شبنم حکیم هاشمی·۸ روز پیشکوچهباغهاکوچهباغهادیشب خواب دیدم که عابر یک کوچه باغ بیانتها شده بودم که مرا تصویر به تصویر در چهار فصل طبیعت قاب میگرفت.در تصویر اول بهار بود…
شبنم حکیم هاشمی·۱۳ روز پیشستارهی من توی آسمونکوچیک که بودم مادربزرگم میگفت هر آدمی یه ستاره توی آسمون داره. کمی که بزرگتر شدم به معنای این جمله فکر میکردم که یعنی چی هر آدمی یه ستاره…
شبنم حکیم هاشمی·۱۵ روز پیشمن زن رویاییِ هیچیک از قصهها نیستم...من زن رویایی هیچ یک از قصهها نیستم. من نه شاهزاده خانمیام که در قصری بزرگ زندگی میکند، نه آن دختر زیبایم که در چشمهی شیر تن میشوید، نه…
شبنم حکیم هاشمی·۶ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش شانزدهم (پایان)روبهروی هم ایستادهاند و به هم نگاه میکنند. اطرافشان پر از ابر و مه و رنگینکمان است. آنقدر با دقت به یکدیگر نگاه میکنند که گویی دارند…
شبنم حکیم هاشمی·۶ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش پانزدهمثانیههایی میگذرد و بیابان تاریک تاریک میشود و جز تاریکی چیزی در مقابلم نیست، و بعد از لحظاتی از درون تاریکی نوای بسیار خوش ساز به گوشم م…
شبنم حکیم هاشمی·۶ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش چهاردهموقتی جریرهی گریان از مقابل چشمانم میرود سالن بزرگ قصری را میبینم که پر از مهمان است. در میان مهمانان شاهزادهها و نجیبزادگان بسیاری هس…
شبنم حکیم هاشمی·۶ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش سیزدهمکمکم تصویر سیندخت و مهراب از مقابل چشمانم ناپدید میشود و تصویر دیگری جایش را میگیرد؛ زنی زیبا را میبینم که دارد مهرهای را به بازوی پسر…
شبنم حکیم هاشمی·۷ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش دوازدهمثانیههایی بعد، بیشهزاری در مقابلم گسترده میشود و زنی را میبینم که با کودکی در بغل و گاوی که همراه دارد به سمت انتهای بیشهزار میرود. ب…
شبنم حکیم هاشمی·۷ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش یازدهمکمکم آن شهر در مقابل چشمانم تاریک میشود و به جایش چمنزاری وسیع روشن میشود. چمنزار پر است از چهارپایان مختلف، بخصوص اسب و گاو و گوسفند. ب…
شبنم حکیم هاشمی·۷ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش دهمبعد از ثانیههایی، فضای مقابلم تاریک میشود و لحظاتی بعد دوباره روشن میشود. آنگاه دو بانوی زیبا را میبینم که در یک سبزهزار در کنار چشم…