روزی پادشاهی تصمیم گرفت یه مسابقه نقاشی برگزار کنه. مضمون مسابقه ساده بود: هر کس که بهترین نقاشی رو از آرامش بکشه برنده است.
خب الان که میگم آرامش داری به چی فکر می کنی؟ دریا؟ کوهستان؟ جنگل؟ یه فنجون چای؟ جاده چالوس؟ :-)
نقاشا و هنرمندایی که تو اون سرزمین بودن هم اکثرا همینجوری فکر میکردن. اونا اومدن برای به تصویر کشیدن آرامش، نقاشی های مسحور کننده و خیلی زیبایی از طبیعت و گل و صحرا کشیدن و تقدیم پادشاه کردن ولی ...
شب بود و هوا طوفانی. طوفان و باد طوری بود که میتونست آدم رو از جاش بلند کنه! بالای یه درخت کهن یه لونه پرنده بود. 5 تا پرنده تو لونه بودن. مادر و 4 تا جوجه هاش. مادر بال هاش رو باز کرده بود و جوجه ها زیر بال مادر پناه گرفته بودن. دو تا از جوجه ها خواب بودن و دو تای دیگه هم اثری از ترس و اضطراب تو چهره شون دیده نمیشد.
وقتی پادشاه این نقاشی رو برنده اعلام کرد همه از تعجب دهنشون باز مونده بود و مات و مبهوت پادشاه رو نگاه میکردن. از پادشاه علت انتخاب کردن اون نقاشی رو پرسیدن ...
جواب داد: آرامش واقعی یعنی آروم بودن تو دل مشکلات و طوفان ها؛ نه تو شرایط رویایی و ایدئال!
با این حرف پادشاه موافقی؟! تو اگر بخوای آرامش رو نقاشی کنی، چی میکشی؟