آب از روی برآمدگی بالای گردنش سر میخوره و پایین میریزه. موهای خشکش یکی یکی تیره میشه و سنگین. تو چند دقیقه یه دسته موی سیاه خیس شده جلو چشامه. دست میکشم به دونههای مشکی سرش. آب حمام تازه داره گرم میشه. 8 ساله میشم و دست به دست مامان. تمام کوچه انوشیروان رو رد میکنم تا برسم به مدرسه ناصرخسرو. دوباره مقنعهام رو زیادی جلو دادم. مامان دستش رو دور صورتم میگیره و یه بوس از لپای گلیام میکنه. گرمای بوسهاش چرخ میخوره و میره پایین. از گردن رد میشه و پیچ میخوره به سمت قلبش.
شونهاش رو صاف میکنه و زیر دوش آخ میگه. موهاش حالا با شامپو قاطی شده و دست من و خودش مشغول تمیز کردنش شده. حباب شامپو سر میخوره و پایین میاد. 12 ساله میشم. موهام رو باز کردم و به قول خودش شکن شکن شده. نگام میکنه و میگه: به خودم رفتی. میخندم و دوباره همون دو خط سیاهی که لابد اسمش ابروئه، کمی کج میشه تا به نازیباترین شکل ممکن شبیه مامان بشم. همیشه میگفت چشمات شبیه منه. همیشه یه برقی توشه. اولین باری که عاشق شدم شنیدم: چشات یه دنیاست.
دستم میسوزه. آب دوباره داغ شده. شیرها به صدا افتاده اما هنوز کمی طاقت داره تا دمای مناسب ازش در بیاد. آب سرد رو زیادتر میکنم. آب از توی موهاش رد میشه و سیاهی موهاش رو دور شونههاش میکشونه.
چادر رو از بالای سرم تکون میدم و دور شونههام میندازم. میگه: برو خدا پشتت باشه. چادر تو باد تکون میخوره. حس میکنم امروز آخرین روزیه که میتونم اون تحریریه رو تحمل کنم. بلند میگم: برو تو سرما میخوری.
لیف گوله شده رو کفی میکنم و میکشم رو جاهایی که یک هفته پماد زدم. چربی و آب با هم قاطی میشه. چربی و آب حل نمیشن فقط ادای همراهی رو در میارن. درست مثل من و مشکلات. همیشه کنار همیم اما نشد حل بشیم. دست مشکلات رو میگیرم و چرخ میزنم. یک دو سه میگم و از پشت خم شده مامان، لیز میخوریم و پایین میایم. مامان آخ میگه که یعنی آب گرم اثر کرده و استخوناش قدری جون گرفتن. سرش رو بالا میگیره. ابروهاش در اومده. آب میریزه تو صورتش و از روی اخمش رد میشه. موهای نقرهای شقیقههاش از دو طرف صورتش سرازیر میشن. حبابی از زیر دماغش بیرون میاد و سرش رو برمی گردونه. پشتش رو نگاه میکنم. نه خبری از من هست و نه ترکیب آب و چربی.
آب از روی برآمدگی بالای گردنش سر میخوره و پایین میریزه. بخار دهانش میزنه تو صورتم: حولهام رو بده. در حموم رو باز میکنم. توی اتاق حموم خونه مادرجونم. خونه ته کوچه روشن. لباسهای مادرجون روی تخت منتظره که بیرون بیاد و بشینه رو تنش. بخاری رو زیاد میکنم. مامان میاد تو اتاق. چادر میندازه جلوی حموم که مادرجون بیاد بیرون. در حموم رو باز میکنم، مامان از زیر دوش بیرون میاد و مثل یه جوجه جمع میشه توی حوله آبی. بقلش میکنم. گرمِ گرمه. تمام وجودم گرم میشه. گرماش از گردنم رد میشه و پیچ میخوره به سمت قلبم.
لبخند میزنم و میرم سمت مدرسه. برمیگردم. یه بوس از دور براش می فرستم. میخنده و دور میشه. از دور دوستام رو میبینم و صدای جیغهاشون رو میشنوم. زنگ مدرسه میخوره.