کارگاه نوشتن برای پادکست، که توسط علی بندری با پشتیبانی فیدیبو درست هفته ی گذشته برگزار شد، پر از "دینگ" هایی بود که هنوز تو مغزم در حال پژواکن... تجربه ش برای من مثل این بود که جلوی یک آدم مدت ها گرسنگی کشیده، سفره ی هفت رنگ پهن کرده باشن؛ با عطش زیاد، لغات رو از کلام می قاپیدم و یادداشت می کردم، تا در اولین فرصت بیشترین بهره رو ازشون ببرم...
به طور کلی این کارگاه از نظر تنوع، درونمایه ای از به تصویر کشیدن مخاطب پادکست و نحوه ی پذیرایی ازش رو داشت، تا نکته های ریز نگارش متن. اما از اونجایی که قصد ندارم "آنچه در این کارگاه گذشت" ی ارائه بدم، اینجا به مرور دینگ هایی که تو مغزم به جا گذاشت بسنده می کنم.
تو بخش اول من با فرق بین شنونده، مشترک و طرفدار پادکست آشنا شدم، و اینکه باید نظر چه دسته ای رو معیار قرار داد. "دینگ" بزرگ این بخش برام چگونگی بالا بردن تعداد شنونده ها بود. مثل مثال معروف روانشناس ها که می گن، مشکل رو نه از بیرون، که از درون حل کن؛ مغز کلام این بود که مخاطب رو نه از بیرون، که با تقویت عضله ی پادکست سازی از درون بیشتر کن! این بخش هرچند در ظاهر اشاره ی روشنی بهش نشد، اما یک دینگ دیگه برای من داشت؛ «صداقت» !!! به نظرم اومد اگر کسی تو ساختن پادکستش، خودش نباشه، رسما بازی رو باخته! روح سازنده ی پادکست تو محصولش حسابی جاریه، و برای شنونده ی باهوش، کوچیکترین کَج رَوی از "خود" به آسونی قابل تشخیصه و وصله ی ناجور می شه!
برگردیم به تقویت عضله ی پادکست سازی....یکی از اهرم های تقویتش که زمینه ی مورد گفتگوی این کارگاه بود، بهتر نوشتن متن شماره هاست.
علی بندری عقیده داره، "هر چیزی" رو می شه مثل یک قصه تعریف کرد؛ و من صددرصد باهاش موافقم. بخش اختلافم اما باهاش سر دوتا مسئله بود که در ادامه می گم.
اختلاف اول سر پیشنهاد شروع کردن با "پرسش" بود؛ که همون جا چراغ این سوال تو ذهنم روشن شد که، اگر همه این اصل رو رعایت کنیم، از فردا نباید شاهد یک موج شروع همه ی پادکست ها با سوال باشیم؟ آیا همه ی سناریوها مشابه و برای شنونده ی پادکست پَس-زننده نمی شه؟ چرا... اما نکته ای که بعدا دستگیرم شد این بود که هدف، شروع کردن یک شماره با ایجاد کنجکاوی در شنونده ست؛ این اصله که ادامه دادن رو برای شنونده جذاب می کنه!
اختلاف دوم اما بر سر "اصل دوم" بود؛ برای منی که به رعایت سلسله مراتب ورود به یک بحث بسیار پایبندم، شنیدن "سریع ترین زمان ممکن برو سر اصل مطلب" و " پنج دقیقه ی اول مهم ترین جای پادکسته" حسابی سنگین بود... این اصل تاکید داشت، تو دقایق اول هر کاری( البته نه هر کاری! ) ازمون برمیاد باید انجام بدیم،که شنونده رو تا پایان همراه خودمون نگه داریم! این بر خلاف معادله ی ذهن من بود؛ من همیشه دوست دارم ته دیگ سیب زمینی رو برای آخر غذا نگه دارم؛ اما بر اساس این اصل، باید ته دیگ سیب زمینی اون اول ارائه داده بشه، که اشتهای صرف غذا رو بیشتر کنه...
بزرگ ترین "دینگ" این کارگاه، بعد از مرور چندین اصل و قانون برای من این بود: «قانون ها، برای شکستن هستند!» .... این بهترین و شیرین ترین چیزی بود که در نهایت شنیدم؛ در عین حالی که قوانینی برای بهتر کردن بهم ارائه می داد، منو برای پیروی کردن ازشون، و شخصی سازی کردنشون با ذائقه و خلاقیت خودم آزاد می گذاشت.
درونمایه ی این کارگاه منو با خیلی از اشتباهات فنی خودم آشنا کرد؛ اصولی رو بهم معرفی کردم که هرچند سختم باشه زیر بارشون برم، اما درستن و حقیقت دارن!
راهی که در نهایت جلوی پای من هست اینه که، با در نظر داشتن این "دینگ" ها و رعایت کردنشون، آزادم سناریو خلاقانه ی خودم رو بنویسم...
اردی بهشت 99
شادی ش..ن