سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

عشق به شیوه پست مدرن

یک آگهی تبلیغاتی در تلویزیون های عمومی یک کشور غربی پخش می شود. دو جور شبکه های تلویزیونی وجود دارد. یک دسته آنهایی که فقط از طریق خرید اشتراک قابل دسترسی هستند. دسته دیگر شبکه هایی که بطور رایگان برای عموم برنامه پخش می کنند، مانند صدا و سیمای خودمان. این آگهی تبلیغاتی در همین دسته دوم و در ساعتی که معمولا مخاطبان از هر سنی می توانند باشند پخش می شود.

زن جوانی را نشان می دهد، شاید حدود 20 ساله، که لباس ورزشی به تن کرده و مشغول کش و قوس آمدن است. گویا دارد نوعی نرمش انجام می دهد. بعد همینطور که بدنش را کش میدهد گوشی موبایلش را برداشته و اپلیکیشنی را باز می کند.

مشخص می شود این اپلیکیشن برای یافتن دوست دختر یا دوست پسر یا یک شریک جنسی است. جمله ای که زن جوان به زبان می آورد این است:

Love is just a stretch away.
کافی است کمی کش بیاییم تا به عشق برسیم.

محتوای تبلیغ طوری طراحی شده که با ارزشهای فمینیستی مطابقت داشته باشد. زنی که "قدرت انتخاب" دارد. هر لحظه اراده کند می تواند به "عشق" برسد. و البته "عشق" چیزی نیست جز یک قرار شام، که شاید به یک شب همخوابگی هم برسد، با مردی که چندان تفاوتی نمی کند چه کسی باشد. چند معیار ظاهری و توضیحات سطحی مندرج در پروفایل، و احتمالا نظرات و ستاره هایی که معشوق های قبلی داده اند کافیست تا صلاحیت این مرد (یا شاید هم زن) احراز شود.

اما نکته مهمتر در این تبلیغ، نه خصوصیات فردی که از طریق این اپلیکیشن انتخاب خواهد شد، بلکه خصوصیات خود آن زن جوان است که قرار است کاربر این اپلیکیشن باشد. برای رسیدن به "عشق" این زن خودش چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ نکته دقیقا همینجاست. هیچ خصوصیاتی. هیچ، مگر یک مورد، یعنی خریداری و نصب این اپلیکیشن روی گوشی همراهش.

به این ترتیب یکی دیگر از ارزشهای فمینیستی محقق می شود. یعنی این زن دیگر نیازی ندارد برای جلب توجه فردی که قرار است با او وارد رابطه "عشق" شود کوچکترین زحمتی به خود بدهد. نه در ظاهر و نه در باطن. نه در صورت و نه در سیرت. بلکه می تواند خودش باشد! هیچ تفاوتی هم نمی کند این "خود" دقیقا چه کیفیاتی دارد. منظم یا شلخته، خوش مشرب یا بددهن، با سواد یا بی سواد، آراسته یا نخراشیده، معطر یا متعفن، سرزنده یا شل و ول، .... هیچ اهمیتی ندارد. تنها چیزی که مهم است این است که "خودش" باشد و مجبور نباشد تحت "اجبار" اجتماع از "کلیشه های جنسیتی" پیروی کند.

دورانی که برای عشق خون دلها می خوردند دیگر سپری شده. دوران شیرین و فرهاد کوه کن ها دیگر سر آمده. دوران لیلی و مجنون ها پایان یافته. در دنیای پست مدرن "کافی است کمی کش بیاییم تا به عشق برسیم".

و اینگونه است که قورباغه رنگ شده را بجای قناری با قیمتی گزاف می خریم.


به قول حافظ:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

می توانیم اهمیتی ندهیم و به جهل این جماعت پوزخندی تحقیر آمیز بزنیم. اما آیا توجه داریم که بچه های ما با این فرهنگ رشد می کنند و حتی فقدان آن مفاهیم بلندی که ما در فرهنگمان داشتیم را حس نمی کنند؟ فقدانش را حس نمی کنند چون درکی از آن ندارند. مصداق همان ضرب المثل معروف که می گوید "قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری". مثل انسانهای آفریقایی که الماسها و جواهرات خود را با اسباب بازی های اروپایی معاوضه می کردند. مثل آن پدری که برای فرزندش کامپیوتر نمی خرید چون گمان می کرد کاربرد کامپیوتر فقط برای بازیگوشی است. مثل بومیان آمریکای جنوبی که با گشاده رویی به استقبال کریستوف کلمب رفتند و برای او و یارانش غذا و هدایای بسیار بردند. چون نمی دانستند شمشیر چیست. تصوری از آن در ذهن نداشتند. طوریکه کریستوف کلمب در خاطراتش می نویسد که وقتی شمشیرش را به یکی از آنان عرضه کرد، فرد بومی شمشیر را از طرف تیزش به دست گرفت و دستش برید. البته لااقل آنها بعد از اینکه چند میلیون نفرشان با همان شمشیرها و سلاح های اروپایی قتل عام شدند بالاخره معنای شمشیر را فهمیدند. اما برخی مفاهیم وقتی از دست رفت دیگر به دست نمی آیند.

کودکی که از بچگی در معرض اینگونه آگهی های تبلیغاتی بزرگ شده و همچنین 95% از اوقات روزانه اش را با گوشی موبایل یا تبلت سپری می کند، چه درکی می تواند از این مفاهیم داشته باشد؟ تعریفی که از عشق به دست می آورد هم نهایتا همانی است که در چنین تبلیغاتی می بینیم. ممکن است تصور کنیم، اشکالی ندارد، ما بچه هایمان را خودمان تربیت می کنیم. بر فرض که روزانه 25 ساعت هم وقتمان را به تربیت و آموزش فرزندانمان اختصاص دهیم. وقتی مفاهیم پایه ای در ذهن و هویت فرزندانمان غایب شدند، با چه ابزاری به ایشان تفهیم کنیم که این جماعت فرنگی:

بی‌خبر بودند از حال درون
استعیذ الله مما یفترون

آیا توجه داریم که بعضی چیزها را نمی شود از طریق تعلیم و تربیت آموخت؟ بعضی مفاهیم پایه ای از کتاب بدست نمی آیند. بلکه باید در طول زندگی تجربه شوند، و برای اینکه تجربه شوند باید بستر مناسب اجتماعی فراهم باشد.

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت



یک تفاوت بزرگ میان فرهنگ ما و فرهنگ غربی پست مدرن وجود دارد. شاید اساسی ترین و پایه ای ترین تفاوت هم در همین یک مورد باشد. آن هم اینکه در فرهنگ ما از خود گذشتگی بالاترین ارزش است، اما فرهنگ غربی پست مدرن اساسش بر خودپرستی است. وقتی انسان به خود پرستی مبتلا شد، توهم اینکه هیچ عیب و نقصی ندارد مانع حرکتش می شود. چون نیازی به تغییر نمی بیند. ترجیح می دهد "خودش باشد".

در عشق و عاشقی هم همین تفاوت هست. چیزی که ما به عنوان عشق می شناسیم در حقیقت حالتی درونی است که انسان میل شدیدی به از خود گذشتن پیدا می کند، چون خودش را کوچک و معشوق را بزرگ می پندارد. چیزی که در قاموس انسانهای پست مدرن وجود ندارد، چون در پست مدرنیته همه انسانها برابرند، و البته هر کسی خود را برابرتر از دیگران می انگارد!

همین نیروی درونی است که ما را قادر به انجام کارهای بزرگ می کند. در فرهنگ ما عشق محدود به روابط جنسی و حتی اجتماعی هم نیست. بلکه روابط جنسی و اجتماعی همه بهانه هایی هستند تا ما مفهوم عشق را دریابیم، تا آن ظرفیت درونی را بشناسیم و آن را فعال کنیم. حتی آن عشق ماورایی و خداشناسی که عرفا گفته اند هم غیر از این نیست. وقتی به این نیرو دست پیدا کردیم انگیزه حرکت پیدا می کنیم، برای هر مقصودی که در ذهن داشته باشیم. دانشمند می شویم، هنرمند می شویم، پدر می شویم، مادر می شویم، معلم می شویم، محقق می شویم، یا هر چیز دیگری که برای ما ارزش دارد.

وقتی این معنا از عشق بر مامکشوف شد، آنوقت است که در زیبایی شناسی قدرت درک و دریافت شاهکارهایی مانند این غزل سعدی را بدست می آوریم:

سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد، که دوست دوست‌تر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست
مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک مُلک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
مدرنیتهفمینیسمعشقمدرنیسمفرهنگ
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید