ویرگول
ورودثبت نام
شقایق| وفاپور
شقایق| وفاپور
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

شقایق در بهشت

هر روز در دشتی از گل‌های سرخ شقایق چشم باز می‌کنم.

سرخ‌های دوست‌داشتنی‌ام، با دیدنتان وجودم پر‌از حس زندگی می‌شود. حضور ثابتتان در این چهاردیواری روحم را تازه می‌کند. انگار واقعا در دشتی مالامال از زیبایی‌های طبیعت به‌سر می‌برم. صحرایی مُزَین به زیباترین گل دنیا.

من عاشقم، عاشق گلی به سرخی خون که در دلش غمی نهفته دارد.

همیشه حتی از فاصله دور، گلبرگ‌های لطیف و نرمش را حس می‌کنم.

صبح‌ها اولین تصویری که مقابل چشمانم جان می‌گیرد گلبرگ‌‌های ظریف شقایق‌های وحشی است که با نسیم خنک صبحگاهی تکان می‌خورند.

شب‌ها آخرین تصویری که در ذهنم ثبت می‌شود دشتی است از سرخ‌ترین گل دنیا.

دیوار سمت مقابل این دشت، هم‌چون دیوار آتلیه‌ای است پر از عکس‌های مختلف در حالات گوناگون.

هرکدامشان صدها خاطره برایم تداعی می‌کند. با دیدن آن‌ها به روزهای قبل می‌روم:

روز عروسی خواهرم. سخت‌ترین روز عمرم تا به امروز، خواهری که از وقتی چشم باز کردم همیشه و همه جا در کنارم حضور داشت. رفیق و وکیل مدافع همیشگی‌ام، حال داشت به خانه بخت می‌رفت و من حس کسی را داشتم که در دنیا تنها مانده است، تنهای تنها.

بی‌شک، آن‌شب غمگین‌ترین آدم روی زمین بودم. می‌خندیدم اما در عمق چشمانم غمی نشسته بود ( درست مثل گل شقایق) که دیدنش برای دیگران چندان سخت نبود. مراسم به پایان رسید. ماشین‌ها بوق زنان دنبال عروس در خیابان‌ها می‌چرخیدند، همه خوشحال بودند و سر از پا نمی‌شناختند اما در دل من غوغایی به پا بود.

از آن‌شب به بعد طعم تلخ تنهایی را چشیدم.

کتاب‌هایم کم‌کم مهمان خلوتم شدند. هر روز یا دست کم هر هفته دوست جدیدی به جمع آن‌ها اضافه می‌کردم.

دیدنشان هم حالم را دگرگون می‌کرد چه برسد به خواندن و غرق شدن در دریای بیکران کلمات و جملاتشان.

تعریف من از بهشت این است:

اتاقی به وسعت دشت شقایق و کتاب‌های بی‌نظیرم.

بهشتدشت شقایقنویسندگیتمرین
دوستان عزیزم خوشحال می‌شوم که از سایتم دیدن کنید: www.shaghayeghvafapour.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید