امروز ۱۷ دسامبر ۲۰۱۸ میلادی میشه ۷ سال که اومدم امریکا. ۷ سال پیش وارد لوس آنجلس شدم ولی توی این شهر آفتابی که همه اسمشو شنیدن و خیلی خبرا توشه قرار نبود بمونم. ۷ سال پیش اومدم که برم پورتلند. شهری که خیلیا (از جمله خودم یکم قبل از اینکه بیام )نمیدونستن که وجود داره و برای خودش قسمتی از امریکاست. از اونجا پذیرش داشتم. از یه دانشگاه معمولی تو پورتلند. در واقع غیر از خود امریکا اومدن که دهن پر کن بود به عبارتی...نه دانشگاهی که میرفتم جای خاصی بود نه شهری که میرفتم. البته الان که ۷ سال گذشته رو دیدم میدونم چقدر خوب شد که همه چی اونجوری شد که شد.
اینکه چرا پورتلند هم داستان طولانی داره. نسبتا طولانی البته. شاید یه بار گفتم. شایدم نه. شایدم همین الان حوصله کردم نوشتم. به دلایلی غیر از خود دانشگاه بود. میخواستم شهری رو انتخاب کنم که دوستی توش داشته باشم که هوم سیک نشم. من آخه ۵ سال قبلش رفتم ویکتوریا در کانادا ولی یه سال بیشتر دووم نیوردم و برگشتم ایران و ۵ سال توی ایران زندگی کردم. دوباره که تصمیم گرفتم برم گفتم یه شهری رو انتخاب کنم که توش دوست داشته باشم که دلتنگ نشم و توی پورتلند دوتا از دوستای دبیرستانم بودن. پورتلند نزدیک لوس آنجلس هم بود که برادرم زندگی میکرد. انتخاب شهر صرفا برای پیشگیری از هوم سیک شدن و کم اوردن بود. البته هوم سیک که خوب شدم ولی کم نیوردم. دلیل کم نیوردن هم صرفن داشتن دوست دبیرستانی توی شهر و نزدیکی نسبی شهر برادر نبود. دلیلش این بود که دفعه دوم بیشتر میدونستم چی در انتظارمه. یکم تصمیم آگاهانه تری بود. توقع نداشتم مهاجرت همه مشکلاتمو حل کنه. میخواستم برم که دنیای بزرگتری رو تجربه کنم. نه لزوما دنیای بیرونی بزرگتر...شاید دنیای درونی بزرگتر. که همینم شد. پورتلند از تهران خیلی کوچیکتر بود ولی زندگی کردن توش دنیامو بزرگتر کرد. اون سالی که رفتم کانادا...فقط رفتم چون همه میرفتن. وگرنه هم ویکتوریا شهر خوبی بود. هم دانشگاهش از دانشگاه پورتلند بهتر بود و هم آدمای خیلی خوبی داشت.
حالا بگذریم. اینارو گفتم که بگم امروز که هفت سال از اومدنم به امریکا میگذره من دارم توی اون شهری زندگی میکنم که واردش شدم. به نظرم با مزه بود که شروع زندگی من توی شهر جدید همراه شد با سالگرد اومدن به آمریکا. این نقطه عطفای زمانی یا مکانی همینجوری خیلی مهم نیستن. ولی برای یکم مکث کردن و نگاه کردن به عقب خوبن. برای مرور کردن اتفاقا و روزای خوب و بد. اینکه بشینم فکر کنم که شبنمی که وارد پورتلند شد کی بود چی دوست داشت چی فکر میکرد و میخواست کی باشه و چقدر با الانش فرق کرده.
توی این به عقب برگشتنا و به خاطر این نقطه عطفا تصمیم گرفتم اینجا بنویسم و بیشتر بنویسم. بنویسم که بتونم به خودم وصل بمونم. که با خودم صادق بمونم. که یه کاری غیر از کار کردن برای اینکه بتونم پول اجاره خونمو بدم و برای یه روز مبادای نا معلومی ذخیره کنم هم کرده باشم. که بتونم سهیم شم فکرامو و خودمو. که نوشته هامو تو هم بخونی. تویی که نمیشناسمت. که خودمو ابراز کنم و با اینکه تو بخونی و دوست نداشته باشی هم اوکی باشم. که شاید هفت سال بعد که به عقب نگاه میکنم از خودم راضی باشم که این کارو کردم.
پ.ن. این عکس رو توی راه که از پورتلند به لوس آنجلس رانندگی میکردم گرفتم. پورتلند شمال ایالت ارگان هست. اینجا جنوب ایالت ارگان و بعد از حدود ۶ ۷ ساعت رانندگیه.
پ.ن.۲. باید اعتراف کنم که تمام مدتی که داشتم اینجا توی ویرگول مینوشتم ...داشتم دنبال کارکتر ویرگول توی کیبردم میگشتم که هنوزم نمیدونم کجاست و خیلی جاها به جای ویرگول مجبور شدم از سه نقطه استفاده کنم. ایشالا پیداش میکنم زود.