Shabnam
Shabnam
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

جانان زمان نمیشناسد

جانان که به معنی محبوب و معشوق است و در اشعار فارسی هم به وفور استفاده شده و بعضا به معنی خدا هم هست نام برادرزاده عزیزتر از جان بنده هم هست. و او زمان نمیشناسد. اسیر زمان نیست. البته جانان اصلی که در شعرها آمده هم احتمالا در بند زمان نیست.

جانان، برادرزاده ام، چهار ساله است. من بخاطر خویشاوندی نزدیکی که با او دارم اوقات زیادی را با او میگذرانم . در این یک ماه اخیر که به شهر جدید آمده ام و خانه و مکانی برای خودم ندارم در منزل برادر بوده ام و جانان را صبح و شب نظاره کرده ام که موهبتی است.

جانان فرقی در روزهای هفته نمیبیند. صبح ها که از خواب بیدار میشود فکر نمیکند امروز چند شنبه است. روز خودش را با تمام قوا و کنجکاوی شروع میکند انگار که این اولین روزی است که به دنیا آمده است. به تازگی که متوجه شده روزها انگار نامهای متفاتی دارند بعضا میپرسد امروز چند شنبه است. اگر جواب این بود که امروز شنبه است، ذوق دلبرانه ای میکند که مدرسه ندارد. همین. از دوشنه منتظر جمعه یا شنبه نیست. تصوری از آینده ندارد. وقتی بگویی یک ساعت دیگر یا دو ساعت دیگر برایش مفهوم نیست. اگر ساعت ۱۲ ظهر ازش بپرسی کی ناهار میخورد، یک عدد را به صورت تصادفی انتخاب میکند و تحویلت میدهد. مثلا ممکن است بگوید ۱۰:۳۰ و خیلی متوجه نیست که ۱۰:۳۰ یک ساعت و نیم پیش بود. برای جانان فقط لحظه حال قابل درک و لمس است. جانان در زمان حال زندگی میکند و درواقع در یک بی زمانی نابی به زیست خود ادامه میدهد.

من، اما، بالعکس. اسیر زمان و ساعت و روزو وسالم. بیشتر اوقات از دوشنبه به فکر انتهای روز و هفته ام. وقتی به مسافرت میروم، از روز دوم استرس تمام شدن سفر را دارم. جانان، اما، فقط روز برگشت دلخور است. تمام مسافرت کیفش را میکند. من اسیر استرس های آینده ام. اینکه چه میشود و چه نمیشود.

زیستن در زمان حال را تجربه کرده ام، نه که نشده. موقعی که مادر، بعد از تصادفش ۱۰ روزی در کما بود، درد انقدر زیاد بود که گریزی از زمان حال نبود. دیروز و فردا و ۲ ماه آینده مفهومی نداشت. فقط همان لحظه رو میشد فهمید. تجربه احساسات شدید چه خوشایند چه دردناک زمان حال را پررنگ و ناگزیر میکنند. انجام کاری که لذت بخش و معنی دارست هم این خاصیت را دارد. تجربه احساس عشق و معاشقه هم زمان را بی معنی میکند.

دوست دارم مانند جانان باشم. در تمام لحظات معمول زندگی بدون احساسات شدید و عجیب که اکثر لحظات اینچنیند، از قید زمان رها شوم. حتی از قید اینکه سال جدید شد. یا سالگرد تولدم شد.

شب یلدا، که همین چند وقت پیش بود و من هم گیر داده بودم به حافظ که حرفی به ما بزند که در ۲۰۱۹ به کار ما آید، جواب خوبی گرفتم.

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

برای من این شعر همان رها شدن از زمان است. این دل است که باید بهاری شود و تازه بماند. وگرنه سال که هر سال نو میشود. برای جانان هم امروز که روز آخر سال میلادی ۲۰۱۸ است با فردا که ۲۰۱۹ شروع میشود فرقی ندارد. او زندگیش را تمام و کامل میکند.


دلنوشته2019زمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید