یادداشت هایی از کتاب روانشناسی توده ها اثر گوستاو لوبون
«در سراسر گیتی هیچ اثر تخصصی دیگری به اندازه کتاب "روانشناسی تودهها" معروف و پرآوازه نیست و بسیار کمیاب نیز هست. انسان در هرجا که امروزه به روانشناسی جامعه میپردازد یا در پی جستجوی زمینههای پنهان روانی و قوانین غالبا معماگونه رفتار آدمی در بطن جامعه برمیآید، هنوز این اثر را میخواند و از آن نقل میکند... پدید آمدن جنبشهای تودهای بزرگ، که خود طی چند ده سال اخیر شاهد و قربانی آنها بودهایم، تودهای شدن فزایندۀ زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باعث شدهاند که ما امروزه از پرسش زیر به مراتب شدیدتر از انسانهای اوایل قرن حاضر به تکان آییم. پرسش این است که هر فرد چگونه جزئی از یک تودۀ از لحاظ تشکیلاتی و روانی کم و بیش متحدالشکل میشود؛ و چه عاملی باعث میشود تا وی به کاری دست بزند یا از انجام عملی خودداری ورزد؟»
کتاب روانشناسی تودهها از گوستاو لوبون (1931-1841)، مورخ، جامعهشناس و فیلسوف فرانسوی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کتابی یگانه است و خواندنش بر هرکس واجب. اگرچه از تاریخ نوشته شدنش بیش از 120 سال میگذرد، اما هوش و توجه نویسنده به جزییات رفتار تودههای مردم، نخبگان و دیگر آحاد جامعه حیرتآور است و حیرتآورتر آنکه هنوز هم مابهازای بیرونی و عینی دارد. این یادداشتهای برگزیده حاصل مطالعه کتاب در یکی از مطالعههایم در دوران کروناست. یادداشتهایی که بالطبع با دیدگاه شخصی برگزیده شدهاند، اما در هر حال خالی از لطفِ خواندن نیست. خاصه اینکه هنگام خواندن، تایید خواهد کرد که گویی نویسندۀ کتاب روانشناسی تودهها آدمی است از دورهزمانۀ حاضر. لازم میدانم این نکته را نیز بیاورم که در یادداشتهای خود، ساخت برخی جملهها را بر اساس معیارهای ویرایشی، تغییر دادهام؛ بیآنکه معنی مخدوش شده باشد.
نکته: تنها ایراد بزرگ کتاب روانشناسی تودهها، ترجمۀ ویرایش نشدۀ آن است. کتاب میتوانست بسیار روانتر به طبع برسد، اما نشده است و با جملههای شلخته و درهم ریختۀ بسیاری مواجه خواهید شد. آقای کیومرث خواجویها تمام تلاشش را کرده است. اگرچه شکستهبسته در انتقال مفهوم کتاب توفیق داشته است، اما نتیجه آشکارا نیازمند دستی ویراستارانه بر تک تکِ عبارتها و جملههای کتاب است. کاش وقت کنم و چنین کتابهای جواهری را ویرایش کنم تا دیگران به فصیحترین شکل آن را بخوانند.
عیبهای حق رای عمومی بسیار چشمگیرتر از آنند که شناخته نشوند. جای هیچ تردید نیست که فرهنگهای دنیا دستاورد اقلیتِ کوچکی هستند که افکاری روشنتر از دیگران داشتهاند. این اقلیت راس هرمی را تشکیل میدهد که هرچه به قائدۀ آن نزدیکتر شویم، با کاهش بیشتر قوای عقلانی، که ویژۀ قشرهای پایین یک قوم است، روبهرو میشویم. عظمت یک فرهنگ مسلما نباید به حق رای دادن عناصر کماهمیتی که خود بیشتر از یک شماره ارزش ندارند، بستگی داشته باشد. شک نیست که انتخابات تودهها غالبا خطرناکاند.
ص 208
نژاد قدرتمندترین عاملی است که توانایی تعیینکنندگی در کردارهای انسان را دارد. بنابراین، روانِ نژادی بر روانِ توده کاملا مسلط است و عامل قدرتمندی است که نوسانات روان توده را تعیین میکند.
ص 181
انقلابهای در شرف سرگرفتن را در حقیقت میتوان زاییدۀ نظریات بنیادی در حال زوال دانست. یک نظریۀ بنیادیِ بزرگ در همان روزی که انسان دربارۀ ارزش آن سوال کند، محکوم به مرگ است. چون هر نظریۀ بنیادیِ کلی، تصوری بیش نیست و تا زمانی قادر به ادامه دادن به حیات است که از محک آزمایش بگریزد.
ص 165
پارتنون [معبد مرمرینی در آکروپلیس] در وضع فعلی خود ویرانهای است که جذابیت چندانی ندارد. ولی چنان حیثیتی (le prestige یا nimbus) دارد که انسان آن را فقط میتواند در ارتباط با تمام خاطرههای تاریخی که همراهیاش میکنند، نظاره کند. این از خواص حیثیت است که نمیگذارد انسان چیزها را همانطور که هستند ببیند. و این خاصیت را هم دارد که همه قضاوتهای ما را فلج میکند. تودهها همیشه و آحاد افراد غالبا، طالب نظریات حاضر و آمادهاند. موفقیت این نظریات با حقیقت یا خطایی که در آنها نهفته ارتباطی ندارد، بلکه فقط و فقط بر حیثیت آن مبتنی است. حیثیت میتواند بر اعتبار شخصی، شهرت نظامی و خوف دینی هم مبتنی باشد.
ص 154
هرچیز که تکرار شود، چنان در ذهن ها استوار میگردد که بلاخره بهمثابه حقیقتی اثبات شده قبول خواهد شد...
انسان پس از گذشت زمانی طولانی، هنگامی که به مطلب دلخواهش اعتقاد پیدا کرده، ممکن است حتی عامل آن ادعاهای مکرر را فراموش کرده باشد. اثر شگفتانگیز تبلیغات نیز از همینجا ناشی میشود. اگر صدبار در جایی بخوانیم که فلان شکلات بهترین شکلات است، خیال میکنیم که همان را به کرات شنیدهایم و سرانجام میپنداریم که واقعیت نیز همین است.
ص 146
رهبران غالبا نه اشخاصِ متفکر، بلکه مردانِ عمل هستند. قوۀ بصیرتِ اندکی دارند و جز این هم نمیتوانند باشند. زیرا قوۀ بصیرتْ انسان را معمولا به تردید دچار میکند ولذا به انفعال میانجامد.
ص 140
یاد گرفتن تکالیف، دانستن ریاضیات یا کل مطلبی از بر، درس پس دادن و خوب تقلید کردن، تربیت مضحکی است که هر کوششی در آن، برهانی بر این اعتقاد است که معلم هیچگاه خطا نمیکند. این تربیت ما را عاجز و قدرمان را پایین میآورد.
ص 114
سرنوشت ملتها را نه حکومتها، بلکه خصلتهای ایشان رقم میزنند. بنابراین معلوم میشود که اتلاف وقت بر سر تدوین کردن قوانین اساسی، بیشتر از بازی بچگانه و تمرین بیهوده در پرگویی نیست. ...
قانون اساسی انگلستان، تغییرات خود را نه در اثر علل حساب شده و ناشی از خرد، بلکه بسیار آرام و به تدریج و تحت تاثیر ضرورتهای وقت به دست آورده است.
ص 110
وحشتناکترین معبودها، در معابد جای داده نمیشوند و جابرترین ستمکاران در کاخها زندگی نمیکنند. زیرا اینان را به آسانی میشد سرنگون کرد! استیلاگران واقعی، حکمرانان نامرئی هستند که بر روانهای ما چیره و از هرگونه تعدی در اماناند. اینها را طی صدها سال فقط زمان میفرساید.
ص 106
اگر وادار کردن توده به قبول بیخدایی امکانپذیر بود، میدیدیم که آن هم بهمثابه یک «دینحسی» منشا جهاد سازشناپذیری میشد و اشکال بیرونی آن صورت عبادت به خود میگرفت.
ص 97
کسانی که امروز مغزهای مردم را تسخیر میکنند، محراب ندارند؛ ولی عکسها و پیکرهای ایشان همهجا را پر کردهاند و پر همهجا ستایش می شوند. چه فرقی میکند.
ص 96
پس این خود واقعیتها نیستند که تخیل ملت را برمیانگیزند، بلکه نحوۀ وقوع آنهاست که برانگیزاننده است. این واقعیت، اگر بشود گفت در اثر تراکم، تصویری تکاندهنده ایجاد میکند که ذهن را اشغال و آن را تسخیر مینماید. هنر تحریک کردن قوه تصور تودهها، با هنر فرمانروایی بر ایشان برابر است.
ص 91
در باب قضاوت تودهها:
فرد بدویست که تصور میکند با خوردن قلب دشمن، جسارت او را نصیب خود میکند. نظر کارگری که از سوی کارفرمایش استثمار میشود، و نتیجه میگیرد که همه کارفرمایان استثمارگرند نیز از همین قبیل است.
ص 86
از آنجا که محرکهای موثر بر تودهها بسیار متغیرند و تودهها پیوسته از آنها اطاعت مینمایند، طبیعتا دگرگونی بسیاری نیز پیدا میکنند. از همین رو میبینیم که این محرکها حتی در جریان یک فاجعۀ خونین رنگ عوض میکنند و صورت عملی قهرمانانه یا ایثارگونه به خود میگیرند. توده به آسانی جلاد از آب درمیآید و به همان آسانی هم شهید میشود.