گاهی در انتهای تاریکی نوری کم رمق سو سو می زند...آنقدر کم رمق که احتمال روشن ماندنش از خاموشی کمتر است...همین که به سمتش حرکت کنی، همقدم راه تاریکت می شود.
.
درست وسط قلب فوتبال یعنی کشور انگلستان، یک مرد آمریکایی که از قضا مربی راگبی (فوتبال آمریکایی) هم هست، مربیگری یک تیم را به عهده می گیرد...هیچ چیز از فوتبال نمی داند...تاکتیک، آفساید، کرنر و... هیچ...روزی کاغذی زرد رنگ برمی دارد و با حروف درشت کلمه 'belive' را می نویسد...کاغذ برای اعضای تیم آنقدر مهم است که قبل از مسابقات مهم، همگی برای نشان دادن اتحاد دست ها را روی آن می گذارند...یک روز اما مربی تصمیم عجیبی گرفته و کاغذ باور را پاره می کند...او معتقد است باور در قلب آدم ها شکل می گیرد نه روی یک کاغذ.
.
شاید این همان چراغ کم رمق سو سو زنی باشد که روزی خودش را نشانت خواهد داد.
.
پ ن: بعد از مدت ها، نوشتن کمی سخت بود ولی خود همین 'باور' کمک کننده شد.