یکی از پارادوکس های موجود در دموکراسی همین آزادی اندیشه است. زیرا در حالیکه آزادی اندیشه یکی از ارکان اصلی دموکراسی است، هر چه دموکراسی پیشرفته تر باشد آزادی اندیشه محدودتر خواهد بود.
جوامع دموکراتیک، چه در یونان باستان و چه آنهایی که در ابتدای عصر مدرنیته پدید آمدند، محدودیتهای زیادی بر حق رای افراد اِعمال می کردند. به این ترتیب که تنها طبقه بخصوصی که معمولا اقلیت جامعه بودند حق رای داشتند. این محدودیت در حق رای به این معنا بود که همگرایی و اتفاق نظر در میان همان طبقه ای که حق رای داشت کافی بود تا دولت دموکراتیک قادر به دستیابی به اجماع نظر و اجرای وظایفش باشد. لذا اهمیتی نداشت بخش دیگر جامعه که حق رای نداشت چه آراء و نظراتی داشته باشند. بعنوان مثال، طبقه کارگر یا دهقانان ممکن بود با بسیاری از قوانین و تصمیمات مخالف باشند، اما نظر آنها تاثیر و نفوذی در دستگاه دولت و حکومت نداشت. دقیقا به همین دلیل هم بود که کسی چندان اهمیتی نمی داد کارگران یا دهقانان به چه می اندیشند.
اما به مرور با توسعه متقارن جوامع غربی، سایر اقشار و طبقات اجتماعی با طبقه حاکم همگرا شدند. این مساله باعث شد تا امکان گسترش حق رای به سایر اقشار و طبقات فراهم شده و حق رای همگانی برقرار شود. البته دلیل اصلی حق رای همگانی اختلافات درونی طبقه حاکم بود. سرمایه داران که بر تکنیک های استفاده از رسانه مسلط شده و کنترل افکار عمومی را بدست آورده بودند برای چیره شدن بر باقی مانده اشراف و محافظه کاران سنتی بر لزوم برقراری حق رای همگانی اصرار می ورزیدند.
با پیشرفت دموکراسی و برقراری حق رای همگانی این مساله که افراد چگونه می اندیشند پر اهمیت شد. تا زمانی که خواسته ها و تمایلات عمومی با منافع طبقه حاکم همگرا بود همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. اما به مجردیکه بخش قابل توجهی از جامعه مطالباتی بر خلاف منافع و خواست های طبقه حاکم پیدا می کردند، یا درون طبقه حاکم اختلاف می افتاد، جامعه واگرا شده و در معرض اغتشاش، نا امنی، بی ثباتی و حتی فروپاشی قرار می گرفت. حکومت های دیکتاتوری از همینجا پدید آمدند.
دیکتاتوری برادر دموکراسی است. دیکتاتوری و دموکراسی با حق رای عمومی دو روی یک سکه اند. هر دو برآمده از مدرنیته هستند. هر دو فرزندان نامشروع نظام سرمایه داری هستند. هر دو علاوه بر اَعمال و رفتار انسانها تلاش می کنند اندیشه و تفکر آنها را هم تسخیر کنند. هر دو از رسانه در جهت پروپاگاندا و کنترل افکار عمومی استفاده می کنند. تفاوت آنها فقط در یک مورد است. اینکه دموکراسی در جوامع همگرا مستقر می شود و دیکتاتوری در جوامع واگرا. یعنی تا زمانی که همه همان خواسته هایی را دارند که طبقه حاکم می خواهد، حق رای برقرار است. تا زمانی که همه همان چیزی را می گویند که طبقه حاکم می خواهد، آزادی بیان هم برقرار است. اما به مجردیکه اختلافات طوری بالا بگیرد که با ابزارهای اقناعی و نرم نشود مهارش کرد، آنوقت است که دموکراسی به دیکتاتوری گذار می نماید.
یکی از اشتباهات رایج، یکی گرفتن دیکتاتوری و پادشاهی است. نظام پادشاهی قدمتی چندین هزار ساله دارد، در حالیکه دیکتاتوری پدیده ای مدرن است. نظام پادشاهی به افکار و اندیشه های افراد کاری ندارد، زیرا در نظام پادشاهی حق رای وجود ندارد. اما دیکتاتوری به افکار و اندیشه های افراد کار دارد، زیرا دیکتاتوری از دموکراسی زاده شده و همچنان در درون خود تخم دموکراسی را دارد. تمایل عمومی نظام های دیکتاتوری حرکت تدریجی به سوی دموکراسی است. در نظام های دیکتاتوری، مانند دموکراسی، همچنان یک طبقه است که حکومت می کند. یعنی فرد دیکتاتور نماینده بخشی از اجتماع است که قدرت و تسلط خود را بر جامعه در اقتدار دیکتاتور می بینند. اما پادشاه نماینده هیچ طبقه ای نیست، بلکه خود محصول یک تمدن است و کارویژه حراست و محافظت از آن تمدن را بعهده دارد. تمدن مفهومی فراتر از طبقات است و نه تنها مجموعه طبقات را در بر می گیرد، بلکه فراتر از یک نسل بوده و در تداوم نسل ها جاری است. دیکتاتوری ها محصول و برآمده از تمدنها نیستند، بلکه تلاش می کنند تمدنی جدید را بنا کنند. به همین دلیل هم هست که آخرین پادشاهان ایران در واقع دیکتاتور بودند و نه پادشاه. کما اینکه پهلوی دوم هم صحبت از «رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ» می کرد و هم در انتها تلاش کرد ایران را به سمت دموکراسی سوق بدهد، که هنوز جایش درد می کند!
نگاهی به دموکراسی آمریکا نشان می دهد که از طرفی روز به روز میزان آزادی بیان محدودتر شده و رسانه های بیرون از جریان اصلی محدود شده و پوزه بند زده می شوند، و از طرفی قوانین حقوقی و مدنی هم آزادی های فردی را محدودتر کرده و فرهنگ مورد نظر طبقه حاکم را ترویج می کنند. بعنوان مثال می توان از تغییرات در سیستم آموزشی و اجباری شدن «آموزش» های مبنی بر ترویج همجنس بازی، و همچنین تغییر قوانین انتخاباتی یاد کرد که قدرت و نفوذ شرکت های تجاری بزرگ را در فرآیند انتخابات بیشتر می کنند.
همچنین اگر نظری به کشور خودمان بیاندازیم، آنچه که عده ای با عنوان «حکومت ایدئولوژیک» نامیده اند در حقیقت همان آفت های ناشی از دموکراسی است که به جان ما افتاده. همه ما میدنیم که ایدئولوژی اسلامی در ایران قدمتی بیش از هزار سال دارد. اما کاملا واضح است چیزی که امروز می بینیم با گذشته تفاوتهای عمیقی دارد.
تمام دموکراسی ها ایدئولوژیک هستند. تفاوت در ایدئولوژیک بودن یا نبودن نیست، بلکه تفاوت در این است که کدام ایدئولوژی غالب می شود. تا زمانی که سیرک و خیمه شب بازی انتخابات برقرار باشد، دعواهای ایدئولوژیک و تبلیغات رسانه ای و محدودیت های در اندیشه آزاد هم وجود خواهد داشت. روزی که بالاخره از دموکراسی عبور کرده و تمدن اصیل خودمان را احیا کنیم، آنروز آزادی واقعی اندیشه هم مجددا برقرار خواهد شد.