آقاسید همیشه عیدهای غدیر عیدی میده. امسال هم از روز قبل اومد یادآوری کرد فردا برای گرفتن عیدی بریم آبدارخانه. راستش حسش نبود. با خودم میگفتم چه کاریه خب... پس، امروز هم که روز وعدهش بود به روی خودم نیاورم.آخر وقت زنگ زد که بیایید میخوام بهتون عیدی بدم دیگه! تو رودرواسی رفتم.
خوشحال برام یه شربت ویژه ریخت بخورم و بعد دوتا دستش رو برد بالا. گفت "خدایا انشالله دستم خوب باشه و جیب این دختر همیشه پر پول باشه" و در حالی که هنوز یک دستش کامل پایین نیومده بود دست دیگه ش رفت توی جلیغهش و یک پانصد تومانی درآورد.
یه هو از اون فرم خاص خارج شد گفت "عه چرا پانصدتومانی اومد، میخواستم یه هزارتومانی ویژه تقدیم بکنم" و نگاهی از گوشه چشم به جیب تویی جلیغهش کرد و گوشه یک هزارتومانی کوچک رو گرفت و کشید بیرون دودستی بهم تقدیم کرد.
لبخند خودش از لبخند من بزرگتر بود. مگه میشه این همه حس خوب برام برکت نداشته باشه؟