شرح کوتاهی از داستان:
داستان درمورد دو برادر و دو همکارشونه که میرن دزدی از یک جواهرفروشی، در طی اون برادر کوچکتر توسط پلیس گلوله میخوره و اوضاعش بده، با اینکه خطرناکه اما برادر بزرگتر که رهبر گروه هست برای نجات برادرش تصمیم میگیره برنامه گروه رو به تعویق بندازه اما از طرفی هم نمیتونن برن بیمارستان، و اون موقع شب، هیچ مطبی باز نیست تا اینکه چشمشون به یک درمانگاه دامپزشکی میخوره، میرن اونجا و دامپزشک رو که یک زن بود تهدید میکنن که باید برادره رو درمان کنه، و در نهایت به خونه ی زن میرن تا برادر کوچکتر بتونه بهتر معالجه بشه و مدتی رو استراحت کنه اما نمیدونن با اینکار وارد چه مخمصه ای شدن، این زن کیه؟ چرا شوهرش خونه نیست؟ چرا زن مدام بهشون اصرار میکنه که تا قبل از اینکه شوهرش بیاد خونه اونها از اونجا برن؟ مگه شوهرش کیه؟
نظر خودم:
همون طور که از شرح کتاب معلومه ژانرش جناییه، و به شدتتت جذاب و قشنگه، نیازی نیست بخوام از جذابیت و قشنگیش بگم همینکه جلد کتاب رو نگاه کنید میبینید که چه میزان جایزه برده..
اما اگر روحیه ی حساسی دارید یا مشکل اعصاب دارید نخونیدش، این کتاب آدم سالم رو هم عصبی میکنه...
یه نکته ای که جالبه بدونید اینه که همونطور که روی جلد نوشته، این کتاب برگرفته از واقعیت هستش، نویسنده خانم وکیلی هست که مبتنی بر پرونده ها این داستان رو نوشته، همین باعث میشه کتاب خیلی خیلی عصبی کننده تر باشه.
امتیاز خودم:
۴.۸ از ۵