در سنین نوجوانی صدای بلند و رسایی داشتم. در دوران مدرسه معمولا عضو گروه سرود میشدم. گاهی هم سر صف صبحگاه شعر های "سهراب سپهری" را از "هشت کتاب" می خواندم.
البته خودم، صدایم را دوست نداشتم اما شعر خواندن را دوست داشتم و سهراب سپهری بی نظیر را که در "تصاویر خیال انگیز شعرهایش" غرق می شدم.
سالیان گذشت و اکنون نیز صدای بلند و رسایی دارم که مرا در محیط خانه دچار مساله می کند. بارها راجع به تشخیص، کنترل و مدیریت خشم تمرین کرده ام و هر بار اندکی پیشرفت داشته ام.
از کشف بایدها و نباید های آلبرت آلیس تا تنفس عمیق و شمارش معکوس برای فریاد نزدن
برای من که درحالت عادی بلند صحبت می کنم کمی بالارفتن صدایم، فرکانس دادزدن
را تداعی می کند. بنابراین بدنبال راه حل خودم گشتم و توانستم به مدت کوتاهی آن را تمرین کنم.
بنظرم برای شروع خوب بود. من سعی می کنم از فرکانس صدای معمولی خودم، آرامتر صحبت کنم. (البته به سختی)
بنابراین وقتی که موضوعی پیش می آید و باعث می شود صدایم بلند شود، کمتر فریاد می زنم. در این حالت، فرکانس پایین تری را نسبت به "فریاد زدن" ایجاد می کنم که به آرامش و واکنش بعدی من کمک می کند.
انگار هنوز فرصت هست برای تنفس عمیق و شمارش معکوس اما در حالت اولیه "خود فریادزدن" حال مرا بدتر میکرد.
"احساس شکست" مرا بیشتر می رنجاند، "خطای شناختی فرافکنی" خشم مرا از طرف مقابل (به اشتباه) بیشتر می کرد و در نهایت "سیکل معیوب خشم" مرا از پای در می آورد.
احساس ناامیدی، سرخوردگی و ناتوانی در مدیریت خودم مرا از پیگیری دوباره ی تمرینات باز میداشت و رفتار نامناسب "فریاد زدن" باز هم تکرار و درماندگی بیشتر میشود.
من فکر می کنم استفاده از "صدایی پایین تر از حد معمول" از ابتدای روز مانند یک "مکانیزم پیشگیری کننده" عمل می کند و واکنش های من را از حالت ناخودآگاه به حالت خودآگاه می آورد.
شما چطور فکر می کنید؟
با سپاس
شادی صفوی