شاهین غمگسار
شاهین غمگسار
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

برای روز کتاب و کتاب‌خوانی

روز کتاب و کتابخوانی
روز کتاب و کتابخوانی


این یادداشت در شماره 3915 روزنامه آسیا، به تاریخ 24 آبان 1395 چاپ شده بود. با اندکی تصحیح اینجا دوباره منتشرش کرده‌ام.

امروز روز کتاب و کتاب‌خوانی‌ست. روزی که با وجود فرهنگِ مکتوبِ سترگِ فارسی، کمترین اشتراک‌ها را با فرهنگ امروز و زندگی مردمانش دارد. شاید کتاب غریب‌ترین وصلۀ زندگیِ ما ایرانی‌های معاصر باشد. شاید این روز در غریب بودن، هم‌سنگ روز بزرگداشت حافظ یا بزرگداشت فردوسی باشد. ای بسا بیش از آن‌ها غریب.

دست‌کم آنانی که سوادی دارند حتما چشم‌شان به آن نوشته‌های مهجور گوشه‌و‌کنار شهر و مترو و روزنامه‌ها افتاده است که متواضعانه برای معطوف کردن نظرها به «کتاب» نگاشته شده‌‌اند. و از بیهقی و هوگو و مونتسکیو و دیگران نقل قول‌های بی‌نفس‌شان (!) را دربارۀ کتاب‌خوانی در گوش دارند؛ اما ای دریغ که هیچ جرقه‌ای حتی به اندازۀ آتش‌زنه‌ای هم تاریک‌خانه‌های اذهان اینان را روشن نمی‌کند. اینجا نظرم با همان سوادآموختگان است و نه عامۀ مردم، که بیش از دردِ نان، برایشان درد نیست! هرچند سپس‌تر نوبت به آنان هم خواهد رسید.

بگذارید خیال‌تان را راحت کنم و درازگویی نکنم. نه فرهنگ‌سازی، نه فراهم آوردن امکانات و دسترسی به کتاب، نه اهدای کتاب به کتاب‌خانه‌ها، نه برپا کردن غرفه‌های ارزان‌فروش کتاب در شهرهای بزرگ و نه حتی طرح قرض دادن کتاب به دیگران تنها به نیت خوانده شدن، از بار سنگین استغنای این مردم از کتاب خواندن، نخواهد کاست.

دیگر گوش‌آزار شده است که هر مسئول و مقامی تا می‌خواهد از بازسازی آسیبی یا نابهنجاری یا کمبود و نقصی بگوید، دم از فرهنگ‌سازی می‌زند. نه آقایان! این مردمان را احتیاجی به کتاب خواندن نیست و فرهنگ‌سازی برای کتاب خواندن هم کارگر نیست. چراکه اینان به درد قرون‌شان خو کرده‌اند[1]. اگرچه مصائب همین کتاب نخواندن در بارزترین وجوه عینی این مملکت و خاصه «فرهنگ عمومی» ایران، همچون نیشتری‌ تلخ است که به جان این خاک و مردمش افتاده. و وقتی از فرهنگ عمومی سخن می‌گوییم، روی‌مان با وجنات و سکنات مردمان است. روی حرف‌مان با نحوۀ برخورد راننده تاکسی‌ست با مسافر. با طرز سوار شدن و پیاده شدن از مترو، با پرخاش و آستانۀ طاقتِ به مو رسیدۀ مردان و زنان است. با هویت‌های شکنند‌ه‌ و چهره‌های مغموم و از پیش باخته است. و در لایه‌های دیگر با جوانانی‌ست که لحن کلام‌شان شباهت‌برده از بزرگ‌ترین نیهلیست‌هاست. روی حرف‌مان با بیگانگی این مردم است با زندگی و روح آن. یقینا همۀ اینها از درد کتاب نخواندن نیست، اما همه اینها را نویسندگان و شعرا، در کتاب‌ها و کلمات جاری کرده‌اند، تا شسته شود، یا که زلال شود، هر روان که غبارآلوده‌تر است.

آری! شاید اگر این مردم پیوندی با کتاب خواندن داشتند و تمالک و تماسُک پسِ ذهن‌شان انبان می‌شد، گذر از پیچ‌‌و‌خم‌های شلوغِ این شهر دوست‌نداشتنی تا این اندازه آدمی را دچار آزرم و اندوه نمی‌کرد. حتی می‌توان معماری درهم و زشت‌روی شهرهایمان را در پیوند با جهل دانست. جهل بصری و زیباشناسانه. و جهل از کم‌دانستن می‌آید. جهلی که برای مرتفع کردنش، باید به مکتوبات رجوع کرد. باید خواند، باید دریافت، باید اندیشید و سپر نینداخت که دیگر هیچ چاره نیست. شاید چاره تنها از معبر بیش و بیشتر خواندن می‌گذرد.

چنین نگاهی از سر کلی گویی نیست. بلکه ناآگاهی این مردم، (که کتاب نخواندن از علت‌های آن است) سبقه‌ای تاریخی دارد و تاریخ میدان تکرار است و جولان گذشته. این چنین می‌شود که شایعه و خرافه و گول خوردن و بزه، «به‌راحتی» تکثیر می‌شود و دولت و مردم‌ هم باید چوب همین ندانستگی را در ابعاد گوناگون تا ابدالآباد نوش کنند.

[1]. احمد شاملو، دفتر آیدا، درخت، خنجر و خاطره، شعر شبانه (دریغا انسان...).

روز کتاب و کتابخوانیکتابکتابخوانیروز کتاب
falakhanedoran.blogfa.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید