شبنم حکیم هاشمی·۲ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش شانزدهم (پایان)روبهروی هم ایستادهاند و به هم نگاه میکنند. اطرافشان پر از ابر و مه و رنگینکمان است. آنقدر با دقت به یکدیگر نگاه میکنند که گویی دارند…
شبنم حکیم هاشمی·۲ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش پانزدهمثانیههایی میگذرد و بیابان تاریک تاریک میشود و جز تاریکی چیزی در مقابلم نیست، و بعد از لحظاتی از درون تاریکی نوای بسیار خوش ساز به گوشم م…
شبنم حکیم هاشمی·۲ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش چهاردهموقتی جریرهی گریان از مقابل چشمانم میرود سالن بزرگ قصری را میبینم که پر از مهمان است. در میان مهمانان شاهزادهها و نجیبزادگان بسیاری هس…
شبنم حکیم هاشمی·۲ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش سیزدهمکمکم تصویر سیندخت و مهراب از مقابل چشمانم ناپدید میشود و تصویر دیگری جایش را میگیرد؛ زنی زیبا را میبینم که دارد مهرهای را به بازوی پسر…
شبنم حکیم هاشمی·۳ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش دوازدهمثانیههایی بعد، بیشهزاری در مقابلم گسترده میشود و زنی را میبینم که با کودکی در بغل و گاوی که همراه دارد به سمت انتهای بیشهزار میرود. ب…
شبنم حکیم هاشمی·۳ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش یازدهمکمکم آن شهر در مقابل چشمانم تاریک میشود و به جایش چمنزاری وسیع روشن میشود. چمنزار پر است از چهارپایان مختلف، بخصوص اسب و گاو و گوسفند. ب…
شبنم حکیم هاشمی·۳ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش دهمبعد از ثانیههایی، فضای مقابلم تاریک میشود و لحظاتی بعد دوباره روشن میشود. آنگاه دو بانوی زیبا را میبینم که در یک سبزهزار در کنار چشم…
شبنم حکیم هاشمی·۳ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش نهمدر مقابلم ایستادهای و به من نگاه میکنی. جوری به چشمانم خیره شدهای که گویا داری چیزی را جستجو میکنی. من هم نگاهم را به چشمانت میدوزم.…
شبنم حکیم هاشمی·۳ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش هشتمچند ثانیه که میگذرد گریهی فریدون در تاریکی خاموش میشود. و بعد از آن، شاهزادهای را با لباس سپید سوار بر اسب میبینم که در مقابل کوه عظیم…
شبنم حکیم هاشمی·۳ ماه پیشروح هزارانسالهی اساطیری... بخش هفتمدقایقی میگذرد و مردمانی که در حال جشن و پایکوبیاند در تاریکی فرو میروند. و هنگامی که فضا دوباره روشن میشود مردی را میبینم که دارد از م…