
گاهی اوقات زندگی آنقدر سریع پیش میرود که فرصتی برای توقف و تأمل باقی نمیماند. امروز، تصمیم گرفتم لحظهای بایستم و به گذشته نگاهی بیندازم. به آنچه انجام دادهام، به آنچه نگفتهام و به آنچه میتوانستم بهتر انجام دهم. این نوشته، اعتراف من است. اعتراف یک گناهکار.
من گناهکارم، نه به خاطر کارهای بزرگی که انجام دادهام، بلکه به خاطر کارهای کوچکی که انجام ندادهام. گناه من این است که گاهی سکوت کردم، وقتی باید فریاد میزدم. گناه من این است که گاهی از ترس شکست، حتی قدم اول را برنداشتم. گناه من این است که گاهی به جای گوش دادن به قلبم، به صدای دیگران توجه کردم.
من گناهکارم، چون گاهی فراموش کردم که زندگی موهبتی است که هر لحظهاش ارزشمند است. روزهایی را به بطالت گذراندم، در حالی که میتوانستم از هر ثانیهام استفاده کنم. گناه من این است که گاهی به جای قدردانی از داشتههایم، به نداشتهها فکر کردم.
اما بزرگترین گناه من این است که گاهی خودم را فراموش کردم. فراموش کردم که من هم انسانم، با تمام ضعفها و قوتهایم. فراموش کردم که اشک ریختن و شکست خوردن بخشی از زندگی است. فراموش کردم که گاهی باید به خودم اجازه دهم تا آسیبپذیر باشم و با خودم صادق.
امروز، این اعتراف را میکنم تا شاید بتوانم خودم را ببخشم. تا شاید بتوانم از این لحظه به بعد، با آگاهی بیشتر زندگی کنم. میدانم که هیچکس کامل نیست، اما شاید همین ناقص بودن ماست که زندگی را زیبا میکند.
اگر شما هم احساس میکنید گناهکارید، بدانید که تنها نیستید. همه ما در زندگی اشتباه میکنیم، اما مهم این است که از اشتباهاتمان درس بگیریم و به جلو حرکت کنیم. شاید این اعتراف، شروع یک راه جدید باشد. راهی که در آن، با خودمان و دیگران صادقتر باشیم.
این بود اعتراف من. اعتراف یک گناهکار.