ویرگول
ورودثبت نام
ستاره لباف
ستاره لباف
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بهار

می‌بویمت. چنان که می‌ترسم مشامم پر شود از تو و دیگر تمام شوی

هر بار که می‌آیی با خودم می‌گویم که آیا من قبلا تو را دیده بودم؟ پاسخ می‌آید که نه. وهمی از او بوده که اگر دیده بودی، مست از شادی، قالب تهی می‌کردی.

ولی مطمعنا دیده بودمت. مادرم می‌گوید با هم متولد شده‌اید.

اما هربار که می‌بینمت یادم می‌رود و طوری مبهوت زیبایی‌ات می‌شوم که یا باید دیوانه باشم یا ندیده باشمت.

از زمستان بویت را می‌شنوم. می‌دانم که می‌آیی و از آن روز، دیگر شوق رسدنت رهایم نمی‌کند.

همی الان که در حال توصیف کردنت بودم، زنگ در به صدا درآمد و خانم همسایه یک ظرف " گوجه سبز قرمز " به ما داد.

ان‌قدر عجیب و قشنگ هستی که می‌توانی گوجه سبز را قرمز کنی!

راستی، خودت می‌دانستی که انگار روی میوه‌هایت اکلیل پاشیده‌اند؟ پوستش را صیغل داده‌اند و به زیبایی هرچه تمام‌تر تزئینش کرده‌اند؛ ولی در عین حال انتظار این‌که با این‌همه زیبایی چنین طعم ترش و ملسی داشته باشند را هیچ‌کس برای اولین بار ندارد. ولی اگر بخواهم از قشنگی یک دانه از گوجه سبزهای قرمزت بگویم، باید ساعت‌ها بنویسم و بعد از ساعت‌ها نوشتن، توصیفت می‌تواند به اتمام نرسد.

خلاصه هربار که می‌آیی، من با لذت می‌بویمت، می‌بینمت و وقتی جایت را به تابستان می‌دهی و پاییز جای تابستان را می‌گیرد و بعد زمستان می‌آید؛ من هربار چنان محو زیبایی می‌شوم که گویی هیچ‌بار در زندگی‌ام ندیدمت.
به خالقت فکر می‌کنم. به این‌که او کیست که تو را این‌گونه بی نقص آفریده؟ چنان بی نقص آفریده که می‌توان از ذره ذره‌ات درس زندگی گرفت. همین دیروز بود که علی بذرهای ریحان‌ای که درحال زور زدن به خاک بالای سرشان بودند را نگاه کرد و گفت: ببین، دارند خلاف قاعده‌ی جاذبه عمل می‌کنند و من هم سرخوشانه اضافه کردم: همه‌چیز روی زمین، ناخواسته در برابر گرانش سر خم می‌کنند، جز بذری که در عین کوچکی، سرسختانه گرانش را کنار می‌زند و هم‌چنین زور می‌زند و خاک را از روی سرش می‌تکاند و رشد می‌کند. این درس دیروز من از رشد را تو به من یاد دادی.

برگ درختان سبز از نظر هوشیار * هر ورقش دفتریست، معرفت کردگار

زیباییتابستاندرسبهارپاییز
دانشجوی مدیریت کسب‌وکار، علاقه‌مند به موسیقی و علاقه‌مندتر به یادگیری انواع موضوعات :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید