
عشق از آن کلمههایی است که راجع به آن خیلی صحبت شده است.
از ازل که بشر، خط و بیان را آموخته، از «عشق» صحبت کرده تا اکنون.
اما واقعا این عشق چیست؟ و چه مشخصهای دارد؟
عاشق و معشوق کیست؟مشخصهی عشق چیست؟
اگر مشخصههای عشق را بدانیم میتوانیم بفهمیم در چه مرحلهای هستیم، چقدر عشق داریم و عاشق هستیم یا نیستیم؟
⬅به نظرِ من اولین مشخصهی عشق "دقت" است.
وقتی آدم از چیزی خوشش میآید که بعد تبدیل به عشق شود، دقتش راجع به آن موضوع بالا میرود.و به آن زیاد دقت میکند!
همسرانی که به هم عشق دارند، تکان بخورد دیگری میفهمد میخواهد چه بگوید. چرا که دقت دارند.
مادر، میفهمد بچهاش چه میخواهد.پس اولین مشخصهی عشق، دقت است
⬅دومین مشخصهای که در پیِ دقت میآید،"شناخت"است.
عشق، محصولِ شناخت است.
آدم وقتی چیزی را بشناسد، عاشقش میشود.
به قول مولانا:
عشقهایی کز پیِ رنگی بُود
عشق نبود، عاقبت ننگی بُود
⬅سومین مشخصهی عشق،"شادی" است.
حضرت مولانا به وجد میآمدند و میرقصیدند وقتی حرف از معشوق میزدند. چرا؟
مگر میشود من کسی را دوست داشتهباشم و خوشحال نباشم؟
مگر میشود چیزی را دوست داشتهباشم و از دیدنش لذت نبرم؟
مگر میشود بر جهان عاشق باشم و از بودنم لذت نبرم؟
عشق همین است.عشق آدم را طلا میکند. درست مثل اکسیر.
اگر عشق تورا بیچاره و زبون کرد، یک جای کار اشکال دارد.
لطفاً اسمش را عشق نگذارید.
⬅مشخصهی چهارم عشق"شجاعت" است.
انسان عاشق، شجاع است. اگر ترس زیاد در زندگیمان باشد، عشق بیرون میرود.
کسی که مدام فکر میکند که به مصلحت رفتار کند، عشق از سرش میپرد.عاشق نمی شود.
اینجاست که ممکن است فکر کنیم عشق و خرد در تضاد هستند. چنین چیزی نیست.
عشق، گذشت میآورد، توقع نمیآورد.
آنهایی که میگویند «من عاشقِ تو هستم. پس تو چرا به من وفا نمیکنی؟!»
به عنوان مثال: از شخصی میپرسند چرا آن دخترخانم را کُشتی؟
میگوید: من عاشقش بودم ولی رفت و زن یک نفر دیگر شد!
عاشقش بودی یا میخواستی مالک او شوی؟اگر تمنّا دارید، اشکالی ندارد، بگویید من تمنّای این را دارم.
اما منّت نگذارید که من تو را دوست دارم، پس تو چرا فلان کار را نمیکنی؟
عشق، زیباست.
بهنظر من اگر انسانها به اندازه کافی خردمند شوند، کاری جز عشقورزی نخواهندکرد.
وقتی عاشقی، قدرتمندی.
وقتی نفرت و خشم وجودت را پر کرده، آدم ضعیفی هستی.
هیچوقت به قهرت افتخار نکن که به عشق و محبتت بسیار باید افتخار کنی.
آدمهای محب و مهربان، آدمهای ضعیفی نیستند.
وفا بریم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقتِ ما کافری است رنجیدن
(حافظ)