ستایشِ تقریبا عزیزم،
فکر میکنم لازمه امروز یه وقتی برات بزارم تا باهات حرف بزنم. با همین الانت. نه چند سال آینده. نه چندسال گذشته. با ستایشِ حالِ حاضر.
قربون ریختِ بیریختت برم! کاملا آگاهم از اینکه مجبور شدی چند وقتی از خودت دور بشی. مجبور به انجام کارهایی شدی که کوچترین علاقه یا انگیزه ای برای انجامشون نداشتی. چیزهایی که حتی کوچکترین لذتی ازشون نمیبری. مجبور شدی کلی استرس و پریشان خاطری رو متحمل بشی. تظاهر به "همه چی آرومه من چقد خوشبختم" بکنی و آشوب درونی، افکارِ مهاجمِ مزاحم رو پنهان و تحمل کنی.
قربون موهای وزوزیات که به هیچ صراطی مستقیم نیستن بشم! من به طور کامل از درون ذهنت خبردارم. تو در اقیانوسی از سرگردانی دست و پا زدی و الان هم تو باتلاقی از ناامیدی در حال غرق شدنی! من ازش خبر دارم! و من میدونم که تو در عین حال که فِسُرده ای (اَفسردگی نه هااا! فِسُردگی! فِسردگی حالتی از خستگی مضمن و ناامیدی مطلقه. به شخصی هم که در این احوالات باشه فِسُرده میگن) به آیندهی نه چندان دورت امیدواری!
قربون اون پلِ دماغت برم! سرت شلوغه میدونم، حال نداری و بی حوصله ای میدونم، قاط زدی میدونم?، داری تبدیل به یه روانیِ خُل میشی میدونم، چند هفته اس تمرگیدی خونه داری از تنهایی کپک میزنی میدونم. ولی بسه دیگه! پاشو جمع کن خودتو!!!???
تا کی میخوای ادامه بدی؟؟؟ مثلا که چی؟ چیزی با غر زدن، نق زدن، اعصاب خردی درست میشه؟ با غر زدن سر تست های شیمی خود به خود حل میشن؟ تمرین های ریاضی خود به خود حل میشن؟ پایان نامه پژوهشت خود به خود انجام میشه؟؟ نههههههههه!!!!!!!!! فقط همین یه چ*سه انرژی هم که تو دست و پات مونده رو ازت میگیره!
آقا اوکی!! تو افتادی تو یه مسیری که تهش رو نمیبینی. ولی مگه زندگی همین نیست؟ مگه همه از اول میدونن میخوان چه گُلی به سرشون بزنن؟! نه والا! تو هم یکی از اونا!
فعلا افتادی تو یه مسیر! خداروشکر جاده هم دست انداز هاش زیاد نیست. پیچ در پیچ هست ولی تو راست دماغت رو بگیر برو جلو!
من بهت قول میدم تهش به یه چیزی میرسی. نمیدونم چی. ولی یه چیزی هست. خیلی دوره الان در حد یه نقطه میبینمش. اما تو برو به سمتش. یه حدس هایی راجب این نقطه کوچولو میزنم ولی بهت نمیگم که کنجکاویت گُل کنه خودت بری ببینیش.
همین دیگه دخترجون! پاشو پاشو راه بیوفت! خدا پشت و پناهت بعدا می بینمت!
عاااااا نههه نرووو وایسا یادم رفت یه سری چیزا هست که باید بشنوی!!!! عهههه داشت یادم میرفت ها!
اولا؛ تو لازم نیست خودت رو به بقیه ثابت کنی چون پیش من (خودت) ثابت شده ای. دوم؛ این همه اتفاق جور واجور تو گذشته افتاد و تو خودت و منو کشتی از استرس و تهش چی شد؟ هیچی! پس الانم اینقدر به خودت سخت نگیر. والا به خدا نمیدونم چه مرگت شده! قبلا اینقدر کولی بازی در نمیاوردی!!! سوم؛ یه سری آدم ها اطرافت هستن (خودت فهمیدی کیا رو میگم) حواست به اونا باشه. سفت بچسبشون! در آخر هم به اون دفترچهی بدبختِ فلک زده یه سر بزن باهاش حرف بزن! اینقدر نریز تو خودت داری خفه میشی به خدا قرمز شدی? اون بیچاره هست که تو خفه نشی دیگه!!????
پاشو برو تست های شیمیات مونده باید تا 12 شب بفرستی! فردا هم دینیِ فلان فلان شده داری هفته پیش که سرکلاس گوش ندادی، یه کلمه هم که نخوندی. پایان نامه هم مونده!!!! پاشووووو جمع کن خودتووو کلی کار انبار شده دیگه هم داری!
عه پاشو دیگه! نشسته منو بر و بر نگا میکنه!?