دوم دبیرستان تو کتاب فارسی یه داستان بود درباره خانوادهای که برای مادرشون که کمردرد داشته هدیه طی دستهدار حرفهای میخرن و مادر ناراحت میشه از این هدیه. معلممون که یه خانم مسن و مهربان بود بهمون نصیحت کرد این کار رو انجام ندیم و باید برای مادرهامون هدیهای شخصی برای خودشون بخریم نه وسیله خونه.
راستش ما همیشه عادت کرده بودیم برای مامان وسیله خونه بخریم. این داستان و حرف باعث شد من تلاش کنم از اون به بعد همیشه برای مامانم وسیلهای شخصی بخریم. اما از اونجا که سلیقهش رو خیلی نمیشناختیم یا نیازش رو، در اکثر مواقع چیزی میخریدیم که جز دورریز پول نتیجهای نداشت. عجیب این که مامان خوشحال هم نمیشد!
یه روز مامان بهم گفت ترجیح میده دیگه این روش هدیه خریدن رو ادامه ندیم و همون موقع که وسایل دوست داشتنی منزل میخریدیم راضیتر بود. اون موقع از این حرف مامانم دلم گرفت و اینو گذاشتم به پای فداکاری مادرانه که میخواد پول خانواده هدر نره. اما در این مدت کوتاه که خودم زندگی خودم رو دارم عجیب این حس رو درک میکنم.
واقعا برخی وسایل خونه میتونه برام هدیه باشه. گاهی وقتی کسی بهم پول هدیه میده چشمام برق میزنه تا فولان وسیله رو بخرم، فولان ست ظرفم رو تکمیل کنم یا فولان ابزار رو باهاش بخرم که کارم رو راه میاندازه.
این دلبری وسایل منزل تا جایی پیش رفت که حتی وقتی با عزیزی به خرید میرم با وجودی که عادت ندارم، اما زبان باز کنم بگم لطفا این خوشگل دوست داشتنی هم برای من بخرید، با تشکر! و خب روم رو زمین نمیاندازن دیگه... پس من میتونم بابت یه وسیله خونه روزها خوشحال باشم... بدون فداکاری، بدون مادربودن، بدون دغدغه هدر رفت پول...
مامان راست میگفت، آدم وقتی از وسایلی که دوست داره تو خونهش استفاده میکنه میتونه همون خوشحالی هدیه شخصی رو تجربه کنه.