جورابش امن ترین جای جهان بود؛ لااقل از نظر او. هیچ بالش و گاو صندوقی کارش را راه نمی انداخت. با دستانی که حالا برای بی خط و خش شدن، اتو لازم بودند و با کمری که به اندازه کافی راست نبود، دارایی هایش را پنهان میکرد. دارایی هایی که آنقدرها هم عزیز نبودند. شادی مغز بادام ها آنقدر مهم بود که کمر نیمه راستش خم شود. شاید برای این بود که همیشه جوراب به پا داشت. نه برای پنهان کردن داشته هایش؛ برای خوشحال کردن کوچکترها. برای پنهان کردن سهمی که دل دریایی اش برای دیگران قائل بود. درست است که حالا سخت تر راه میرود اما هیچگاه سختی ها قلبش را کوچک نخواهد کرد. او هنوز هم خم میشود تا به دور از چشم بزرگترها، با آن شیطنت دوست داشتنی خوشحالت کند. او تا ابد مادر دوم خواهد بود. مادری به مراتب مهربان تر از اویی که تو را زاد.