درباره مسعود دیانی.
اولین باری که کانال تلگرامی "از چنان که منم" را دیدم قلم نویسنده مبهوتم کرد. نگارش کسی که آخرین روزهای زندگیاش را میگذارند درحالی که قلمش پر بود از امید و اندیشهای خروشانی که تمام تصویر آدم از زندگی را زیر رو رو میکرد.
درحالی که پست چهارشنبه ١٢ بهمن ١۴٠١، را میخواندم صفحه را بالاتر بردم و رسیدم به اولین روزهایی که گفته پزشک، حیات نویسنده را به مسیر تازهای کشاند. یک ساعت بود که با قلم شیوا و بیان متکامل نویسنده انس گرفته بودم. درحالی که پر بودم از بیم و پروا نسبت به آیندهای که انتظارش را میکشیدم گوشی را کنار گذاشتم و منتظر ماندم برای یادداشتهای آتی نویسنده، به امید آنکه با نگاه نوینش به زندگی اندیشهام را دگرگونه ترغیب کنم.
چند روز گذشت و به هوای عادت مألوف نگارنده که جریان احوال لحظات زندگیاش را گزارش میکرد، انتظار پست جدید را میکشیدم اما خبری نبود.
ده روز، بیست روز گذشت و باز هم خبری نبود. گذاشتم به حساب احوال ناخوشش و گفتم چند روز دیگر که بهبودی نسبی حاصل شود، یادداشتهایی با مضمون زندگی با تجربه واقعی آرزو و امیدهایش را خواهم خواند.
چند روز دیگر هم گذشت و نهایتاً خبر درگذشت نویسنده متأثرم ساخت.
افسوس که اولین مواجهام با مکتوباتی منبعث از امتزاج فرهیختگی و زیبااندیشی به حیاتی که اغلب متهم اول گلهمندیهای بیجهتمان است، پس از آخرین یادداشت ثبت شده نویسنده بود ولی همین هم غنیمت است. گمانم اکنون وقت آن است که برای خواندن تحریرات سابق وقت بگذارم و بهقدر توان بیاموزم.
روحشان قرین رحمت الهی.