زیرساخت بسیاری از قضاوتهای اشتباه و نادرست ما در جریان زندگی روزمره، پیرامون اطرافیان، آشنایان، دوستان و سایر افرادی که به نوعی با آنها ارتباط داریم، پیشداوریها، افکار و باورهایی است که ما قبل از بدست آوردن بخش قابل توجهی از دادههای مورد نیاز برای رسیدن به یک باور یا قضاوت پیرامون یک مسئله، داریم.
در حقیقت باورهای غلط که اغلب از کمبود داده برای واکاوی یک مسئله نشات میگیرند همواره در ذهن ما تلاش میکنند تا در جریان ارتباطات ما با دیگر آدمها، اختلالات جدی به وجود بیاورند؛ این باورها که بخش زیادی از آنها در رابطه با نوع تفکر آدمها و عقایدشان به وجود میآید، راهکارهای مختلفی برای ایجاد اختلال در جریان یک ارتباط انسانی دارند؛ گاهی با اختلال در یک رابطه دوستانه، تفسیرهای نادرست و اشتباهی از رفتارهای مثبت یک دوست ارائه میکنند و گاهی با بروز اختلال در یک رابطه غیردوستانه، میکوشند تا ما تفسیرهای مثبت و دید مثبتی به برخی از رفتارهای غَرَضورزانه فرد مقابل داشته باشیم.
روان شناس، آلبرت الیس، یکی از افرادی است که سالها در این زمینه پژوهش کرد و نام این باورها که در بسیاری از موارد زیرساخت و پایه اختلالات ارتباطی محسوب میشوند را "خطای شناختی" (cognitive Error) گذاشت.
در واقع خطاهای شناختی بر اساس چارچوبهای علمی ارائه شده در پژوهشهای آلبرت الیس، باورها و افکار بدون ریشه صحیحی هستند که در روند رشد و تحول انسان شکل میگیرند و در دراز مدت موجب بروز مشکلاتی در روابط میان فردی و اجتماعی میشوند که بر اساس یک تفسیر یا فکر اشتباه به وجود آمده است.
این خطاها میتوانند اختلالات جدی در روند زندگی روزمره انسان به وجود بیاورند تا جایی که حرکت بر اساس رویکردهای رفتاری توصیه شده از جانب این خطاها میتواند نشانههای برخی از پدیدههای منفی همچون رقابتها ناسالم، مشکلات شخصیتی، افسردگی، کاهش اعتماد به نفس، اضطراب، خشم و ... را تاحد زیادی، افزایش دهد.
به بیان دیگر، خطاهای شناختی به خطا در جریان تفکر انسان معروف هستند؛ بر این اساس، پژوهشهای صورت پذیرفته در این زمینه تاکید دارند که برخی از افراد قادر نیستند به درستی فکر کنند و جریانهای فکری موجود در مغز آنها دچار انحرافات جدی است، دقیقا مثل یک ستون فقرات که در مسیر درستی قرار نگرفته و همین موجب بروز مشکلات در راه رفتن، نشستن، خوابیدن و انجام سایر امور روزمره برای یک انسان میشود.
خطاهای شناختی یا خطاهای تفکری نیز دقیقا مشکلاتی شبیه به مشکلاتی که یک ستون فقرات غیر استاندارد در حرکات، ایجاد میکند، در مغز و تصمیمگیری ایجاد میکنند؛ در واقع فرد مبتلا به خطای شناختی در جریان واکنشها و عکسالعملهای خود نسبت به محیط و اطرافیان دچار مشکل است و مدام تحقق اهداف ارتباطیاش با سایرین به تعویق میافتد.
یکی از مخربترین خطاهای شناختی، "خطای شناختی ذهنخوانی"Mind Reading) ) است؛ افرادی که دچار این نوع از خطای شناختی هستند مدام در رابطه افکار دیگران و بازخوردهای مختلف آنها در ارتباط با خودشان، فکر میکنند؛ در واقع این افراد مدام سعی میکنند که بفهمند سایرین در رابطه با آنها چه فکری میکنند و بازخوردهای مختلف آنها در جریان روابط متفاوت چه معنی میدهد (که البته باتوجه به وجود خطای شناختی ذهنخوانی در این افراد، اغلب تفاسیر منفی و غلطی از رفتارها و افکار دیگران خواهند داشت).
یکی از ویژگیهای مضر خطای شناختی ذهن خوانی، همراه بودن این خطا با نگرش منفی و دستور پذیرفتن از این نگرش در جریان ارتباطات روزمره است؛ اطلاعات ارائه شده در پژوهشهای استاندارد صورت پذیرفته در این زمینه تاکید میکند که افراد مبتلا به این خطا، یک حدس منفی در مورد ذهنیت دیگران نسبت به خودشان میزنند و بر مبنای همین حدس منفی، فکر و رفتار خواهند کرد.
در زیر، نمونه چند خطای شناختی ذهنخوانی رایج در عموم مردم آمده است:
اما خطاهای شناختی ذهنخوانی که با ظهور تکنولوژیهای جدید و تبدیل ارتباطات فیزیکی و حضوری انسانها به ارتباطات مجازی، تا حد زیادی در انسانها افزایش یافته است، چه تاثیرات منفی بر روابط ما خواهد گذاشت؟
افراد مبتلا به خطاهای شناختی ذهنخوانی، آسیب جدی را متوجه روابط با نزدیکانشان میکنند؛ فرد مبتلا به این خطای شناختی در اغلب موارد سعی میکند تا از دفاع و بیان نظرات دیگران جلوگیری کند و همچنین در بسیاری از موارد آغاز ارتباط وی با دیگران همراه با یک پیشداوری و قضاوت نادرست خواهد بود.
خطای شناختی ذهنخوانی یکی از اصلیترین دلایل بروز اختلافات جدی در میان زوجین و روابط خانوادگی است و باتوجه به تفاسیر و تحلیلهای نادرستی که از سوی افراد مبتلا به این خطا ارائه میشود، استفاده از آنها در جایگاههای کلیدی سازمانها و به ویژه بنگاههای اقتصادی، میتواند تبعات جدی و نامحسوسی در پی داشته باشد.
در حقیقت زمانی که افراد مبتلا به این خطای شناختی در یک جایگاه کلیدی در یک سازمان یا شرکت گمارده شوند، مدام تفاسیر و تحلیلهای اشتباهی را به مافوقشان ارائه میدهند و در همین حین بر اساس همین تجزیه و تحلیلهای نادرست به جبههگیری و تلاش برای سرکوب دیگران میپردازند.
استفاده از این افراد که یکی از ویژگیهای شخصیتی آنها، بیش از حد شکاک بودن است در جایگاههای شغلی مثل مدیر مالی، استراتژیست، مدیر منابع انسانی، مدیر راهبرد و ... میتواند سازمان را در برهههای زمانی مختلف، دچار خطاهای استراتژیک غیرقابل کنترل و با تبعات شدید کند.
در جریان تنظیم این مقاله از اطلاعات ارائه شده در پایگاههای داده و مراجع زیر استفاده شده است: