با اینکه خیلی از ما کارمون روی صحنه نمایش نیست ولی همه ما باید با این عدم تمایل به دیده شدن روبرو بشیم، با ترس از اینکه بقیه مردم چی فکر میکنن، و ترس از خجالتزده شدن.
این ترس با ترس از جنگ و دعوا فرق داره، این یه جور محدودیته، یعنی نداشتن شهامتی که ما رو از سرنوشت خودمون محروم میکنه.
هر تغییر، تلاش و دستاوردی بالاخره از نظر یکی غیرعادی یا عجیبه. هیچ چیزی به دست نمیاد مگه اینکه مقداری توجه رو به سمت خودمون جلب کنیم.
وقتی قراره به خودمون باور داشته باشیم، خطر شکست خوردن هم همراهش هست و اگه قراره جلوی بقیه به خودمون باور داشته باشیم، خطر سرافکندگی هم بهش اضافه میشه.
هر کسی که میخواد منطقه امنش رو ترک کنه، باید بدونه که ما آدما ترجیح میدیم بمیریم ولی این کارو نکنیم. به قول یه کمدین، ترس از سخنرانی در جمع از ترس از مرگ بدتره یعنی تو مراسم ترحیم آدما ترجیح میدن اونی باشن که توی تابوته تا اونی که داره مداحی میکنه.
شاید ما ترجیح بدیم که در خلوت و حریم شخصی خودمون کارمون رو انجام بدیم، اما زندگی به ترجیحات ما کار نداره. بالاخره یه جایی ما باید به ترس خودمون غلبه کنیم، وارد صحنه بشیم، حرفمون رو بزنیم و به این فکر نکنیم که بقیه چی فکر میکنن. اگه این کارو نکنیم، نمیتونیم اون چیزی که واقعا حس میکنیم یا فکر میکنیم رو بیان کنیم.
شاید به نظر عجیب بیاد ولی با وجود اینکه ما به خودمون بیشتر از بقیه اهمیت میدیم، اما انگار ارزش نظر بقیه درباره ما برامون بیشتر از نظر خودمونه. ولی باید بدونیم برای اینکه بهتر بشیم، باید با اینکه احمق و نادان به نظر برسیم، در صلح باشیم.
آیا میتونیم؟ باید بتونیم.
وقتی ما به سمت راحتی و امنیت میریم، اینکه باهامون مخالفتی نشه و در پشت صحنه میایستیم به جای اینکه جلوی جمع باشیم، در واقع داریم از فرصتها فرار میکنیم و تسلیم ترسامون میشیم.
وقتی ما به ترسمون اجازه میدیم که تصمیم بگیره ما چه کاری بکنیم یا نکنیم، خیلی چیزارو از دست میدیم، نه فقط موفقیت رو، بلکه خودشکوفایی و تحقق خود واقعیمون رو هم از دست میدیم.
اگه ما نگران خجالتزده شدن نبودیم، اگه برامون مهم نبود که مرکز توجه قرار بگیریم، اگه آماده بودیم که نه تنها شکست بخوریم بلکه این کار رو در جلوی دیگران انجام بدیم، اونوقت چه کسی میتونستیم باشیم؟
خلاصه مقالهای از رایای هالیدی
لینکهای من: اینستاگرام - وبسایت