این هفته ها روی لبه تیغ سپری میشن...گاهی سرشار از امید...گاهی تهی از آن...گاهی در بالاترین میزان از اعتقاد...گاه در بی اعتقادی... من اما به قسمت باور دارم...فکر می کنم همه چیز از قبل مشخص شده...ما فقط باید یاد بگیریم که تا موقع رخ دادن صبوری کنیم...فکر می کنم یکسری انتخاب جلوی راه مون قرار داده شده محض ایجاد تنوع...وگرنه ما چیزی رو در نهایت انتخاب می کنیم که توی سرشت و سرنوشت مون نوشته شده...به قول قدیمی ترها دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره...البته که به اون انتخاب های فرعی هم دل می بندیم و نرسیدن بهشون میشه ناکامی...نمی دونم یه جور خوف و رجاست...اینکه نمی دونی قسمتت هست یا نه، بیشتر از همه آزار دهنده است...من اما امید رو انتخاب می کنم...برای جریان یافتن زندگی...برای توانستن در ادامه دادن...از یه جایی به بعد البته باور به اینکه "اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا" هم کمک کننده بوده...نمی دونم اسمش رو میشه امتحان گذاشت یا نه...شاید هم بشه بهش گفت تمرین صبوری...در هر حال این هفته ها روی لبه تیغ سپری میشن...قمار روی باور، امید و صبر...اصلا خاصیت قمار همینه...یا صفر میشی یا صد...یا زمین می زندت، یا از فرش به عرش می رسی...خوبیش اینه که تکلیفت مشخص میشه...معلق بودن امتحان سختیه...از اون کنکورها که ممکنه مدت های پشتش گیر کنی...اما من به قسمت باور دارم...اگه قسمتم باشه، دیر یا زود میشه.