ویرگول
ورودثبت نام
شادی صفوی
شادی صفوی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

خرده عادت نوشتن

برگرفته از آستان خبر
برگرفته از آستان خبر


بعد از ۱۴ سال زندگی مشترک، فرصتی برای یک سفر دونفره با ماشین خودمان داشتیم.

سفرهای دونفره‌ی زیادی رفته‌بودیم اما همزمان با خرید ماشینمان، پسرم هم بدنیا آمد و سفرهای دونفره تعطیل.

این سفر یک‌ روزه، برایم هیجان‌آور بود. دوست‌داشتم بعد از بازگشت، شرح این روز را بنویسم.

بنابراین بیشتر به اطرافم توجه می‌کردم تا بتوانم فضا را توصیف کنم.

۴ صبح به آرامی از خانه خارج شدیم. چون اگر دخترم بیدار می‌شد تمام نقشه‌هایمان نقش بر آب بود. از آسانسور پایین آمدیم و وارد پارکینگ شدیم.

هوا خیلی سرد و آسمان شفاف بود. ستاره‌ها را دیدم و یاد شب‌های رصدی افتادم.

وقتی زمان دانشجویی با دوستانم در یک موسسه کار می‌کردیم و نوجوان‌ها را رصد می‌بردیم. آن شب‌ها، ساعت ۴ حتمن بیدار بودم و ستاره‌ها را تماشا می‌کردم.

سوار ماشین شدیم و رفتیم که بنزین بزنیم. خیابان‌ها خالی بود و بوی چمن می‌آمد.

راس ساعت مقرر وارد جاده‌ی قزوین شدیم تا از آنجا بسمت رشت حرکت‌کنیم.

جاده‌ی رشت را بسیاااااار دوست‌دارم نه پیچ‌و‌خم چالوس را دارد، نه خشکی هراز را.

جاده‌ای صاف و یکدست تا رودبار با چشم‌انداز درخت‌های گردو و زیتون حوالی قزوین و سرسبزی زمین‌های گندم و جو.

به رودبار که رسیدیم بعد از کمی پیچ پیچ خوردن، وارد جنگل سراوان شدیم.

بعد از ۳/۵ ساعت رانندگی، تقریبن نزدیک ماسال رسیدیم.

رقص درختان صنوبر در باد چشم‌نواز بود.

سکوت روستا هوش از سرمان می‌برد.

شالیزارها پر از شالیکاران و خانه‌ی ما در حال آماده‌شدن بود.

...

شب، خسته‌ برگشتیم.

برای اولین بار بود که دو کودکم را ساعت‌های طولانی به مادرم سپرده‌بودم.

دلم خییییییلی برایشان تنگ‌ شده‌بود.


خرده‌عادت سازی:

ساعت ۵ صبح برای بدرقه‌ی همسرم به سرکار، از خواب بیدارشدم. انگار کوه کنده‌بودم.

بعد از چند دقیقه در کنارهم بودن و خداحافظی، گفتم کمی بنویسم.

من که در طول روز کاملن درگیر خانه و بچه‌ها هستم و اول صبح، تنها فرصت من.

خودکار و تخته‌شاسی‌ام را آوردم و یک نصف صفحه آزاد‌نویسی کردم.

چشمهایم باز نمی‌شد، حدود یک ساعت به رفتن پسرم به مدرسه، باقی مانده‌‌بود.

دوباره خوابیدم.

در طول روز همچنان درگیر کارهای خانه و دخترم بودم اما احساس می‌کردم،

«نوشتن» را اندکی انجام داده‌ام و احساس آرامش داشتم.

یاد کتاب‌های استفان گایز افتادم.

چطور است نوشتن را به خرده‌عادت تبدیل کنم؟

می‌توانم نوشتن را کوچک کنم بسیار کوچک

برای روزهای کم‌انرژی‌ام: در حد یک خط آزادنویسی
برای روزهایی با انرژی متوسط: یک صفحه آزاد نویسی
برای روزهای با انرژی بالا: سه صفحه آزاد نویسی


به این صورت نوشتن در هر روز برنامه‌ای دارد با توجه به انرژی من در آن روز.

بنابراین برنامه‌ی «نوشتن» انعطاف‌پذیر است و در طول زمان زنجیری می‌شود که به خرده‌عات من تبدیل می‌گردد.


برای نوشتن:

برای نوشتن «مشروح سفرم» تمرکز و توجهم به محیط اطراف، بیشتر بود.

بنابراین از حواس پنج‌گانه‌ام بهتر استفاده‌ می‌کردم.

برای «نوشتن» یادگیرنده‌تر می‌شوم چون می‌خواهم از حافظه‌ام استفاده‌کنم.

حس‌هایم، افکارم و رفتارم را به یادمی‌آورم و می‌نویسم.


شما دوست‌دارید چه کاری را به خرده‌عادت تبدیل کند؟


با سپاس

شادی صفوی


نوشتنشادی صفویخرده عادترشد فردیسفر
می نویسم پس هستم" فکر می کنم پیوند های عمیقی بین فیزیک و روانشناسی برقرار است سعی می کنم ارتباط بین مفاهیم در چارچوب فیزیکی و چارچوب روانی را با کمک ذهنم و تجربه ی زیستی ام کاوش کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید