ویرگول
ورودثبت نام
Shabnam
Shabnam
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

من به مردن زیاد فکر میکنم


(این متنو من در آذر و قبل از ماجراهای کرونا نوشتم، الان صرفا اینجا پستش کردم.)

۱۰ سال پیش رفته بودم دانمارک با خانواده. سفر خوبی بود و حال هوای همه مثبت وشاد بود. یه روز رفتیم پارک تیوولی (یه چیزی مثل شهربازی) و هنوز انقدر جوون بودیم که چهارتا بازی هیجان انگیزشو امتحان کنیم. سوار رولر کوستر شدیم و جیغ و داد و بالا و پایین وخیلی هیجان زده پیاده شدیم.

تصمیم گرفتیم سوار تاب تیوولی بشیم. از این تابها که دور میچرخه که اصلا هم ترس نداره. فرق گنده تاب تیولی این بود که ضمن چرخیدن بالا هم میرفت و البته هم چرخیدن و هم بالارفتن با سرعت خیلی کمی انجام میگرفت.

تصمیم گرفتیم تاب روامتحان کنیم؛ در برابر رولر کوستر به نظر خیلی ریلکسینگ میومد.

سوار شدیم، تاب شروع به چرخیدن کرد و آروم آروم بالا رفت. خیلی بالا. طوری که انگار بین زمین و آسمون بودی. وقتی به بالاترین نقطه رسید، مدتی با همون سرعت ملایمش چرخید. اولاش من و بغل دستیم صحبت میکردیم و هیاهوی شهر وشلوغیش رو تا خیلی وقت میشنیدیم. وقتی رسیدیم اون بالا هیچ صدایی نبود. سکوت. آسمون بود، ابر و اون پایین پایین یه شهر اروپایی. دیگه مهم نبود کجاییم. دیگه نمیشد حرف زد. سکوت فضا خیلی غالب بود که توروهم وادار به سکوت میکرد. اونجا اون بالا بین زمین و آسمون اولین بار بود که فکر کردم شاید بمیرم. همین الان. انگار به هیچ چیز و هیچ جا زندگیم بند نبود. همون بالا شروع کردم فکر کردن که اگر الان بمیرم راضی بودم از زندگیم؟ جواب خیلی روشن و واضح بود. بعد فکر کردم کدوم قسمته که باعث میشه فکر کنم خوشحال نمیمیرم؟ بازهم جواب خیلی واضح بود. این فکرها ادامه داشت. شلوغی ذهن نبود، انگار توی اون سکوت و اون فضا ذهنم خالی شده بود و روشن همه چیزرو

میدید.

از دانمارک که برگشتم میدونستم باید چی کار کنم. تصمیم گرفتم تغییر بدم زندگیمو و فلش سنگین زندگیمو بچرخونم به سمتی که میدونستم در اون جهت راضی ترم ویا احتمال اینکه به چیزایی که میخوام تو زندگیم برسم بیشتره. میگم سنگین، چون چرخوندش از جایی که بود به سمت دیگه خیلی سخت بود. خیلی زحمت داشت ولی شد.

از اون موقع هر از چند وقت با خودم فکر میکنم اگه الان بمیرم از زندگی که کردم یا از کسی که بودم راضی بودم؟ معمولا جواب خیلی واضحه.

بعد میپرسم چه کاری میتونم بکنم که بهتر زندگی کنم، که به رویاهام نزدیک تر شم؟

میپرسم آیا قدردانی کردن توی زندگی ، برای خوب زندگی کردن کافیه؟

میپرسم آیا آدم خوب بودن برای خوب زندگی کردن کافیه؟

میپرسم آیا من اینجا رسالتی دارم؟‌یا فقط حضور مثبت داشتن توی این کره کافیه؟

برای من فکر کردن به مردن از روی افسردگی نیست. بلکه محکیه برای فهمیدن کیفیت زندگیم و مجبورم

میکنه یکم بیشتر بجنبم.


دلونشتهدانمارکپارکمردن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید