شاد زیستن انتخابی است که بشدت قابل احترام است.
چه ایرادی دارد خانمی با داشتن فرزند پابهپای او؛ سوار تاپ یا سُرسُره شود؟
چه اشکالی دارد که با دیدن یک سورپرایز همچون کودکی خردسال ذوق کند و جیغ بکشد؟
چرا وقتی شخصی با شنیدن آهنگی سرش را تکان میدهد و از آن موسیقی لذت میبرد، با تعجب به او نگاه میکنیم و آرام با خود میگوییم:
«اینو نگا!چقدر سرخوشه! نکنه شیشه یا قرص روانگردان زده!»
جالب هم اینجاست که بلافاصله به دیگران برچسب میزنیم.
چرا همیشه به ما گفتهاند شادی و خوشحالیمان را پنهان کنیم تا دیگران دربارهی ما فکر بدی نکنند؟
اصلا هزاران فکر بد کنند!
چه اهمیتی دارد؟!!!!!!
افکار مسموم دیگران چه دخلی به شاد نبودن من دارد؟!!!!
من دوست دارم شاد باشم.
دوست دارم وقتی با کودکی بازی میکنم پابهپای او بدوم و بیدغدغه بخندم.
سانسور کردن احساسات واقعیمان تا به چهزمانی؟
مگر ما چند سال زندهایم و زندگی میکنیم که مدام به این فکر کنیم؛ مردم چه میگویند؟
مردم به نحوهی مُردن یکدیگر هم کار دارند چه برسد به شادی!
من خیلیوقت است که حرف دیگران برایم اهمیتی ندارد؛ زیرا معتقدم من هرطور که باشم دیگران باز هم پشت سرم غیبت خواهندکرد.
اگر غمگین باشم میگویند:
«لابُد شکستعشقی خورده است!»
اگر خوشحال باشم میگویند:
«چیه نکنه خبریه؟!!»
من به کسانی که تحت هر شرایطی سرشان در زندگی دیگران است تا برایشان حرف دربیاورند کاری ندارم.
من آن مدلی زندگی میکنم که میپندارم درست است.
مگر چند بار دیگر متولد میشوم و میتوانم شاد باشم؟!
و اما جملهکوتاه این یادداشت:
«شاد باش با دلیل یا بدون دلیل!داشتن حالِ خوب، حقِ طبیعی توست.»