نیازی به اثبات ندارد که حکومتها، افکار عمومی را جهت میدهند. قریب به 70 سال پیش، جرج اورول در رمان بیبدیل 1984 به نوعی از این جهتدهی، با حذف یا تغییر کلمهها از لغتنامهها اشاره کرد؛ و اینکه چگونه این فرایند منجر به تغییر یا حذف مفاهیم و انسداد فکری در میان عموم خواهد شد. بعدها در سال 1965، ژان لوک گدار، کارگردان مولف فرانسوی در Alphaville، فیلمی با همین زمینه و بر اساس داستانی از پل الوار، شاعر بزرگ فرانسه ساخت. و این امر شاخهای از هشتپای سانسور برای تبدیل مردم به آنچه دلخواه حکومت است، شمرده میشود. شاید بتوان آن را سانسور نرم یا سانسور پنهان نامید. آمارهایی که از موسسهها و مراکز تحقیقی جمهوری اسلامی درباره کاهش دایره لغات ایرانیها به 750 لغت روزمره وجود دارد، نشان از کار فرهنگی عظیم جمهوری اسلامی در این زمینه دارد. البته همه میدانیم که تمامی اینها برای وصول به بهشت است! با این تعداد از کلمه، مخاطب عادی سینما و تلویزیون و کتاب و موسیقی، هرگز قادر به بازشناسی سره و ناسرهی آنچه به خوردش می دهند نخواهد بود. چراکه ابزار لازم را برایش ندارد.
اما این امر تنها یک سطح از این فرایند است. چراکه حکومتهای سانسورگر هرگز همه همت خود را برای محقق کردن چنین امری صرف نخواهند کرد. پس از طی زمان لازم، این خود مردم هستند که به عاملین اجرای آرمانهای نظامهای فکری بدل میشوند. در این حالت، مخاطبین خود آثار اصیل را کنار میزنند و به هر آنچه بنجل است بها میدهند.
همه اینها را آوردم تا فی المثل پاگیری ویروسی ترانههای عاشقانه و اینکه چرا موسیقی پاپ، که طی 20 سال پس از انقلاب مجال بروز نداشت، چنین پروبال میگیرد را توضیح دهم. اینکه چرا کلام تمامی آن آوازخوانان مجاز، تنها و تنها در رابطه داشتن با آن مونثخانوم خلاصه میشود. چرا ترانهسرایانِ به خود غره، قادر به اندیشیدن به چیزی جز آن معشوق لعنتزده نیستند. میخواستم این را شرح دهم که چرا عموم مردم، هر فیلم غیرطنزی را پس میزنند و دقیقا از کلمۀ "فیلم ناراحتکنندهایه" برای فیلم های ژانر «درام» استفاده میکنند. و اینکه چگونه ساختن فیلم درام و اجتماعی برای بخشی از تحصیلکردگان و مقیمان طبقه متوسط، زننده است و دوست دارند فیلم «مثبت» ببینند. در شعر هم سالهاست همین است. همین سانسور عظیم سبب شده است تا شاعر و شاعرۀ محترمۀ مکرمه، نتواند جهان را چیزی بیش از چرخ زدن در اطراف سوژهای عاشقانه ببیند. جهان را زیر لحاف پیدا کند یا ماه را ببیند و از جیبهای معشوق سر در آورد و از روی پوست خیس «او» سر بخورد و وارد موهومات عجیب دیگر شود. اینها را گفتم که بگویم سانسور تنها از بالا یا تنها از حکومت یا تنها از نهادهای قدرتدار نمیآید. بیشتر اوقات، ما سانسورچیان گماشتۀ حکومتهاییم و خود نمیدانیم.
در آخر چکیدهای از سخنرانی بهرام بیضایی در شبهای شعر گوته به تاریخ مهر 1356، برگرفته از سایت تاریخ ایران، که به قلم امیلی امرایی آمده است را نقل میکنم.
سانسور تنها در دست نهادهای دولتی نیست، بلکه عدهای هستند که با کمک تهییج افکار عمومی همین کار را میکنند؛ و وقتی افکار عمومی را در سطح نگه دارند و اجازه رشد به آن ندهند، خودبهخود افکار عمومی بدل به اهرمی برای سانسور میشود. او (بیضایی) سخنرانیاش را با این جمله به پایان رساند: «اگر قرار باشد دستگاه دولت، مسوولیت بگوید و ما هم بگوییم، من به این مسوولیت مشکوکم؛ اگر قرار است او دربارۀ آزادی بگوید و ما هم، من به این آزادی مشکوکم.»