شادی شریعتی
شادی شریعتی
خواندن ۵ دقیقه·۷ ماه پیش

معجزه یا علم؟

 تجربیات سخت‌کوش‌ترین دانشجوی فصل سیزدهم باشگاه محتوا
تجربیات سخت‌کوش‌ترین دانشجوی فصل سیزدهم باشگاه محتوا

از همون روز ۱۶فروردین ۱۴۰۳ وقتی عضو گروه‌هاشدم و رقیب و هم کلاسی های دیگه‌ام رو دیدم کلی حس خوب همراه با هیجان و ترس و استرس داشتم.

حتی وقتی می‌خواستم خودمو معرفی کنم این شعر«مدرسه ها واشده هم‌همه برپا شده» ناخودآگاه اومد تو ذهنم. منم گفتم بزار متن معرفی‌ام رو متفاوت ارائه بدم و ازش استفاده کردم.

سعی کردم از تمام آپشن‌های تلگرام برای جذاب‌کردن متن‌ام استفاده کنم. همیشه از همون بچگی‌ام متفاوت بودن رو دوست داشتم.

این باعث می‌شد خودم رو بیشتر از پیش دوست داشته باشم.

خلاصه از روز اول سعی کردم با بچه‌ها ارتباط بگیرم، اما به‌خاطر خاطرات تلخی که در گذشته نسبت به سوال پرسیدن و مسخره شدن داشتم یا به خصوصی کمک‌مربی خودم یا آقای داریان پیام می‌دادم و سوال‌هامو ازشون می‌پرسیدم.

وقتی یک روز آقای داریان خسته از این‌که من سوالاتم‌ رو خصوصی می‌پرسم؛ توی گروه پیغام زد: «همگی سوال‌ها رو توی گروه اصلی بپرسید. سوال مربوط به مشق عشق‌ها رو از مربی‌‌ها.»

از اون روز به بعد من هم با وجود تمام استرسی که داشتم همین‌کارو کردم.

یادم می‌آید یکی از بچه‌ها با بعضی از حرف‌هاش خواسته یا ناخواسته روانم رو آزار می‌داد. این آدم هیچی از من نمی‌دونست و خب از اون دسته آدمایی هست که نسنجیده حرف می‌زنه.

اما عوضش یه همکلاسی دیگه به اسم حسین‌حق‌شناس هست که در صبورترین حالت ممکن و بدون هیچ حرفی جوابم رو میده.با راهنمایی‌هاش راه رو برام هموارتر می‌کنه.

من هم چون به خودم قول داده بودم که نباید کم بیارم تمام سعی‌ام رو کردم تا حرف‌های آزاردهنده رو به‌روی خودم نیارم.

در این حالت یا سکوت می‌کردم یا خطاب به اون دوستم می‌گفتم: «همه مثل تو علامه نیستن آقا...»

هر هفته که پیش می‌رفتیم فکر می‌کردم بعد از دو هفته بالأخره سختی درس‌ها تموم می‌شن، اما حدس‌ام غلط از آب در اومده بود. هرچی جلوتر می‌رفتیم مشق‌ها سخت‌تر، زیادتر و حجم درس‌های اختیاری بیشتر می‌شد.

وقتی مشق هفته چهارم رو تحویل دادم و به ساخت پادکست رسیدم باورم نمی‌شد که کنترل درس‌های نخونده از دستم خارج شده باشه.

من دیگه نتونسته بودم خودم رو به درس‌های اختیاری برسونم، اما گویا من جز معدود افرادی بودم که تا این حد خودم رو جلو کشونده بودم و وقت برای دیدن ویدیوها گذاشته بودم.

بعدتر فهمیدم خیلی از بچه‌هایی که از هرنظر از من قوی‌تر بودند؛ تو همچین وضعیتی بودند. اونجا بود که بادی تو غبغبم انداختم و رُخ عقاب گرفتم و کلی به خودم افتخار کردم.

من‌که هیچ تجربه‌ای تو این حوزه نداشتم با تلاش و مداومت تونستم از پس هر مرحله بربیام. خودمو به هرآنچه که تا این‌جا ازم خواستند رسونده بودم.

اینجا بود که فهمیدم اگه من عاشق یادگیری نبودم مطمئناً تا‌حالا عقب‌نشینی کرده بودم.

چه شب‌هایی که تا ۴ صبح بیدار می‌موندم و فقط ۴ ساعت در روز می‌خوابیدم. انگار ساعت بدنم خودکار تنظیم شده بود و بیشتر از ۴ یا ۵ ساعت اجازه خواب بهم نمی‌داد.

الان بعد از گذشت حدوداً ۵۰ روز عین زغال‌سنگی که تراش خورده باشه و الماس از دلش بیرون اومده؛ همون حس‌سختی و فشار رو دارم.

فهمیدم همین فشار و تاب‌آوری‌ام‌ بود که باعث شد از زغال‌سنگی بدون مهارت و دانش تبدیل به الماس باارزشی بشم. البته که هنوز راه طولانی و مسیر بی‌پایان است.

خیلی جاها کم آوردم. خیلی جاها حس کردم دیگه نمی‌تونم ادامه بدم. خیلی جاها گفتم باختم، اما دقیقاً همون لحظه‌های آخر یه‌جوری مسیر هموار می‌شد و همه چی عین تکه‌های پازل کنار هم چیده می‌شدن که خودم‌ هم باورم نمی‌شد.

شاید اسمش رو میشه گذاشت شانس! اما نه من میگم پشتکار ِرفتن‌تو‌ دل ِترس و از منطقه امن بیرون اومدن. با مهارت سوال‌پرسیدن و کمک‌گرفتن دانسته‌هامو ارتقاء دادم.

اونجاست که دیگه خواسته یا ناخواسته تو می‌افتی تو راه موفقیت و دیده شدن و همون آدمایی‌که زمانی جدی‌ات نمی‌گرفتن الان تورو به‌عنوان یه آدم‌موفق حساب می‌کنن.

من توی باشگاه‌محتوا با سرعت باورنکردنی روی تردمیل یادگیری‌محتوا می‌دویدم تا بتونم از پس هرآنچه که ازم خواسته بودن بربیام.

بهترین بخش ماجرا این بود که من با مربی‌های باحالی که هرکدوم یَد طولانی در حوزه‌ی بازاریابی‌ومارکتینگ داشتند؛ آشنا شدم.

مربی‌هایی که هرکدوم یه کتاب بودند، اما همشون حرف‌های مشترک داشتند.

حرف‌هایی از جنس تجربه... تجربه‌های مسیری که خودشون قبلاً رفته بودند. من‌ هم می‌دونستم ۲تا معیار تو زندگی هرکسی هست که قیمت نداره (یکی سلامتی و دیگری زمان).

از اونجایی‌که عمر آدم‌ها محدوده و فرصت این‌که سال‌ها بخوام آزمون و خطا کنم تا به موفقیت برسم رو ندارم. پس بهتره از تجربه‌های مربی‌هام استفاده کنم.

افرادی‌که مسیر ما رو سال‌هاست رفتند. بعد از مدت‌ها آچار فرانسه بودن توی یه حوزه متخصص شدند.

اگه بین مدرسین این دوره بخوام یک نفر رو به عنوان باحال ترین و دلسوزترین معرفی کنم اون فرد کسی نیست جز هومان قاسمی.

چرا‌که هر سوالی‌که‌ داشتم به ساده‌ترین شکل ممکن در کمال شوخ‌طبعی بدون این‌که بگه جواب سوال‌ات رو توی گوگل پیدا می‌کنی؛ جواب می‌داد. به خصوص من ای که بنا به دلایلی نتونسته بودم دانشگاه شرکت کنم و مثل خیلی‌های دیگه سواد آکادمیک نداشتم.

این رو هم بگم که هر مربی با حرف‌هاش می‌تونست استعدادهای آدم‌ها رو به شرط عمل‌گرایی شکوفا کنه.

محیط گروه باشگاه محتوا یه محیط دوستانه و صمیمی که هر لحظه‌اش پر از خنده و حس خوبه. دوستی‌هایی از جنس‌ناب‌ وقتی تو بدترین شرایط قرار داری دستت رو می‌گیرن و می‌کشوننت بالا تا احساس تنهایی نکنی.

همین دایره دوستان با نقطه مشترک باعث میشه تو خود واقعیت رو بیشتر حس کنی. بتونی از این‌که این مسیر پر چالش رو طی کردی به خودت افتخار کنی.

الان که دوره باشگاه محتوا تموم شده. من به یه آدم با یه دیدگاه ِمتفاوت و پر از تجربه‌های جدید تبدیل شده‌ام.

این‌که دقیقاً از همون روز اول با عمل‌گرایی تونستم به ترس‌هام غلبه کنم. یادگیری‌ام رو صدچندان کنم و خودم رو از صفر حداقل به ۵۰ برسونم. بهترین حس خوب دنیا برام بود.

پس تویی که مثل من برای شکوفا کردن استعدادهات فقط به یه تکون خیلی کوچیک نیاز داری. بهت تبریک می‌گم. تو در مسیر درستی ایستادی.

باشگاه‌محتوا دقیقاً همون‌جایی‌که قراره تورو با غلبه به ترس‌هات‌ هول بده تو جاده‌ی موفقیت...

این‌جا نه تنها فرصتی برای یادگیری محتوا بود؛ بلکه باشگاه افزایش اعتماد‌به‌نفس و خودباوری هم بود.




باشگاه محتوامهارت ارتباط موثرمهارت‌های فردیآموزش بازاریابی محتواعزت نفس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید