در این سلسله مطالب قراره کتاب Factfulness رو به شکل فصل به فصل، خلاصه کنم. در مطلبی که دارید میخونید قراره نگاهی به فصل سوم کتاب که "The Fear Instinct" هست بندازیم.
مسئلهی شناختیای که در این فصل از کتاب مورد بحث قرار میگیره، مسئلهی ترسه. همهی ما با ترس و عواقبش تا حدی آشناییم و خیلی اوقات در زندگیهامون، کم و زیاد، تجربهاش کردیم. خیلی وقتها هم بوده که به چشم دیدیم که ترس، چقدر باعث شده قضاوتهامون و تصمیماتمون دچار خطا بشه و مسائلی که به روشنی قابل حل بودهاند، تحت تاثیر این غریزه، لاینحل و یا بسیار مشکلتر از چیزی که واقعاً هستند، بنظر بیان.
از طرفی، ترسهای ما خیلی مواقع بیهوده و در واکنش به مسائلی است که منطقاً میدونیم اتفاق نخواهند افتاد یا با احتمال بسیار کمی اتفاق خواهند افتاد. اما این حس غریزی از کجا میاد؟ چطور میتونه در دیدمون به جهان پیرامونمون تاثیرات شگرف بگذاره؟ و مهمتر از همه، از چه چیزهایی واقعاً باید ترسید؟
شروع این فصل نیز مانند فصلهای قبل، روایتگر خاطرهای از نویسنده است. داستان به سال ۱۹۷۵ برمیگرده؛ زمانی که Hans به عنوان یک دکتر تازهکار در یکی از شهرهای ساحلی کوچک سوئد مشغول به کار بوده. نویسنده وسط انجام کاری بوده که ناگهان یکی از پرستارها به سرعت وارد اتاق میشه و اعلام میکنه که یک هواپیما سقوط کرده و مجروحین در حال انتقال به این بیمارستان با هلیکوپتر هستند. به جز خود Hans و اون پرستار، بقیهی کادر درمان در اون لحظه در شیفت نبودن و این دو باید به تنهایی مسئله رو مدیریت میکردند.
مجروح که آورده میشه، میبینن که یک فرد با لباس نظامی و پوشش استتار هست. Hans مشغول باز کردن لباسهای نظامی مجروح میشه که ناگهان میبینه که خون داره کف زمین رو پر میکنه و ترس سراسر وجودش رو فرا میگیره. از مجروح سوالهایی راجع به محل درد میپرسه و مجروح نمیتونه واضح حرف بزنه و با توجه به چیزهایی که میشنوه، Hans حدس میزنه که مجروح به زبان روسی حرف زده!
اینجاست که عملاً کنترل اوضاع از دستش خارج میشه؛ چرا؟ چون اولین حدسی که میزنه اینه که یک حمله از روسیه به سوئد آغاز شده (این زمان در دوران جنگ سرد بود و تنش و ترس از جنگ بسیار شدید بوده) و هواپیمای این خلبان توسط پدافند سوئد ساقط شده! عملاً آغاز جنگ جهانیای دیگر!
از اون لحظه فقط چند دقیقه میگذره تا سرپرستار خودشو به شیفت میرسونه و چند واقعیت مشخص میشه:
۱. چیزی که فکر میکرده خونه در واقع فقط یک کارتریج رنگی مربوط به لباس جنگی بوده.
۲. مجروح در واقع عضو نیروی هوایی سوئد بوده و دلیل بد حرف زدنش این بوده که تو آب یخ افتاده بوده.
به همین راحتی برای نویسنده واقعیت ذهنی به کل در چند ثانیه دگرگون میشه! در پایان این خاطره نویسنده میگه:
I didn’t see what I wanted to see. I saw what I was afraid of seeing. Critical thinking is always difficult, but it’s almost impossible when we are scared. There’s no room for facts when our minds are occupied by fear.
قبل از پرداختن به مهمترین جاهایی که ترس باعث میشه ما درست فکر نکنیم، کتاب به چند موضوع اشاره میکنه:
مسئلهی اول، موضوع Attention Filter هست. Hans میگه مغز ما هر لحظه بینهایت اطلاعات از دنیای پیرامونش دریافت میکنه و طبیعتاً ظرفیت اینو نداره که همهشونو پردازش و تحلیل کنه. بنابراین تکامل پیدا کرده که فیلترهایی داشته باشه که با اونا یه سری از اطلاعات رو از همون اول ایگنور کنه.
حالا نویسنده میگه رسانه هدفش اینه که محتواش رو بتونه از Attention Filter ما عبور بده. از طرفی، یک دسته از اطلاعاتی که مغز ما به شدت دنبالشونه و به راحتی از فیلتر ما عبور میکنند(همونطور که در فصلهای قبل هم بهشون اشاره شد)، اطلاعات دراماتیک و هراسناک هستند. به زبان دیگه، ما دنبال اطلاعات Unusual هستیم. در نهایت هم نویسنده میگه که با اینکه در دورهای زندگی میکنیم که دیتای معتبر در تقریباً هر زمینهای موجوده، ولی تمایل ذاتی مغزمون به اهمیت دادن بیشتر به ترس و همینطور ترند رسانه برای نشون دادن محتوای دراماتیک و هراسناک باعث شده که ما دید اشتباهی به خیلی مسائل داشته باشیم.
مسئلهی بعدی اینه که چطور میشه ترسهای اصلی و غریزی انسان رو دستهبندی کرد. به نظر نویسنده، به طور کلی، این، دستهبندی مناسبیه:
1. physical harm: violence caused by people, animals, sharp objects, or forces of nature
2. captivity: entrapment, loss of control, or loss of freedom
3. contamination: by invisible substances that can infect or poison us
اصولاً ترسهایی که باعث میشن ما درست و طبق آمار فکر نکنیم و رسانهها از اینها برای جذب Attention استفاده میکنند جزو همین سه دسته هستند.
از اینجا به بعد، نویسنده به چند مثال بزرگ و مهم از این نوع ترسهای ذاتی اشاره میکنه:
سپس، نویسنده به وضعیت کنونی رسانه در مورد این نوع حوادث اشاره میکنه:
Next time the news shows you horrific images of victims trapped under collapsed buildings, will you be able to remember the positive long-term trend? When the journalist turns to the camera and says, “The world just became a bit more dangerous,” will you be able to disagree? To look at the local rescue crew in their colorful helmets and think, “Most of their parents couldn’t read. But these guys are following internationally used first-aid guidelines. The world is getting better.”
When the journalist says with a sad face, “in times like these,” will you smile and think that she is referring to the first time in history when disaster victims get immediate global attention and foreigners send their best helicopters? Will you feel fact-based hope that humanity will be able to prevent even more horrific deaths in the future?
در نهایت Hans از ما میخواد که تمام واقعیت رو ببینیم و بعد از وقوع یک حادثه به جز وضعیت وحشتناک فعلی، به روند بلندمدت فوق العادهای که طی شده هم توجه کنیم.
۲. سانحههای هوایی
یک مثال خیلی خوب دیگه از بحث میتونه ترس از سقوط هواپیما باشه. Hans اشاره میکنه که طبق آمار، بیش از ۴۰ میلیون سفر هوایی با موفقیت در سال ۲۰۱۶ انجام شده و فقط ۱۰ تای اونها با سقوطی مرگبار پایان یافته. اما طبیعتاً هیچوقت در رسانه و اطرافمون خبری به شکل: "فلان پرواز مانند هزاران پرواز دیگه، امروز با موفقیت انجام شد." نمیبینیم؛ بلکه ذات رسانههای جمعی و Attention آدمی تمایل داره فقط به اندک اتفاقات تراژیک و هولناک توجه کنه. باز هم مثل همیشه میتونید نمودار روند مرگ و میر بر اثر سوانح هوایی رو در عکس زیر مشاهده کنید:
۳. جنگ و درگیری
نویسنده در این بخش اشاره میکنه که بشریت در یکی از نقاط اوجش از نظر جلوگیری از درگیری و صلح پایدار بین ملل رسیده. چندین دهه است که به جز درگیری و جنگهای منطقهای کوچک، جنگ بزرگی رو نداشتهایم. البته که نویسنده همین درگیریهای فعلی رو کم ارزش نمیدونه و میگه:
I do not seek to trivialize the horror that undoubtedly remains. I do not try to understate the importance of ending current conflicts. Remember: things can be bad, and getting better. Getting better, but still bad. The world was once mostly barbaric and it is now mostly not. But for the people of Syria, these trends are of course not comforting. There it is barbaric right now.
مهمتر از همه نویسنده اشاره میکنه که یکی از مهمترین پیامدهای این صلح نسبی، دقیقاً پیشرفتهای بینهایت ارزشمندیست که بشریت تونسته در دوران اخیر بهش دست پیدا کنه که اگه جنگهای گسترده در جریان بود، امکانپذیر نبود و یا بسیار کند بود. نموداری مربوط به این بحث نیز در عکس زیر قابل مشاهده است:
۴. آلودگیها و مسمومیتهای شیمیایی
در این مورد، Hans به اولین و مهمترین روند بسیار مثبت اون اشاره میکنه: وضعیت کلاهکهای هستهای. در دوران اوج جنگ سرد در سال ۱۹۸۶، بیش از ۶۴ هزار کلاهک هستهای در جهان وجود داشته که در حال حاضر این عدد به ۱۵ هزار رسیده! دولتها یاد گرفتهاند که با دموکراسی مسائل را حل کنند.
همچنین نویسنده به سونامی سال ۲۰۱۱ ژاپن هم اشاره میکنه. داستان اینجاست که نگرانیهایی از آسیب به یک نیروگاه اتمی در اون منطقه وجود داشته و مردم از ترس نشت رادیواکتیو، به صورت گروهی اقدام به فرار از اون منطقه کردند که خود این باعث مرگ بیش از ۱۶۰۰ ژاپنی شد و در نهایت مشخص شد که هیچ نشتی وجود نداشته! ترس، خود عامل مرگ بود.
مسئلهی دیگهای که نویسنده به اون اشاره میکنه ترس بیمنطق مردم از مواد شیمیایی و مسمومیت و استنشاق اون ها است. درسته که خیلی از مواد شیمیایی برای بدن مضر هستند ولی عموماً در مورد اونها در رسانه اغراق میشه و حتی این باعث شده در برخی موارد، موادی که ضروری و کاربردی هستند، توسط مردم استفاده نشوند.(مثال واضح اون واکسنهراسی است.)
در کل نظر نویسنده اینه که خیلی اوقات ترس از یک ماده یا یک آلودگی، میتونه خسارات جانی و مالی بیشتری رو از خود اون ماده ایجاد کنه!
۵. تروریسم
اینجا Hans برای اولین بار به طور خاص به موردی اشاره میکنه که برعکس بقیهی موارد مورد بررسی تا اینجای کتاب، روند اون طبق آمار در حال بدتر شدن است! تروریسم همانطور که از واژهشناسی آن مشخص است، از ترس ریشه و جان میگیرد. هدف آن اصلاً ایجاد و تغذیه از ترس است.
اما آیا با توجه به وجود این روند بدتر شدن، نیاز است که بترسیم و هر آن نگران یک حملهی تروریستی باشیم؟
به عقیدهی نویسنده در کل این موضوع به شدت وابسته به محل زندگی شماست. نویسنده بیان میکنه که در افزایش اخیر حملههای تروریستی، اکثریت این افزایش فقط در ۵ کشور اتفاق افتاده است: عراق(بیش از ۵۰٪ سهم!)، افغانستان، نیجریه، پاکستان و سوریه.
بنابراین شاید همهی ما نیاز نیست که به صورت روزمره از یک حملهی تروریستی هراس داشته باشیم. طبق یک نظرسنجی، بیش از ۵۰٪ شهروندان آمریکایی دقیقاً بعد از حادثهی ۱۱ سپتامبر از کشته شدن توسط یک تروریست هراس داشتند و الان بعد از بیش از ۲۰ سال و کاهش فاحش حملات تروریستی در خاک آمریکا، این میزان هنوز تغییر نکرده است! هنوز بیش از ۵۰٪ آمریکاییها از کشته شدن توسط عامل تروریستی در هراسند!
بعد از بررسی برخی مثالهای مهم، نویسنده به یک نکتهی بسیار مهم برای در نظر گرفتن، در مواجههی با ترسها اشاره میکند. در مورد ترسها، ما معمولاً فقط به میزان تاثیرات وحشتناکی که اگر اتفاق بیفتند، روی ما میگذارند توجه میکنیم در حالی که فاکتور مهم دیگری که باید در نظر داشته باشیم، احتمال وقوع آن هاست.
“Frightening” and “dangerous” are two different things. Something frightening poses a perceived risk. Something dangerous poses a real risk. Paying too much attention to what is frightening rather than what is dangerous—that is, paying too much attention to fear—creates a tragic drainage of energy in the wrong directions. It makes a terrified junior doctor think about nuclear war when he should be treating hypothermia, and it makes whole populations focus on earthquakes and crashing planes and invisible substances when millions are dying from diarrhea and seafloors are becoming underwater deserts. I would like my fear to be focused on the mega dangers of today, and not the dangers from our evolutionary past.
در نهایت هم مثل فصلهای دیگه، خلاصهای یک صفحهای از کل فصل رو داریم که عکسش رو براتون میذارم:
مرسی که تا اینجا خوندید. امیدوارم که مفید بوده باشه. اگه نظری داشتید حتماً بگید!