دریاب که مبتلاے عشقم*آزاد کن از بلاے عشقم
گویند ز عشق کن جدایی*این نیست طریق آشنایی
پرونده عشق شد سرنوشتم*جز عشق مباد سرنوشتم
گرچه ز شراب عشق مستم*عاشق تر از آن کنم که هستم
از عمر من آنچه هست برجای*بستان و به عمر لیلی افزای
عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.
عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.
عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با مبتلا شدن به آن زندگی فرد، زیر و رو میشود؛مجنون با عاشق شدن احساس میکند که دوباره متولد شده است؛ مانند کودکی که تازه قصد خضیدن دارد برای اینکه به هدفش برسد، سعی و تلاش بسیار میکند و علاوه بر آنکه از اینکار خویش پشیمان و خسته نمیشود، بلکه به کار خود نیز علاقه بیشتری نشان میدهد.
عشق تنها بیماری است که درمان پذیر نیست و هیچ کس نمیتواند آن را درمان کند.
برخی از افراد میگویند: عشق بازی کار بیکاران بُود، عاقلش با کار بیکاران چـِکار؟!
اما من به این سخن اعتقادی ندارنم؛ عشق رمزی است میان آسمان ها و راهی است به پادشاهی ها...
آری، مـن نیز عاشـقم، عاشق و درمانده ام، درمانده و بیچاره ام، بغض من با دیدن فصل پاییز، فصل برک و برگ ریزان، فصل غم و فصل انتظار لبریز و میشود و تنها با اشک ریختن کمی آرام میشود؛ چرا که اولین بار هم با چشمانی اشکالود دل به نجابتش دادم و دل خویش را در چمنزار عشق به او کمک کردم.سد رضا رضوی تبار
عشق عاشق را فداکار، دلسوز، مهربان و پرمحبت و صبور میکند؛ عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با دوری یا از دست دادن آن، مجنون دیوانه و سرگردان میشود و اگر خود را از این آب گلالود نتواند رها کند و یا به زندگی خود نرسد؛ در تنهایی خود جان خود را به جان شیرین میدهد و در نهایت از غصه بسیار جان خود را از دست میدهد.عشق عاشق را فداکار، دلسوز، مهربان و پرمحبت و صبور میکند؛ عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با دوری یا از دست دادن آن، مجنون دیوانه و سرگردان میشود و اگر خود را از این آب گلالود نتواند رها کند و یا به زندگی خود نرسد؛ در تنهایی خود جان خود را به جان شیرین میدهد و در نهایت از غصه بسیار جان خود را از دست میدهد.
عشق عاشق را فداکار، دلسوز، مهربان و پرمحبت و صبور میکند؛ عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با دوری یا از دست دادن آن، مجنون دیوانه و سرگردان میشود و اگر خود را از این آب گلالود نتواند رها کند و یا به زندگی خود نرسد؛ در تنهایی خود جان خود را به جان شیرین میدهد و در نهایت از غصه بسیار جان خود را از دست میدهد.عشق عاشق را فداکار، دلسوز، مهربان و پرمحبت و صبور میکند؛ عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با دوری یا از دست دادن آن، مجنون دیوانه و سرگردان میشود و اگر خود را از این آب گلالود نتواند رها کند و یا به زندگی خود نرسد؛ در تنهایی خود جان خود را به جان شیرین میدهد و در نهایت از غصه بسیار جان خود را از دست میدهد.
عشق عاشق را فداکار، دلسوز، مهربان و پرمحبت و صبور میکند؛ عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با دوری یا از دست دادن آن، مجنون دیوانه و سرگردان میشود و اگر خود را از این آب گلالود نتواند رها کند و یا به زندگی خود نرسد؛ در تنهایی خود جان خود را به جان شیرین میدهد و در نهایت از غصه بسیار جان خود را از دست میدهد.عشق عاشق را فداکار، دلسوز، مهربان و پرمحبت و صبور میکند؛ عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با دوری یا از دست دادن آن، مجنون دیوانه و سرگردان میشود و اگر خود را از این آب گلالود نتواند رها کند و یا به زندگی خود نرسد؛ در تنهایی خود جان خود را به جان شیرین میدهد و در نهایت از غصه بسیار جان خود را از دست میدهد.عشق عاشق را فداکار، دلسوز، مهربان و پرمحبت و صبور میکند؛ عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با دوری یا از دست دادن آن، مجنون دیوانه و سرگردان میشود و اگر خود را از این آب گلالود نتواند رها کند و یا به زندگی خود نرسد؛ در تنهایی خود جان خود را به جان شیرین میدهد و در نهایت از غصه بسیار جان خود را از دست میدهد.عشق عاشق را فداکار، دلسوز، مهربان و پرمحبت و صبور میکند؛ عشق بیماری است، شیرین و دلنشین که با دوری یا از دست دادن آن، مجنون دیوانه و سرگردان میشود و اگر خود را از این آب گلالود نتواند رها کند و یا به زندگی خود نرسد؛ در تنهایی خود جان خود را به جان شیرین میدهد و در نهایت از غصه بسیار جان خود را از دست میدهد.
باران آمد، که تو اسیرم کردی*بید مجنون سر به زیرم کردی
ای عشق مگر چه کرده بودم با تو*سالی دو هزار سال پیرم کردی
نویسنده: سید رضا رضوی تبار