شاهین غمگسار
شاهین غمگسار
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

نقل از محمدرضا باطنی‌ست

(؟!)
(؟!)


... چون «انقلاب فرهنگی» درگرفت، عذرش را خواستند. خودش چنین گفته بود:

«یک سال طول کشید که اعضای ستاد انقلاب فرهنگی به نظرشان رسیده بود که خوب است که یک جلسه‌ای با استادان دانشکدۀ حقوق و دانشکدۀ ادبیات داشته باشند و آن را در دانشکدۀ حقوق برگزار کردند؛ که به‌نحو خیلی بدی برگزار شد، و کسانی که در این جلسه شرکت داشتند، عبارت بودند از آقایان سروش، جلا‌ل‌الدین فارسی، شمس آل‌احمد و دکتر حبیبی و یکی دو نفر دیگر که یادم نیست. سخنگوی اصلی آقای سروش بود و اسلحه‌کش‌شان آقای جلال‌الدین فارسی که اسلحه‌اش را هم با خودش آورده بود.
من گفتم حالا که جلسه گذاشتید، لطفاً حرف‌هایتان را کوتاه بزنید که ما هم بتوانیم حرف‌هایمان را کوتاه بزنیم و به نتیجه‌ای برسیم. گفتند تو سؤالت را بگو. گفتم سؤال من خیلی کوتاه است: فرهنگ چیزی است که ما از زیر کرسی یاد می‌گیریم و به‌تدریج عوض می‌شود. نمی‌شود در فرهنگ انقلاب کرد. حال فرض کنیم بشود انقلاب کرد؛ آیا برای این انقلاب ستاد لازم است؟ حالا گیریم ستاد هم لازم باشد؛ آیا شما پنج نفری که این‌جا نشسته‌اید، بهترین آ‌دم‌هایی بودید که می‌توانستید ستاد را درست کنید؟
این حرف را که زدم، قیامتی به‌پا شد. عدۀ زیادی از مستخدمان را آورده بودند که نشسته بودند در گوشۀ سالن. شروع کردند به شعار دادن. آقای سروش گفتند ما نیامدیم این‌جا که شما به ما فحش بدهید. یکی از استادان دانشکدۀ حقوق که نامش را نمی‌برم، وقتی دید جو خیلی بد شده، هنگام خروج گوشۀ کت مرا گرفت و مرا با خود بیرون برد و گفت به نظر من کمی تند رفتی. گفتم من چیزی را که احساس می‌کنم نمی‌توانم نگویم.
[…] بعد از بازنشستگی [اجباری] دچار یک افسردگی شدید شدم. مدتی در خانه ماندم تا این‌که یکی از دوستانم که یک کارخانۀ گچ داشت، با من تماس گرفت و گفت که بروم و مدیرعامل آن‌جا بشوم […] چراغ کارخانه که روشن شد، چند نفر آمدند گفتند رؤسای کارخانه چه کسانی هستند و کارخانه را پلمب کردند. ما دوباره آمدیم خانه نشستیم و شهین گفت حالا که از زبان‌شناسی زده شده‌ای و نمی‌خواهی دنبالش باشی، انگلیسی که بلدی، ترجمه کن. دیدم فکر خوبی است».
شب محمدرضا باطنی در صد و سی و سومین شب از شب های مجله بخارا، سال 1392
شب محمدرضا باطنی در صد و سی و سومین شب از شب های مجله بخارا، سال 1392


حکایتِ بس عجیب و غصه‌دار و خون‌به‌شیشه‌کنی‌ست حکایتِ این جمهوری اسلامی. آدم خجل می‌شود وقتی محمدرضا باطنی را می‌شناسد و نوشته‌هایش را می‌خواند و بعد می‌فهمد که با این آدم چه کرده‌اند. حقیقتا من که شرمسار چهل سال خانه‌نشینی کسی چون باطنی‌ام که یک نفسش می‌ارزید به یکصد مسئول و سیاست‌مدارنما و وزیرِ مضحکه. پوست‌کنده بگویم، شما حساب کنید چه گاو‌هایی انقلاب کرده‌اند که این نخاله‌ها سردمدارانِ انقلابِ فرهنگی‌اش بودند. بعد وقیحانه انتظار دارند وقت انتخابات پای صندوق رایشان هم برویم. Middle Finger و بیلاخ را با هم حواله می‌کنم به هر آن کس که از جمهوری اسلامی برآید و هر آن کس که با جمهوری اسلامی نشیند. که خصم‌تر از اینان خصمی نیست. سی و پنج شش سال است که این روشن‌ترین طریق فکری ماست.


* نقل قول برگرفته از یادداشت حبیب حسینی‌فر در سایت خوابگرد.

محمدرضا باطنیانتخابات 1400جمهوری اسلامیانقلاب فرهنگیحبیب حسینی فر
falakhanedoran.blogfa.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید