در سال ۱۹۹۵ بود که نویسنده ای پرتغالی به نام "ژوزه ساراماگو" کتابی را با عنوان "کوری" منتشر کرد. کوری آنقدر گیرا و تاثیرگذار بود که ساراماگو را در سال ۱۹۹۸ به جایزهٔ نوبل ادبیات برساند.
رمان با یک داستان به ظاهر ساده شروع میشود اما در ادامه با لایه های زیرینش مواجه خواهیم شد. ویروسی سفید که مردمان درون رمان را نابینا کرده، تنها ظاهر ماجراست؛ در پس پرده حرف هایی پنهان است که نگفته شنیده می شوند.
کوری آنقدر حرف برای گفتن داشت که ساراماگو ریسک کرده و ١۴ سال پس از کوری، رمانی تحت عنوان "بینایی" را روانه بازار کند.
ببنایی نیز همچون کوری دستانش رو محکم جمع می کند تا مخاطب نتواند در همان آغاز کار کارت هایش را تشخیص دهد.
یک ماجرای سیاسی تحت عناوین انتخابات مطرح میشود. ایده مرکزی همان ویروس سفید است؛ اما این بار در رأی های سفید نمود پیدا می کند.
ساراماگو در این رمان سعی در طرح عناوینی چون آزادی، عدالت، برابری و... دارد. شاید بتوان گفت سخن اصلی نویسنده بینایی جوامع است. شاید دادن رأی سفید به مزاق سیاستمداران خوش نیاید، این اما به روایت ساراماگو نوعی بیداری و بینایی جامعه محسوب می شود.
شاید زمانی که قرار باشد فلسفه بخوانیم، کمتر به شخصی همچون ساراماگو بیاندیشیم اما پر بیراه نخواهد بود اگر این دو اثر او را نوعی فلسفه به حساب آوریم.
فلسفه هایی از جنس زندگی که خواندنش به تنهایی کفایت نمی کند و نیازمند تفکر و تامل بیشتری خواهد بود.