shahabdvc
shahabdvc
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

تجربه شنیدن یک قصه خوب و اثر آن

تجربه‌ای از شنیدن یک قصه

نمی‌دونم برای شما تصویر این کتاب بالا آشنا هست یا نه. البته شاید به این هم مربوط باشه که اهل و متولد سنی کدوم دهه از بعد از ۵۷ هستی. اما برای من که در میانه جنگ سال ۶۴ به دنیا اومدم این کتاب که البته با این جلد و مجلد نبود، در ۱۰ سالگی دوران خوشی رو ساخت. اینطور که تا همین الان که در دهه سوم زندگی‌ام هستم، نگاه تخیل رو در دنیا اندیشه و خط و ربط دیدن هندسی رو با حال و احوال‌ام در زمان خوندن این کتاب به یادم میارم و باقی دوران کودکی رو تجربه تخیل می دونم.

شکست ناپذیر یک رمان علمی تخیلی بود از یک فرد اهل اروپایی شرقی به نام استانیسلاو لم که از قضا ایشون هم در میانه جنگ اروپا به دنیا اومده بود و اون هم در کشور لهستان و از یک خانواده یهودی که اتفاقا بعدها فهمیدم که مدتها از اونچه دوست داشته بشه دور میمونه به دلیل شرایط و بعد از مدت‌ها میتونه خواتسه دلش رو برآورده کنه.

ایشون مثله اینکه خیلی در علمی و تخیلی نویسی نیست که مشهور شدند و بیشتر به دلیل نگاه به جهان و بیان پدیده‌ها و موضوعات سخت فلسفی و هستی شناسی در نگارشی تخیلی به شهرت رسیدند. طوریکه آندره تارکوفسکی از روی رمان ایشون فیلم سولاریس رو می‌سازند.

برای من که در ۱۰ سالگی شاید خوندن این رمان ۲۵۴ صفحه‌ای سنگین باید می‌بود به دلیل پرداخت همراه با تحریک بیشتر کنجکاوی خواننده و پی رنگ داستانی کمی ترسناک این تجربه خیلی خوشایند و شیرین بود. این رو هم از خودم بگم به دلیل اینکه پدر و مادرم هر دو معلم بودند خیلی زود سعی کردم حروف و اعداد رو یاد بگیرم و بعد از اون با فرهنگنامه‌های ۱۸ جلدی اهدایی آموزش و پرورش کلی خودم رو در این دست کنجکاوی‌ها ورزیده کرده بودم. به همین خاطر هم بود که در ۱۰ سالگی خوندن این رمان حوصله و وقت من رو که سر نمی‌برد، بلکه برام درچه یادآوری خاطرات چند سال قبلم می‌شد در تصاویر رنگی اون فرهنگنامه‌های پر از عکس‌های جور وا جور.

دوست دارم فقط یک بخشی از کتاب شکست ناپذیر رو یادآوری کنم که بعدها در نگاه من نسبت به آگاهی و هستی شناسی تاثیر دریافت هندسی زیادی داشت. لذت خوندن کتاب رو نمی‌خوام خراب کنم اما کلیت داستان اینه در یک سیاره جدید، ربات‌هایی هستند که کارهایی انجام میدن و آدم‌های وارد شده به این سیاره در حال کشف این ربات‌ها و حتی جنگیدن با اون‌ها هستند.

داستان تا اونجا پیش میره که از دیدن این ربات‌ها و اینکه هر کدام کارهایی حتی جدید رو به روشی هوشمندانه انجام میدن، شخصیت‌های داستان رو به یک کنجکاوی میندازه و در ادامه با توده معلق مغناطیسی مواجه میشن که تعیین کننده و کنترل کننده تمام این اتفاقات هست. تجربه حضور شخصیت‌ها در این ابر مغناطیسی چیزی شبیه به ورود انسان در آگاهی در زبان بسیاری فلاسفه مانند سارتر هست.

یک ابر مغناطیسی که وقتی نزدیک میشه همه چیز از کار میفته و یک تجربه و شگفتی و گشودگی ذهن و چشم برای شخصیت‌های داشتان به همراه داره. طوریکه بعد از هر بار مواجه شدن با این توده ترسناک، کم کم ارتباطشون راحت‌تر میشه و از ترسشون کاسته میشه. اما نکته این مواجه شدن‌های چندباره تغییر خلق هر کدوم از شخصیت‌ها و پیدا کردن رفتارها و اعمال عجیب و غریب از جانب هر کدوم از شخصیت‌هاست.

این تصویر اونچنان برای من جالب و شگفت انگیز و ملموس بود که هنوز هم بعد از این همه سال بدون اینکه کتاب رو دوباره خونده باشم دارم داستان رو یادآوری می‌کنم برای خودم و اینجا می‌نویسم. ربات‌ها بعد از هر مواجه هوشمندانه‌تر میشدن و کارهای جدید انجام میدادن اما نسبت به تمام اطلاعات قبلیشون مصر و قاطع بودند و نابودی براشون تعریف مشخص داشت. شخصیت‌ها هم بعد از هر مواجه کمی رفتار ربات گونه می‌گرفتن اما انگار که سر دسته گونه‌ای از ربات‌ها می‌شدند.

می‌دونم شما هم که تا این بخش خط به خط رو خوندید، حداقل برای لحظاتی تصور کردید این وقایع رو در ذهن خودتون و این دقیقا میشه گفت تعریف اول و خالصی از تخیل برای من شد. نگاه این کتاب ذهن من رو پرورش داد که بعدها بتونم بسیاری موضوعات و مسایل سخت فلسفی رو حداقل برای خودم به چالش بکشم. مطمین هستم اندیشه آدمی با تخیل امکان ورزش و نرمش برای خودش پیدا می‌کنه.

امیدوارم که همراه باشید.



اینترنتدرامددلارعلمی تخیلیآموزش و پرورش
تکنولوژی و قصه و زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید