با دمی عمیق کوله بار ببند برای ساعاتی سفر به تاریخ،
ساعت ها اعجاز
ساعت ها شگفتی
ساعت ها آرامش
هر سو شعبده ای ست برای نوازش چشمهایت
گویا هنرمند، نذری داشته برای جلای ابدی روح سیاحان
اعجازی که اگر تو را سِحر کند تاب دل کندن از آن نداری
در میانه ی هنر قدم بگذار و خود را به تاریخ بسپار
بر ایوان عمارت پر نقش بایست و همراه با پژواک نوای سازها به میانه ی جشن و پایکوبی بُرد چوگان بازان برو
میدان را آذین ببند و در انعکاس نور افشانیش میان آب و آسمان روزگارت را نو گردان
صوفی وار در رنگ های بی بدیل گنبد ها غرق شو
در پیچ و تاب نادیدنی مسجد خویشتن را گم کن و در دریای مواج مقرنس ها بیاب
خود را به تاریخ و هنر بسپار تا این همه نقش را در یک نگاه و در یک جهان بیابی ...