شبنم حکیم هاشمی
شبنم حکیم هاشمی
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

اگر نقاش بودم (۱)، نقاشی اسب‌ها




بدون شک اسب‌ها یکی از باشکوه‌ترین موجودات طبیعتند. نوعی عصیان و رهایی در آن‌هاست که گویا از عمیق‌ترین غریزه‌های بکر طبیعت سرچشمه می‌گیرد. اسب‌های آزاد و وحشی به وضوح این حس عصیان و رهایی را القا می‌کنند. و در اسب‌های رام نیز می‌توان روح سرکش و آزادشان را احساس کرد.
وقتی یک اسب آرام است و با تمام شکوه و وقار خود بر جای ایستاده انگار روح سربلند طبیعت را در خود دارد. و هنگامی که یک اسب در حال تاختن است گویا که شوری در روح طبیعت جان می‌گیرد. و آن هنگام که گله‌ای از اسب‌ها در حال تاختن باشند روح طبیعت در غوغایی پرشور به اوج می‌رسد.
تابلوهای طبیعت با حضور اسب‌ها بسیار مسحور کننده‌اند.
من اگر نقاش بودم اسب‌ها را در سبزه زار و دشت و کوه و جنگل و ساحل دریا ایستاده بر جای می‌کشیدم یا در حال تاختن ترسیم می‌کردم در حالی که یال‌هایشان در باد موج برداشته است.
من اسب‌ها را در مه نقاشی می‌کردم، در حال بیرون آمدن یا فرورفتن در مه.
و حتی نقش اسب‌ها را در آسمان‌ها نیز می‌کشیدم؛ در میان کهکشان‌های رنگین. مثلاً اسبی را در حال تاختن در کهکشان راه شیری نشان می‌دادم، یا در حالی که در میان
سحابی‌های رنگارنگ و شناور ایستاده است.
یا اسبی را تصویر می‌کردم که از میان ماه بیرون آمده است یا اسبی که دارد در میان خورشید فرو می‌رود.
من اگر نقاش بودم یک اسب سیاه و یک اسب سفید را در کنار هم، و گله‌ای از اسب‌های سیاه و سفید را نقاشی می‌کردم‌.
اسب‌های سیاه و اسب‌های سفید زیبایی منحصر به فردی دارند. اما شکی نیست که اسب با هر رنگی زیباست.
من اگر نقاش بودم در تابلویی از طلوع خورشید اسب زرد می‌کشیدم و در تابلویی از غروب خورشید، اسب سرخ، و در تابلویی از ماه کامل، اسب نقره‌ای.
من در رویاهایم زنی جوان را می‌بینم که سوار بر اسب در دشت‌ها و سبزه‌زارها می‌تازد. و گیسوان بلند و دامن بلندش به همراه یال‌های اسب در باد موج برمی‌دارند. نمی‌دانم آن زن کیست، آیا آن زن خود منم یا زنی دیگر، یا شاید همزاد من باشد.
آن زن هر که باشد درست مثل اسبش روحی سرکش و آزاد دارد. زنی‌ست که هیچ بندی نمی‌تواند اسیرش کند، و با تمام رهایی‌اش جهان درون و بیرون را طی می‌کند. شاید چنین زنی در اعماق روح من زندگی می‌کند. و من اگر نقاش بودم این زن جوان را سوار بر اسب نقاشی می‌کردم؛ سوار بر اسبی سفید با پیراهنی سبز، و سوار بر اسبی سیاه با پیراهنی سرخ.
و اگر نقاش بودم ایزدبانوی اسب‌ها را هم به تصویر می‌کشیدم؛ ایزدبانوی اسب‌ها در اسطوره‌های باستانی ایران به اسم درواسپ که محافظ اسب‌هاست.
توصیفی از چهره و ظاهر او در روایت‌های اساطیری گفته نشده است. اما شاید من او را همان زن جوانی ترسیم می‌کردم که با پیراهنی سبز بر اسبی سفید سوار است، فقط این بار او را در آسمان شب می‌کشیدم که دارد گرده‌های نقره‌‌ی ماه را بر چراگاه‌های سرسبز می‌ریزد تا برای چرای اسب‌ها پربارتر شوند.
در روایت‌های اساطیری ایران گفته شده است که ایزدبانوی چهارپایان به نام گئوش که نام دیگرش درواسپ است محافظ چهارپایان و اسب‌هاست. او نطفه‌ی چهارپایان را از ماه می‌گیرد، و از چراگاه‌ها نیز حفاظت می‌کند. و من تصویر نقاشی‌ام را از این روایت‌ها الهام گرفته‌ام.

کلام آخر اینکه من اگر نقاش بودم بی‌تردید نقش اسب‌ها را در تابلوهایی از طبیعت ماندگار می‌کردم.


نویسنده: شبنم حکیم هاشمی

اسباسب سیاهنقاشی
شاعر و نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید