شاید به نظرتان عنوانی که برای این مطلب انتخاب کردهام، کمی ناجور و حتی دور از ادب باشد؛ اما باور کنید که هیچ چیزی بهتر از این عبارت نمیتواند حق مطلب را در مورد روانشناسی زرد ادا کند و البته منظور من را هم برساند! میدانم که خواندن حرفهایی که میخواهم در این نوشته بزنم، برای خیلی از شما سخت است و احتمالا حتی صبر نمیکنید تا حرفم تمام شود و نتیجهگیری کنم؛ اما من پیه همهی اینها را به تنم مالیدهام و با علم به اینکه، به قول توییتریها، قرار است جاج شوم، این نوشته را منتشر میکنم.
قبل از اینکه به سراغ اصل مطلب بروم، دوست دارم این را نکته بدانید که من هم زمانی جزو اسیران همین روانشناسی زرد بودم و سالهای بسیار باارزشی را بهخاطر اعتقاد و حتی اعتیاد به همین باورهای اشتباه از دست دادم؛ اصلا بهخاطر همین هم هست که تصمیم گرفتم تا چنین مطلبی را بنویسم و بگویم که روانشناسی زرد و مثبتاندیشی، مار خوشخطوخالی است که دیر یا زود، زهرش را میریزد و شما را از پا در میآورد.
جوی که این روزها در فضای دیجیتال شاهد آن هستیم و محتواهایی که هر روز در شبکههای اجتماعی مختلف میبینیم، باعث شده است تا تصورات بسیار غلطی در رابطه با روانشناسی شکل بگیرد. خیلیها فکر میکنند که روانشناسی، همان حرفهای انگیزشی و قشنگی است که در صفحات مختلف اینستاگرام و لابهلای استوریهای رنگی بلاگرهای مختلف میخوانند یا میشنوند؛ اما چیزی که این روزها در گوش ما گفته میشود، چیزی نیست جز روانشناسی زرد.
روانشناسی زرد، تصویری خیالی از جهان و روان انسان ارائه میدهد و سعی دارد تا این باور را در ما شکل دهد که با چند تکنیک بسیار ساده و در کوتاهترین زمان ممکن، میتوان به موفقیتهای بزرگی دست پیدا کرد.
در روان شناسی زرد، هیچ توجهی به تفاوتهای روانشناختی میان افراد نمیشود و حتی شرایطی که شما در آن قرار دارید هم نادیده گرفته میشوند؛ یعنی برای یک روانشناس زرد، هیچ فرقی نمیکند که شما که هستید و چه قابلیتها و محدودیتهایی دارید، در هر صورت، نسخهی یکسانی وجود دارد که قرار است مشکلات شما را، مثل مشکلات بقیهی مردم، حل کند!
یکی از جملههای بسیار معروفی که از زبان روانشناسان زرد و طرفداران آنها میشنویم این است: انسان در محدودیتها ستاره میشود. احتمالا با خواندن این جمله، به یاد انسانهایی افتادید که در شرایط بسیار سخت به موفقیت رسیدهاند و توانستهاند نامشان را بر سر زبانها بیندازند. خود من هم پزشکی را میشناسم که با نور فانوس و در طویله درس خوانده است و در حال حاضر، در لیست بهترینهای این رشته قرار دارد؛ اما در مقابل، افراد زیادی را هم میتوانم نام ببرم که با وجود تلاشهای بسیار زیاد، نتوانستهاند شرایط را تغییر دهند و شکست خوردهاند.
اینها را نمیگویم که شما را ناامید یا افسرده کنم؛ من فقط میخواهم که در کنار نمونههای انگیزهبخشی که زیاد نامشان را شنیدهاید، نگاهی هم به آن روی دیگر سکه بیندازید. حتما پیش خودتان میگویید: خب که چه؟ با دیدن واقعیتها و سیاهیها، قرار است چه چیزی گیر ما بیاید؟ میخواهی همین دل خوش را هم در این روزگار سخت از ما بگیری؟
باور کنید قصد چنین کاری را ندارم. من خوب میدانم که شنیدن جملات روانشناسی زرد، چقدر میتواند حال شما را بهتر کند؛ اما این را هم میدانم که این حرفها، درست مثل مُسکنی هستند که فقط چند ساعت، چند روز، یا شاید چند ماه، حالتان را خوب میکنند. وقتی مدتی گذشت و خبری از آن موفقیتی نشد که به شما وعده داده بودند، درد به مراتب بدتری را تجربه خواهید کرد.
برای اینکه بهتر منظورم را درک کنید، حرفم را با یک جملهی زرد دیگر ادامه میدهم. جملهی معروفی هست که میگوید: اگر کسی فقیر به دنیا بیاید، تقصیر خودش نیست؛ ولی اگر فقیر از دنیا برود، این دیگر تقصیر خودش است!
جای دوری نرویم؛ نگاهی به زندگی خودتان بیندازید. درآمدی که دارید، چقدر با تلاشی که میکنید متناسب است؟ تاکنون چندبار حس کردهاید که روی یک تردمیل در حال دویدن هستید و به هیچ جا هم نمیرسید؟ خیلیها هستند که وضعیت بدتری هم دارند و به هر دری که میزنند بسته است؛ پس اگر بخواهیم روی حرف روانشناسان زرد حساب کنیم، مقصر این فقر و بدبختی، خود ما هستیم و شرایط، هیچ نقشی در این وضعیت ندارد.
اگر بنا بود که هر تلاشی نتیجه دهد و هر کسی که پشتکار دارد به آرزوهایش برسد، دیگر خبری از اینهمه انسان شکستخورده و افسرده نبود؛ خود من هم احتمالا در قطب جنوب بودم و داشتم با پنگوئنهای دوستداشتنی سلفی میگرفتم!
همهی این نرسیدنها و شکستها یک طرف، حس بدی که در نهایت و از صدقهسری همین روانشناسی زرد نصیب انسان میشود هم یک طرف؛ حس تلخ ناکافیبودن و شرم. چرا؟ چون در روانشناسی زرد، اعتقاد بر این است که وقتی تلاش کنید، حتما موفق میشوید و اگر موفق نشدهاید و به هدفتان نرسیدهاید، یعنی درست تلاش نکردهاید و کافی نبودهاید.
چیزی که روانشناسی زرد میخواهد توجه شما را از آن منحرف کند، شرایط و تفاوتهایی است که بین افراد وجود دارد. تواناییهای افراد، متفاوت هستند و همین تفاوتها هم باعث میشوند تا فردی در محدودیتها تبدیل به ستاره شود و دیگری شکست بخورد و هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد. در کنار همهی اینها، حقیقتی به نام «ژن خوب» هم وجود دارد که نمیتوان منکر آن شد. افرادی که بیشتر از تواناییها و تلاشهایشان موفق میشوند، همانهایی هستند که ژن خوبی دارند و با یک قدم کوچک، به قلهی موفقیت میرسند.
جهان ما، جایی نیست که در همه جای آن شایستهسالاری حاکم باشد؛ به همین دلیل هم، خیلی اوقات، تلاشهای ما نتیجهی دلخواه را برایمان بههمراه ندارند. اگر قرار باشد که با اصول روانشناسی زرد پیش برویم و توقع داشته باشیم که پایان هر تلاشی به موفقیت ختم میشود، از زندگی رکب میخوریم و عاقبت خوشی در انتظارمان نخواهد بود.
تلخترین قسمت ماجرا اینجاست که بسیاری از کسانی که در زمینهی روانشناسی زرد فعالیت میکنند، تحصیلات آکادمیک در حوزهی روانشناسی دارند؛ ولی از آنجایی که روانشناسی زرد، تبدیل به دکانی پولساز شده است، وجدانشان را در پستو قایم میکنند و ترجیح میدهند که از نیاز و مشکلات مردم، کسب درآمد کنند. این را گفتم تا بدانید که تحصیل در دانشگاه و داشتن مدرک روانشناسی، دلیلی بر زردنبودن حرفهای یک روانشناس نیست؛ اما دو راه تشخیص خیلی خوب وجود دارند که با کمک آنها میتوان بفهیمد که یک روانشناس، زرد است یا نه:
بله درست خواندید؛ روانشناسان زرد، همیشه جوابی برای شما دارند، اما این جواب برای همه یکی است. پاسخی که این روانشناسان میدهند، درست حکم همان چای نباتی را دارد که قدیمیها برای تمام دردها تجویز میکنند! روانشناس زرد به شما میگوید که مثبت فکر کنید و همیشه حالتان خوب باشد؛ ولی مگر میشود؟ مگر می شود در روزهایی که بدبختی و مشکل از سر و کولتان بالا میرود، بخندید و از زیباییهای زندگی لذت ببرید؟!
روانشناس واقعی، کسی است که در ذهنتان علامت سوال میسازد و شما را وادار میکند تا نگاهی دقیق به زندگی و مشکلاتتان بیندازید. در سایهی همین نگاه عمیق و دقیق هم هست که شما به راهحل میرسید و یا از جنگیدن با شرایطی که خارج از کنترل شما است، دست برمیدارید و یک آرامش نسبی را تجربه میکنید.
درست است که یکیبودن حرف، خیلی از اوقات یک مزیت به حساب میآید، اما موضوعات علمی، شامل این قضیه نمیشوند. یکی از ویژگیهای علم، تغییر و تکامل آن است؛ اما روانشناسان زرد، اعتقادی به این موضوع ندارند و سالهای سال، یک حرف به شما میزنند. این افراد، جواب جدیدی برای سوالاتتان ندارند و تمام سوادشان، در چند جملهی انگیزشی و مثبت خلاصه میشود.
فکر میکنید پرفروشترین کتابهای بازار که چندین و چند بار تجدید چاپ میشوند، چه کتابهایی هستند؟ بله، درست است؛ کتابهای روانشناسی زرد. اگر تجربهی خواندن این کتابها را داشته باشید، حتما میدانید که محتوای آنها، شامل یک سری بدیهیات و راهکارهایی است که بیشتر آنها حتی اجرایی هم نیستند، چه برسد به اینکه نتیجهای هم داشته باشند!
برای رسیدن به فرمول شناخت کتابهای روانشناسی زرد، باید با ماهیت روانشناسی واقعی آشنا باشید. روانشناسی واقعی، درست مثل همان آمپول پنیسیلینی است که اول کار، آه از نهاد شما بلند میکند، اما در بلندمدت، سلامتی را برایتان بههمراه میآورد. با این توضیح، میتوانید حدس بزنید که چطور میتوان کتابهای زرد روانشناسی را از کتابهای باارزش تشخیص داد:
هر کتابی که وعدهی رسیدن به شرایط ایدهآل را فقط با چند تکنیک ساده به شما بدهد، یک کتاب روانشناسی زرد است و ارزش خواندن ندارد؛ عنوانهایی مثل: ۱۰ قدم برای موفقیت در زندگی زناشویی یا اعتمادبهنفس در ۶ دقیقه، عنوانهایی هستند که روی جلد هر کتاب زردی وجود دارند و با دیدن آنها باید قید خواندن آن کتاب را بزنید.
حرف آخر
گوشدادن به حرفهای روانشناسی زرد و خواندن کتابهایی که با همین نگاه نوشته شدهاند، بدترین کاری است که میتوانید با زمان باارزش خود بکنید. باز هم تاکید میکنم که خود من هم جزو کسانی بودم که این کتابها را داشتم و اتفاقا با علاقهی وافری هم میخواندم! اما فقط زمانم را هدر دادم و چند سالی هم از زندگی عقب افتادم. اگر شما هم تجربه یا نظری در این زمینه دارید، خوشحال میشوم که بشنوم و از آنها استفاده کنم. ممنون که تا آخر این مطلب با من همراه بودید و حرفهایم را شنیدید.