ایجاد کنند.

در همین راستا، تاکید و تکرار این مطلب که چرا لشکر فاطمیون که در جنگ سوریه وارد عمل شده بود در مقابل طالبان وارد عمل نمی شود دقیقا همین دو هدف را دنبال می کند. یعنی اولا تلاش برای درگیر کردن لشکر فاطمیون در افغانستان و خلاص کردن سایر میادین از توان رزمی آن، و ثانیا ایجاد این ذهنیت که لشکر فاطمیون مزدور جمهوری اسلامی بوده و هیچ تعلق خاطری به افغانستان ندارند.

به این ترتیب است که اگر بادی از مخرج معتاد غربگرایان صادر می شود، بر اهالی تفکر و تامل فرض است که این قسم اصوات مشکوک را از یک گوش شنوده و از گوش دیگر به در نمایند، که شاعر هم فرموده:

ای برادر گر مزاج از فَضله خالی آمدی
آدمی پس یا ملک بودی یا دیو بودی یا پری
ور قوایِ ماسِک و دافع نبودی در بدن
طفل را از پایهٔ اوّل نبودی برتری
فعلِ طبع از راهِ تسخیرست بی هیچ اختیار
در جماد و در نبات ، آنگاه ما را بر سری

جالبتر اینکه همانهایی که جمهوری اسلامی را متهم می کردند که در سوریه و لبنان «منافع ایدئولوژیک» را به منافع ملی ترجیح داده و اصرار داشتند کودک کشی صهیونیست ها در غزه به ما ربطی ندارد، امروز همانها برای دانش آموزان بی گناه افغانستان اشک تمساح می ریزند.

فراموش نکنیم این بمب گذاری ها در زمان اشغال افغانستان توسط نیروهای آمریکایی و در منطقه تحت حاکمیت دولت غربگرای افغانستان اتفاق می افتاد. بنابراین حتی برای قضاوت عملکرد طالبان از موضع اخلاقی هم خیلی زود است. هرچند که هیچ کشوری، منجمله جمهوری اسلامی ایران، سیاستهای حفاظت از امنیت ملی خود را بر پایه اصول اخلاقی تدوین و اجرا نمی کند.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AA%D8%B5%D9%88%D8%B1-%D9%86%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%DB%8C-unthinkable-%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84-2010-cyic1qggkpk8


افغانستانطالبانواگرایی اجتماعیشکست آمریکاجنگ داخلی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید