دیروز یکی از صمیمیترین دوستام یه چیزی بهم گفت که من خیلی تعجب کردم. این دوستم به شدت دختر ساده و مهربونیه به طوری که توی عمرم کسی را به مهربونی اون ندیدم.
اون گفت که من خیلی از فیلمهای ترسناک خوشم میاد.
راستش به خاطر روح لطیف و مهربونش اصلا توقع چنین سلیقهای ازش نداشتم. ازش با تعجب درباره علت این انتخابش پرسیدم و اون هم ادامه داد که توی فیلمهای ترسناک تو میدونی که هیولا کیه و از کی باید بترسی ولی تو زندگیِ واقعی اینجوری نیست. ما به یه سری آدم ها حس نزدیکی میکنیم و فکر میکنیم که اونها خیلی خوبن. اما درست وقتی باورش رو نداریم اونا اون روی هیولای خودشون رو نشونمون میدن.
وقتی به اونها خوبی می کنیم و آروم آروم پاشون رو داخل زندگیمون میزارن نمیدونیم که بعدا تبدیل به چه هیولایی میشن. اینه که ما کم کم حسمون رو نسبت به همه آدمهای اطراف از دست میدیم.